eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
بیایید امشب برای هم دعا کنیم صبورباشیم از روزگار و سختی هاش نترسیم همه سالم و سلامت بمانند ودرنهایت عاقبتمان ختم به خیرشود 🌟شبتون در پناه خدا🌟
درهاے مہربانے ومحبت خداوند همیشہ بہ سوے توبازاست گاهے این توهستے ڪہ بندگے ڪردن رافراموش مےڪنے.. بندگے ڪردن را بیاموزیم
1_451374336.pdf
257.1K
متن دعای ندبه
صبحی که آفتابش تو باشی خلاصه‌ی خوشی‌های عالم است
پاداش بی‌ نظیرِ روزه ۳ روز آخر شعبان... حضرت آیت‌الله آقا امام صادق صلوات‌الله علیه فرمودند: «كسى كه سه روز از آخر شعبان را روزه بدارد، و آن را به ماه رمضان وصل كند، خداوند روزۀ دو ماه پياپى را براى او مى‌نويسد.» قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ: «مَنْ صَامَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ مِنْ آخِرِ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا بِشَهْرِ رَمَضَانَ كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ.» بحارالأنوار، ج ۹۴، ص ۷۱ الأمالی (للصدوق)، ج ۱، ص ۶۷۰ من لا يحضره‌الفقيه، ج ۲، ص ۹۴ وسائل الشیعة، ج ۱۰، ص ۵۰۶ 💕💚💕
💕‌شش کار را مخفی انجام دهید تا کـــه سعـــادتمنـــد شوید : 1⃣ در حضور فقیر ، دم از مــــال و منـالــت نـــــزن 2⃣در حضور بیمار سلامتیت را به رخش نکش 3⃣در حضور ناتوان هیچ‌وقت قدرت نمایی نکن 4⃣در برابر غصه‌دار بر هیچ‌چیز خوشحالی نکن 5⃣در برابر زندانی آزادیت رو جلوه نمایی نکن 6⃣در برابر یتیم از نعمت پـدر و مادرت نگـو 💕💙💕
🔴 ورود شیطان! ✅روایت شده که روزی شخصی با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نشسته بود. مردی آمد و شروع کرد به آن شخص ناسزا بگوید. آن شخص از او روی برگرداند و توجهی نکرد، اما او ناسزا گفتن خود را شدت بخشید. 🔹آن شخص هم خشمگین شد و دشنام های او را پاسخ داد. 🌺در این هنگام رسول گرامی (صلی الله علیه و آله) برخاست و روانه شد. 🔻آن شخص از جای بلند شد به دنبال ایشان رفت و گفت: یا رسول الله! چرا تا زمانی که آن مرد مرا دشنام می داد حرفی نزدی و نشسته بودی و چون من پاسخ دادم، برخاستی؟! 🌺حضرت فرمود: ای مرد! تا زمانی که تو پاسخ نمی دادی و سکوت کرده بودی، فرشته ای آمده بود و از جانب تو جواب او را می داد... 🔥چون تو خشمگین شدی، فرشته رفت و شیطان وارد شد. با آمدن شیطان،من از جای برخاستم. 📒به نقل از: تفسیر کشف الاسرار، رشیدالدین میبدی، ج 2، ص 276 🌱🕊🌱🕊🌹🕊🌱🕊🌱
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است... اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم. امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند کشکول شیخ بهایی 💕💛💕
👇👇 تو آمریکا مراسم روضه بود شب اول یه سیاه پوست هم اومدمراسم،براش یه مترجم گذاشتیم..... شبای بعد همینجور هی تعداد سیاه پوست ها زیاد میشد تا مجبور شدیم یه جای دیگه را هم مراسم بگیریم شب آخر ۱۵۰ تا سیاه پوست گفتن که میخان شیعه بشن... پرسیدم برای چی میخایید شیعه بشید؟!!! همه نگاه کردن به سیاه پوستی که شب اول اومده بود روضه ! ازش پرسیدم برای چی شیعه؟ گفت شب اول یه تیکه از روضه ی جوانی را خوندی!!!!👈 غلام سیاه امام حسین (علیه السلام).... همونی که وقتی امام حسین سر جوان را گذاشت رو پای خودش جوان سه بار سرش رو انداخت و گفت جایی که سر علی اکبر(ع) بوده جای سر غلام سیاه نیست!!! ولی امام حسین(علیه السلام ) سرش رو گذاشت رو پاهاش و جوان شهید شد.... من رفتم و گفتم بیایید که دینی را پیدا کردم که توش سیاه و سفید فرقی نداره... زمعصیت سیه است روی نوکرت ارباب بیا و بار دگر روسیاه را دریاب..🖤💔 💕💜💕
🔵 امام على عليه السلام:🌿 🔹گوش خود را به شنيدن خوبى ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى ات نمى افزايد گوش مسپار، زيرا اين كار، دل ها را زنگار مى زند و موجب سرزنش می شود 💕🧡💕
🌿 گفتـــم خدایا؛ ازبین‌اون ھمھ ‌گناهــےڪه‌ڪــردم!...؛ ڪدومـــو‌میبخشـــے...؟! لبخنــد‌زد‌وگفت↓ ∞ان‌الله‌یغفرالذنوب‌جمیعا∞ 💕💙💕
🍃 •آبروۍ ٺو همچوݧ یخے اسٺ کہ درخواست، آن‌را قطره قطره آب میکند. پس بنگر آن‌را نزد چہ کسے فرو می‌ریزی ! -مولا«علیه السلام🌿» 💕💜💕
محبت 🌷 تنها کلیدیست که بی هیچ بهانه ای🌷 هر قفلی را باز می کند شیشه ها شکستنی ست زندگی گذشتنی ست🌷 این فقط محبت است که همیشه ماندنیست🌷
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 "لیدا" از فردای روزی که فهمیدم کارن کار پیدا کرده درجستجو محل کارش بودم.میخواستم ببینم کجا کار میکنه،همکاراش کیان،اصلا اگه تونستم همکارش بشم تا دهن آناهید بسته بشه. باید یک کاری میکردم که نه خیلی جلف و سیریش تصورم کنه نه خیلی مغرور و خودخواه. باید دلشو به دست میاوردم.هرطوری که شده.مگرنه اسمم لیدا نبود. صبح ازخونه زدم بیرون و با آدرس کمی که داشتم شرکتش رو پیدا کردم.ساختمون بلندی بود که نمای قشنگی هم داشت. فکر کنم هنوز کارن نیومده بود پس وقت خوبی برای سرک کشیدن بود. رفتم طبقه سوم شرکت نقشه کشی آریا.منشی،دخترجوون و آرایش کرده ای بود که با ناز گفت:جانم کاری داشتی؟ دلم میخواست خفه اش کنم دختره پررو رو.اگه کارن اینو میدید که اسم منو هم یادش میرفت.هوف کم دردسر که ندارم.یکیش آناهید اینم از این دختره. _کاری نداشتم ببخشید زود سوار آسانسور شدم و رفتم پایین.نباید میزاشتم پای کارن به اینجا باز بشه. نمیدونم چرا انقدر بدجنس شده بودم اما از درون داشتم میسوختم که کارن رو کنار این دختره تصور میکردم. کاش میتونستم مثل زهرا آروم باشم و سرم به کار خودم باشه اماحیف که نمیتونستم فکر کارن رو از سرم بیرون کنم.واقعاسخت بود برام. یک تاکسی گرفتم و تاخونه فقط تو فکر این بودم که چیکار کنم پای کارن به اون شرکت باز نشه.هرچند نمیتونستم همچین کاری کنم چون کارن روی کاری که میکرد مصمم بود و من نمیتونستم منصرفش کنم.واقعا گیج شده بودم و احتیاج به استراحت روحی داشتم. تارسیدم خونه مامان خبری داد که دنیا دور سرچرخ زد. گفت مادرجون و عمه دارن دنبال دخترمناسب واسه کارن میگردن تا از بلاتکلیفی دربیاد. نکنه کارن ازدواج کنه و این وسط فقط من ضربه بخورم؟! دیگه خوابم نبرد و کلا بهم ریختم.خیلی داغون بودم و اینو فقط خودم میفهمیدم و خودم. زهراهم که کلاس بود.یک گوشه اتاقم نشستم و زانو غم بغل گرفتم.تصور کارن کنار هر زن دیگه ای دیوونم میکرد. نمیدونم همه عاشقا هم مثل منن یا نه!؟اما من دیگه دل تو دلم نبود تا کارن رو ببینم.دل تو دلم نبود تا خبر بد بعدی رو بشنوم.خدا خودت کمکم کن. هی به مامان میگفتم چیشد مادرجون کسیو پیدا نکردن؟مامانم میگفت نه هنوز دارن کارن رو راضی به ازدواج میکنن. آخه مگه به زور هم میشه کسی رو وادار به ازدواج کرد؟خیلی غصه داشتم و با کسی هم نمیتونستم حرف بزنم. شب شده بود و من همچنان منتظر بودم که خبر برسه گارن گفته من اصلا قصد ازدواج ندارم تا خیال منم راحت بشه. گوشی خونه زنگ خورد و من باعجله برداشتم. _بله؟ _سلام دخترم خوبی مادر؟ _سلام مادرجون ممنون شماخوبین؟ _مرسی عزیزم خوبیم.میخواستم یک سوالی ازت بپرسم.تو دوستات دخترخوبی سراغ نداری که باشرایط کارن کنار بیاد برای ازدواج؟منظورم همین خارجی بودن و مسلمون نبودنشه. کاش میتونستم بگم مادرجون خودم هستم.تا من هستم دوستام چرا؟! اما بغض کردم و گفتم:پیدا کردم بهتون میگم _دستت درد نکنه مادرجون خداخیرت بده.سلام برسون به همه خداحافظ _خدانگهدار. چقدر سخته منتظر یک خبر خوب باشی میون اینهمه اتفاقای بد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: خداى عزّوجل به موسى (ع) وحى كرد: اى موسى! به زيادى ثروت شاد مشو و در هيچ حالى مرا فراموش مكن، زيرا با زيادى ثروت گناهان فراموش مى‏ شود و از ياد بردن من قساوت قلب مى ‏آورد.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 اون شب من خواب به چشام نیومد.انقدر فکر کرده بودم داشتم دیوونه میشدم.همش تو هول و ولا بودم.صبح با نوازشای مامان بیدارشدم. یک علامت سوال گنده اومد رو سرم آخه تجربه نداشت مامان ازاین کارا بکنه. چشمام رو. باز کردم و گفتم:چیزی شده مامان؟ _نه عزیزمادر بخواب. نه دیگه حتما یک چیزی شده مامان الکی نمیگه عزیزمادر.نکنه عطاباز خرابکاری کرده؟! _مامان نگرانم گردیا بگو چیشده. خم شد سرمو بوسید وگفت:بیا سر سفره تابرات بگم عزیزم. وقتی از اتاق بیرون رفت،با یک عالمه سوال نشستم رو تختم.یک چیزی شده بود و من امیدوار بودم اتفاق بدی نباشه. زود دست و صورتم رو شستم و موهامم مرتب کردم رفتم بیرون. سرمیز فقط مامان و بابا بودن.سلام کردم و نشستم. _چیشده؟ بابا،همونظور که روزنامه رو ورق میزد،گفت:عجله نداشته باش چایتو بخور. به زور دو قورتی خوردم که باباشروع کرد به حرف زدن:مامان اینا که دنبال دختر برای کارن میگشتن،تو دخترای مناسب دور و اطراف به تو رسیدن و تو رو به کارن معرفی کردن.کارن هم گفته بزارین من تو شرکتم جابیفتم و کارم رو غلطک بیفته بعد درباره مسئله ازدواج با لیدا حرف میزنم.خواستم بهت بگم اگه مخالفتی داری ازهمین الان میتونی بگی. زبونم بند اومده بود از ذوق.نمیدونستم چی بگم؟!فقط خیره شده بودم به لب های بابام و دوست داشتم بپرم جلو ماچش کنم.اصلا باورم نمیشد مادرجون منو انتخاب کرده باشه برای کارن.ای خدا شکرت به آرزوم رسیدم.پس اون همه ترس و نگرانیم بیخود بود.باید برم به آناهید و زهراخبر بدم.باید پوز آناهید رو به خاک بمالم‌.وای چقدر که خوشحال بودم. باتشکری مختصر،ازسرمیز بلندشدم و رفتم سمت اتاق زهرا.میدونستم خوابه،برای همین بدون در زدن وارد اتاقش شدم. غرق خواب بود و منم غرق خوشی.برای همین نتونستم و رفتم جلو و محکم تکونش دادم گفتم:وای زهرااا پاشوووو.دیوونه بیدارشو گرفته خوابیده.خبر دست اول دارم برات.زهراااا زهرا نصف چشملش رو باز کرد وگفت:اه محدثه چته اول صبحی خوابم میاد خب‌. _خواب چیه پاشو خبردارم برات. نیم خیز شد وگفت:لابد لاکت خشک شده نه؟ _زهرا مسخره بازی درنیار دیگه. _خب بگو عزیزم چیشده؟ شونه هاشو باذوق گرفتم و گفتم:مادرجون برای ازدواج منو به کارن معرفی کرده اونم قبول کرده. یکهو انگار دست زهرا،سست شد و یک طرفه افتاد رو تخت اما تعادلش رو حفظ کرد و گفت:عه چه خوب! _آره وااای زهرا نمیدونی چقدر خوشحالم دارم بال درمیارم خیلی خیلی ذوق دارم.وای من برم به آناهیدم خبر بدم دهنش بسته بشه دختره اعتماد به سقف. زود از اتاقش رفتم بیرون و خودمو انداختم تو اتاق خودم و به آناهید زنگ زدم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌺 آیت الله فاطمی نیا : 🌻متأسفانه بسیاری از جوانان ما برخورد و رفتار مناسبی با والدین خود ندارند. عاق والدین فقط آن نیست که خدای نکرده سیلی به پدر و مادر بزند. 👌 گاهی یک جواب نیمه تلخ به پدر و مادر کدورت و ظلمتی می آورد که صد تا نماز شب خواندن ، آن را جبران نمی کند. ✨ امام زمان هم به انسان توجه نمی کند!
پيامــبر خــدا صلے الله عليــه و آله مے فــرمایند:🌿 🔷آن ڪــــه ساعتے ، خــوارے فراگرفتــن عــلم را تحــمّل نڪــند ، بــراے هميشــــه در خــوارے نــادانے خــــواهد مانــــد . 📚بحــار الأنــوار ، ج 1 ، ص 77 . 💕💚💕
‼️زمان نیت روزه 🔷از آنجا که شروع روزه از اول فجر است، نیت آن هم باید از آن لحظه به تأخیر نیفتد، و بهتر آن است که پیش از فرا رسیدن فجر، نیت روزه کند. 📕منبع: leader.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدن این فیلم است! ⭕️ برای یا بنفع مساله اینست! چه کسی است؟!! ⚠️ این فیلم ۱۵ دقیقه وقت ما را میگیرد، احتمالا به اندازه ی ۸ سال غصه خواهیم خورد، و امیدوارم اندازه یک عمر درس بگیریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات بازیگر سریال درباره پشت پرده منابع مالی برنامک کلاب‌هاوس و پاسخ به این سؤال که: ⭕️ چرا نباید در کلاب‌هوس عضو شوید؟
🚨 اَینَ الطّریقُ اِلی حَمّامِ بایدِن 🚨 خدا وکیلی این مملکت هیچ مسئله و مشکل و موضوع قابل بحث دیگری نداره که هر روز و هر ساعت آقای روحانی همش داره از آمریکا و بایدن میگه؟؟ آمریکا و بایدن شده آمال و آرزوی شما و مثل کسانی که شکست عشقی خوردن حرف می‌زنید. تو رو خدا بس کنید اینقدری که از آمریکا وبرجام گفتید اگر درباره مشکلات مردم و تولید می‌گفتید خیلی از مشکلات حل میشد 🤔 ⭕️ سربسته بگویم آقای روحانی شما طلبه هستید و حتماً داستان را بلدید! (واژه‌ی "حمام مَنجاب" را سرچ کنید و داستانش را بخوانید) مواظب باشید لحظه‌ی احتضار بر زبانتان جمله‌ی "اَینَ الطّریقُ اِلی حَمّامِ بایدن؟" (راه حمام بایدن کجاست؟) جاری نباشد😐