eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و چهارم ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالایی‌مون اومده بود خواستگاری الهه.» جمله‌ای که از زبان ابراهیم جاری شد، بی‌آنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بی‌آنکه پلکی بزند، تنها نگاهم می‌کند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانی‌ترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود. نمی‌توانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری می‌کند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بی‌پروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم می‌گفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟» و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمی‌خوره! اوندفعه اومده بودم خونه‌تون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس!» مادر با نگرانی پرسید: «مگه رفتارش چطوریه محمد؟» که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: «تو رو خدا انقدر غیبت نکنید!» از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت می‌شد، گونه‌هایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس می‌کردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که اینچنین ساکت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که می‌خواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: «راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده!» به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: «حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود!» ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن «نوش جان پسرم!» جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: «شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟» و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارف‌های مادر و عبدالله برای نشستن، به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سرِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم می‌خواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: «من این پسره رو دیدم! اوندفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد!» و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: «راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد!» سپس با خنده‌ای شیطنت‌آمیز ادامه داد: «نمی‌دونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت.» پدر ساکت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمی‌گفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب می‌کردند. با تمام وجود احساس می‌کردم گریه‌های هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: «اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم!» و محمد جواب داد: «چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد.» عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: «راستش منم که دیدمش، اصلاً از رفتارش خوشم نیومد.» از چشمان مهربان مادر می‌خواندم از اینکه شاید این حرف‌ها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج می‌زد. محمد که از اوقات تلخی‌های عصر بی‌خبر بود، رو به من کرد و پرسید: «الهه! نظر خودت چیه؟» و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: «الهه اصلاً از پسره خوشش نیومده!» و هرچند نگاه غضب‌آلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبت‌های خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانه‌ای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥باز شدن گره های زندگی ...! امام حسن مجتبی(ع): الفرصةُ سریعةُ الفَوتِ بَطئیةُ العَودِ! فرصت‌ها زود از دست می‌روند و دیر باز می‌گردند! ‌🎙 📙(بحارالانوار، ج ۷۸، ص۱۱۳) این کلیپ را از دست ندهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 💫تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد 🌼سبب وصل به دلدار مهیا گردد 💫دمد از خاک ، گل و سبزه به یُمن قدمت 🌼آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد 💫چشمها منزل خورشید جمال تو شود 🌼عالمی خیره به تو ، غرق تماشا گردد 💫یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب 🌼غرق در حسن رخ یوسف زهرا گردد 🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼 🌼
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت بیست و پنجم باد شدیدی که خود را به شیشه می‌کوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بُردم که روی مبل نشسته و دستش را سرِ شکمش فشار می‌داد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن «قربون دستت!» لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم. تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش می‌کرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش می‌کرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگه‌های امتحانی دانش‌آموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت می‌زد، به اخبار هم گوش می‌داد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثه‌ای که با بمب‌گذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخ داده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: «من نمی‌دونم اینا چه آدم‌های بی‌وجدانی هستن؟!!! تو بغداد بمب می‌ذارن و سُنی‌ها رو می‌کُشن، از اینور تو جاده کربلا شیعه‌ها رو می‌کُشن!» که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلخ‌تر ادامه داد: «اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن!» مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بی‌گناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! خیلی باد و خاک شده. پاشو برو لباس‌ها رو جمع کن.» از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: «می‌خوای من برم؟» و من با گفتن «نه، خودم میرم!» چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است. با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: «ببخشید...» روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمی‌آمد، آغاز کرد: «معذرت می‌خوام، الآن که از سر کار بر می‌گشتم یه جا داشت نذری می‌داد من می‌دونم شما اهل سنت هستید ولی...» مانده بودم چه می‌خواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: «ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم.» سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم می‌گرفت، ادامه داد: «بفرمایید!» نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا می‌لرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن «سلام برسونید!» راهِ پله‌ها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزده‌اش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم. نویسنده : ولی نژتد بامــــاهمـــراه باشــید🌹
Sibsorkhi-Shab01Moharam99Babolharam_net_9.mp3
1.88M
|⇦•شروع کنید عزایِ بچه‌مُ.. و توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها ویژه محرم به نفس کربلایی حسین سیب سرخی•ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● با دست و زبانی که ذکرِ مبارک را می گوید گناه نکنیم!!!
|⇦•شروع کنید عزایِ بچه‌مُ.. و توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها ویژه محرم به نفس کربلایی حسین سیب سرخی•ೋ شروع کنید عزایِ بچه‌مُ که ناله های من از امشبِ صدای گریه هاشو میشنوی صدایِ گریه های زینبِ بسم الله عزادارا بسم الله میون دارا بسم الله بخون نوحه رو نوحه خوان بسم الله علمدارا بسم الله گرفتارا بسم الله بگو تا آخرش بمون به سختی اومدم من قدم به قدم با پهلویِ شکسته هیأتُ جارو زدم گریه ها رو دیدم روضه رو شنیدم منم مثل شما تو روضه ها آه کشیدم نوحوا علی‌الحسین، پسرم پسرم پسرم
مداحی آنلاین - کجا بودم من در این یکسال - میثم مطیعی.mp3
3.12M
🔳 احساسی 🌴کجا بودم من در این یکسال 🌴کجا بودم دور از این احوال 🎤
مداحی_آنلاین_عاقبت_بخیری_حجت_الاسلام_قرائتی.mp3
4.5M
♨️عاقبت بخیری 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
مداحی_آنلاین_امام_زمان_عج_رو_برا_چی_میخوایی؟_استاد_رفیعی.mp3
3.36M
♨️امام زمان عج رو برا چی میخوایی؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
✅ فرصتی بی نظیر و کم نظیر جهت فرزندار شدن خانواده های بدون خرج هزینه های سنگین بنا به روایتی معتبر و صحیح از امام رضا علیه السلام که ایشان فرمودند: روز ، روزی است که حضرت زکریا دعا کردند که خدواند به او فرزندانی عنایت فرماید، خدواند نیز به او یحیی را بشارت داد. بعد حضرت فرمودند: «پس هر کس این روز را روزه بگیرد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب خواهد کرد.» 📚کتاب امالی و کتاب من لا يحضره الفقيه ؛ شیخ صدوق ج۲ ؛ ص۹۱ 👈 سه شنبه ۱۹ مرداد، اول می باشد از این فرصت بی نظیر نهایت استفاده را ببرید.
مداحی آنلاین - منو ببخش - نریمانی.mp3
5.35M
جدید (عج) 🍃ذکر غروب جمعه هاست 🍃آقام کجاست .... آقام کجاست ... 🎤 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مجموعه 【 از غدیر تا عاشورا 】 💠 قسمت (آخر): بهانه‌گیری‌ها و کناره‌گیری برخی عقلای اقوام از بیعت با امام حسین「ع」و نتیجه آن
❤️ هرچہ من بد مےڪنم تو مهربانے مےڪنے مݧ بہ تو خیلے بدهڪارم ، دعایم ڪن حسین خورده بر ڪارم گره با دست تو وا مےشود حاجت ڪرب وبلا دارم ، دعایم ڪن حسین 💚
کمی تفکر🌿 🔹رجبعلی خیاط یه بار تو یه مکان خلوت با نامحرم شرایط گناه براش فراهم بود، تن به خواست شیطان نداد و شد از اولیای الهی 👈 اما امروز ما در فضای مجازی هر روز ممکنه چندین بار با نامحرم در چت خصوصی تنها بشیم و شیطان ما را وسوسه کنه ✅ اگه حواسمون جمع باشه و در همه حال خدا رو در نظر بگیریم، تو این دوره و زمونه هم رجبعلی خیاط شدن زیاد سخت نیست اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ 💕🧡💕
❤️ 🍃 ڪاش تعجیلے شود، یڪ جمعہ بین جمعہ ها یڪ ملاقاٺ خصوصے، جمڪران، وقٺ دعا گوشہ اے خلوٺ، نگاه بےقرار و اضطراب مےشود یعنے؟ من و تصویر چشمان شما 🌷
📚غلام و کشتی روزی لقمان با کشتی سفر می‌کرد، تاجری و غلامش نیز در آن کشتی بودند. غلام بسیار بی‌تابی و زاری می‌کرد و از دریا می‌ترسید. مسافران خیلی سعی کردند او را آرام کنند اما توضیح و منطق راه به جایی نمی‌برد. ناچار از لقمان کمک خواستند و لقمان گفت که غلام را با طنابی ببندند و به دریا بیندازند! آنان این کار را کردند و غلام مدتی دست‌وپا زد و آب دریا خورد تا اینکه او را بالا کشیدند. آنگاه او روی عرشه کشتی نشست، عرشه را بوسید و آرام گرفت 🔹این حکایت بسیاری از انسان‌ها است. بسیاری قدر هیچ‌کدام از نعمتهایشان را نمی‌دانند و فقط شکایت می‌کنند و تنها وقتی با مشکلی واقعی روبرو می‌شوند یادشان می‌افتد چقدر خوشبخت بودند. 💕💚💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
مداحی آنلاین - بابا حسین - علی بامری.mp3
7.63M
🔳 🌴بابا حسین بابا حسین 🌴ما را مهل تنها حسین 🎤
نام مقدّست نمک زندگی ماست جز شورِ « یاحسین (ع) » دگر دم نمیدهیم 💚
مداحی_آنلاین_یار_دلم_محمدحسین_پویانفر.mp3
4.71M
🔳 احساسی 🌴از بچگی شادی فروختم غم خریدم 🌴با پول تو جیبی هام برات پرچم خریدم 🎤
✴️ شنبه 👈 16مرداد / اسد 1400 👈 27 ذی الحجه 1442👈 7 اوت 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🐪 امام حسین علیه السلام در منزل 18 " ذو حسم " . 🔘 واقعه حره در مدینه " 63 ه " . 🔥 مرگ مروان بن حکم " 133 ه " . 🏴 وفات علی بن جعفر " 210 ه " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ روز بسیار شایسته و مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ نقل و انتقال و جابجایی . ✅ شروع به کسب و کار و فعالیت . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ خرید و فروش . ✅ و اقدامات قضایی نیک است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش دوست داشتنی و روزی دار و خوش برخورد با مردم خواهد شد .ان شاءالله 🚖 مسافرت :مسافرت خوب و مفید است . 🔭 احکام و اختیارات نجومی . 🌓 امروز قمر تا ظهر در برج سرطان و بعد از ظهر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ بذر افشانی . ✳️ درختکاری . ✳️ حمام رفتن . ✳️ کندن چاه و کانال و قنات . ✳️ و خرید فروش کالا و املاک نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب : ( شب یکشنبه) ، فرزند امشب ممکن است مزدور ستمگران شود . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پشیمانی می شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از ترس می شود 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
‼️کاشت و هاشور ابرو 🔷س 5518: کاشت و اشکال دارد؟ آیا لازم است از نامحرم پوشانده شود؟ ✅ج: اگر به گونه ای باشد که مانع رسیدن آب به پوست یا ابرو شود، و صحیح نیست و اگر زیبایی و زینت محسوب شود، باید از نامحرم پوشانده شود.