eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی را باور کن، همان گونه که هست، با همه ی دردها و رنج هایش ، با همه ی شادی ها و غم هایش ، با همه ی سختی ها و غصه هایش ، با همه ی دلفریبی هایش با همه ی شکست‌ها و پیروزی‌هایش و با همه خاطرات تلخی ها و شیرینی هایش، و زندگی را دوست بدار و به سرنوشت ارزش ده . در تمام مراحل زندگی امیدوار باش ، 🌸 هر روز را با امید و ایمان به خداوند ❤️ و فردایی بهتر به شب برسان. اینگونه باش تا زندگی برایت سهل تر و زیباتر شود🎈 🌸یقین داشته باش ، که از دید خداوند پنهان نخواهی ماند.🌸 🌸🍃
🔘داستان کوتاه حق الناس گناهی خطرناک ✍در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. ✨هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج ۷، ص ۴۱۰ ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️حقیقت_جهان 🌺 ️حقیقت این جهان این است که با هر دست بدهی با همان دست پس میگیری _ شما دروغ نمیشنوید مگر آنکه آمادگی شنیدن دروغ را داشته باشید نه حقیقت را . _ کسی نعمتی را ازدست نمی دهد مگر آنکه شکرانه انرا بجا نیاورده باشد. _ شما فریب نمی خورید مگر آنکه باوری خلاف کارما در شما وجود داشته باشد. _ کسی سرشما نمی تواند کلاه بگذارد مگر آنکه درزندگی در طلب چیزی باشید که حقتان نیست. _ کسی به ذلت نمی افتد مگر اینکه طمع کرده باشد. _ کسی پیر نمی شود مگر آنکه به اندازه کافی شادی نکرده باشد. _ کسی غمگین نمی شود مگر آنکه به چیز بی اهمیتی اهمیت داده باشد. پاسخ همه چیزهایی که ناحق می پنداریم درون ماست . رابطه جهان درونی و بیرونی یک رابطه حقیقی است دقیقا مانند آینه. اگر دارد به شما 🏵ظلمی می شود دنبال یافتن اشتباهی درون خود باشید که ظرفیت این ظلم رادر شما مهیا کرده... ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آدم اصیل جواب محبت دیگران رو با قدرشناسی میده نه اینکه فکر کنه خوبی دیگران وظیفه ایه که در قبالش دارن ... 🌸اصالت از نظر من خانواده ی معروف و سرشناس داشتن نیست... بلکه شعور و شخصیت و انسانیت داشتن نشانه اصالته. 🌸اصالت داشتن چیزیه که هرکسی میتونه در درون خودش بسازه و تقویتش کنه و حتی آدمی که خطا کرده و خیلی جاها اشتباه کرده و با رفتارهای نادرستش دل شکسته و آسیب زده هم میتونه از اشتباهاتش دست بکشه و عذرخواهی کنه و از نو شروع کنه و اول از همه مسیر نادرستش رو اصلاح کنه و در ادامه هویت جدید سالم و باشرافتش روبسازه 🌸اصالت ذاتی نیست بلکه اکتسابیه ✍ 🌸🍃
عجب است انسان‌‌هایی که می‌دانند و می‌میرند و می‌دانند در پای میز محاکمه الهی به بند کشیده خواهند شد اما باز نشسته‌اند و دست بر روی دست، می‌خوردند و می‌خندند و آسوده و بی‌خیال خوابند! چه عجب است داستان آدمی که می‌داند بعداز مرگ او را بازخواست می‌کنند اما بی‌‌خیال در یک زندگی آسوده، روز را به معصیت می‌گذراند! ❄️🌨☃🌨❄️
چر‌ا انقدر پُر‌ شدیم‌ ا‌ز حرفـــــ مردم؟! مردم‌ مسخرم‌ می‌ڪنند‌ چـــــادر‌ سرم‌ کنم . . مردم‌ مسخرم‌ می‌ڪنند‌ برم‌ مـــــسجد‌ نماز . . مردم‌ مسخرم‌ می‌ڪنند‌ با شـــــهد‌ا انس‌ بگیرم . . مردم‌ مسخرم‌ می‌ڪنند‌ . . . رضای‌ مردم‌ یا رضای‌ خـــــدا؟ ڪجای‌ ڪاری‌ مشتی‌ حرفـــــ مردم‌ رو‌‌ از‌ گوشاتـــــ بریز بیرون واسه‌ خداتـــــ زندگی‌ ڪن! ببین‌ خـــــد‌ا چجوری‌ دوستـــــ داره نه بنده خدا اینجوری اگه زندگی کنی آرامش میاد سراغت😊 ❄️🌨☃🌨❄️
دنبال مقصر تو زندگیت نگرد چون همه مسئولیت های زندگیت به عهده ی خودته كسى كه ديروز بوديد، تنها كسى ست كه بايد تلاش كنيد ازش بهتر باشيد. ❄️🌨☃🌨❄️
نگران نباشید ... خودتان را عادت ندهید به دلشوره "به آخرش چی میشه" ها مبادا یک روز به خودتان بیایید و ببینید در تمام روزهایی که گذشته بجای زندگی کردن نگرانی به خورد دلتان داده اید .... زندگی کنید تقدیر کار خودش را بلد است ...
🌼 السلام علیک یا اباصالح المهدی ✨دلم آشفته و غم بی امان است ✨که غم ازدوری صاحب زمان است ✨سه شنبه شور و حالم فرق دارد ✨دلم مهمان صحن جمکران است 🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
سلام آقای مهربونم✋🌸 فدای تو،غصه ی من، غم های تو سلامی از دلی خراب سلامی از دلی ویران، در گوشه صحنی آباد 🌸العجل، العجل، مولای یا صاحب الزمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💢در اقدامی اعلام نشده امیر قطر شخصا به استقبال رئیس جمهور ایران آمد و همراه دکتر رئیسی عازم دیوان امیری شد تا استقبال رسمی در آنجا صورت بگیرد. 🔹ولی به نظرم اصلاح طلبا کلا درباره دیپلماسی حرف نزنند! مخصوصاً تا وقتی عکس زانو زدن ظریف مقابل امیر کویت هنوز تو اینترنت هست! ✍🏻ان شاء الله که و مقتدر بدون به مدد شکل بگیرد✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧑‍🍳کیک یزدی👩‍🍳 ✅آرد ۳۰۰ گرم ✅تخم مرغ ۳ عدد ✅شکر ۲۰۰ گرم ✅ماست ۱۷۵ گرم ✅روغن مایع ۱۷۵ گرم ✅گلاب ۲ قاشق غذاخوری ✅زعفران غلیظ ۱ ق چ(به دلخواه)من برای رنگ کیک استفاده کردم شما دوست نداشتید میتونید استفاده نکنید ✅عسل یا شربت بار ۱ قاشق غذاخوری ✅بکینگ پودر ۱ قاشق غذاخوری ✅هل سبز ساییده ۱ قاشق چایخوری ✅وانیل نوک قاشق چایخوری ✅نمک میوه ۱/۴ قاشق چای خوری
🇮🇷 کسب رتبه تک رقمی phd توسط پدر پرجمعیت ترین خانواده جوان ایرانی! 🌸 حجت الاسلام محمدمسلم وافی یزدی توانست رتبه سوم مقطع دکترا phd در رشته امنیت ملی دانشگاه عالی دفاع ملی را کسب نماید. 🔹️✔ این طلبه جوان، نماینده مجمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم می باشد که با وجود داشتن ۱۲ فرزند،حائز این رتبه علمی شده است. 🔸حجت الاسلام محمدمسلم وافی،که مسئول موسسه تخصصی اندیشه کوثر با موضوع فعالیت های مرتبط با فرزندآوری و جمعیت می باشد، در حوزه علمیه نیز یکی از ممتازین علمی و صاحب تالیف ۵ جلد کتاب در زمینه تربیت فرزند است. ✍🏻 ان شاء الله با قوی تر خواهد شد به مدد ✌🏻
📔 به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد!!! کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟ شیطان پاسخ داد: نومیدی و افسردگی است. آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟ شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است. ❄️🌨☃🌨❄️
ابتدا 2 تا پیاز رنده کردم و آبشو جدا کرده و کنار گذاشتم. 300گرم گوشت چرخکرده + نمک + فلفل سیاه + زردچوبه + زنجبیل + کاری + پودرسیر و مقداری زعفرون رو به پیاز اضافه کرده و 3 ق غ جعفری خرد شده هم اضافه کرده و خوب ورز دادم و یک ساعت داخل یخچال گذاشتم. بعد از گوشت به اندازه یه نارنگی کوچیک برداشته و با کف دست گرد کرده و بعد پهنش کردم و داخل تابه چیدم. روی حرارت ملایم گذاشتم، ابتدا کمی آب میندازه، اجازه بدین آبش کامل خشک بشه و بعد مقداری روغن بهش اضافه کرده و دو طرف رو سرخ کنید و کنار بزارید. 5تا گوجه رو میکس کردم و داخل روغن کمی تفت دادم و اون آب پیازی که کنار گذاشته بودم رو بهش اضافه کرده و 2 قاشق هم رب زدم بعد از اینکه ریز جوشید مقداری نمک و فلفل و دارچین و کاری زدم و کباب تابه ایی ها رو داخلش چیدم. و مقداری آبغوره داخلش ریخته و در تابه رو گذاشتم حدود یک ربع با حرارت کم بپزه. اگر دوست داشتین مقداری سیب زمینی خلالی سرخ کرده و در کنارش بزارید.
😋 شیر ۲ لیوان پودر کاسترد ۲ ق غ سر پر شکر ۴ ق غ پودر کاکائو ۱ ق غ پودر نسکافه ۱ ق چ 🔸همه مواد رو با هم مخلوط کرده و روی حرارت مدام هم می زنیم تا به غلظت برسد و در ظرف سرو ریخته و چند ساعتی را در یخچال می گذاریم تا خنک شود
امر به معروف و نهی از منکر{۱۲} 1) «اعرفوا... و اولی الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان:[14] اولی الامر را با امر به معروف و عدل و احسان بشناسید.» این روایت که در آن امیرالمؤمنین، علیه‌السلام، برای شناخت اموری، معیارهایی ارائه فرموده است(خدا را با خدا، رسول را با رسالت و اولی‌الامر را با ...)، نشان می‌دهد که امر به معروف آنچنان اهمیت و قدر و منزلت دارد که برای شناخت اولی الامر باید به عنوان ملاک و معیار از آن استفاده نمود. 2) «العقل منزه عن المنکر امر بالمعروف:[15] عقل، بازدارنده از منکر و امر به معروف است». عقل، این ودیعه الهی نزد انسان‌ها که ملاک و ابزار اصلی راه‌یابی و وصول انسان‌ها به هدایت و شناخت است، با معیار امر به معروف و نهی از منکر سنجیده می‌شود و چنانچه کسی این دو خصوصیت را نداشته باشد، باید حکم کرد که فاقد عقل است و یا این‌که عقلش معیوب است. چه ارزش و مقامی بالاتر از این‌که به امر به معروف و نهی از منکر معیار سنجش عقل سالم از عقل ناسالم می‌باشد. در جای دیگر امام، «دین» و «شمشیر» را که اولی برای هدایت و رأفت نسبت به آدمیان و دومی برای قهر و عذاب طاغیان نهاده شده‌اند، از آن جهت ارزشمند و معتبر می‌شمارد که اینان امر به معروف و ناهی از منکرند.
⚠️ رفته بودیم سر جلسه استاد می‌گفت یه ذکری هست میونبر همه مشکلات...🌿 حلال همه مشکلات... اصلا این ذکر جادو میکنه💭 دفتر و مداد دستم گرفتم ذکر رو یاد داشت کنم...✏️ استاد گفت می‌دونید این ذکر چیه؟! اللهم عجل لولیک الفرج... ❄️☃☃☃❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراف دشمنان نسبت به پیشرفت و تعالی انقلاب اسلامی و افول غرب و ناتوانی اسراییل 🔸بنیانگذار مرکز مطالعات ایران شناسی در دانشگاه تل آویو درباره پیچیدگی انقلاب اسلامی ایران می گوید: ❗️هر چه بیشتر در باره ایران مطالعه می کنید کمتر می فهمید! جالب است این کلیپ را مشاهده کنید👆👆👆👆 ✍🏻روانبخش 💫ان شاء الله که به یاری و مدد صاحب و قوی تری خواهیم بود با شعار ✌🏻
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️حقیقت_جهان 🌺 ️حقیقت این جهان این است که با هر دست بدهی با همان دست پس میگیری _ شما دروغ نمیشنوید مگر آنکه آمادگی شنیدن دروغ را داشته باشید نه حقیقت را . _ کسی نعمتی را ازدست نمی دهد مگر آنکه شکرانه انرا بجا نیاورده باشد. _ شما فریب نمی خورید مگر آنکه باوری خلاف کارما در شما وجود داشته باشد. _ کسی سرشما نمی تواند کلاه بگذارد مگر آنکه درزندگی در طلب چیزی باشید که حقتان نیست. _ کسی به ذلت نمی افتد مگر اینکه طمع کرده باشد. _ کسی پیر نمی شود مگر آنکه به اندازه کافی شادی نکرده باشد. _ کسی غمگین نمی شود مگر آنکه به چیز بی اهمیتی اهمیت داده باشد. پاسخ همه چیزهایی که ناحق می پنداریم درون ماست . رابطه جهان درونی و بیرونی یک رابطه حقیقی است دقیقا مانند آینه. اگر دارد به شما 🏵ظلمی می شود دنبال یافتن اشتباهی درون خود باشید که ظرفیت این ظلم رادر شما مهیا کرده... ❄️🌨☃🌨❄️
❤️قسمت هفتاد و چهار❤️ . چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خاص خودش را می خواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: "به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد. 😔 ❤️قسمت هفتاد و پنج❤️ . اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت پس مریض کجاست؟ گفتم: "توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: "فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. 😢 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هفتاد و شش❤️ . مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص جانبازان نبود. دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی آشنا نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه تنها بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: "من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود، عقایدش را دوست داشتم، مرد زندگیم بود، پدر بچه هایم بود، را در این حال ببینم. 😢 ❤️قسمت هفتاد و هفت❤️ . چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم. یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد. اما این بار شش دانگ حواسش به من بود. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد. او هم داشت می دوید. "شهلا .......شهلا........تو را به خدا......." بغضم ترکید. اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم. نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز می دوید. با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم. 😔 رمان های عاشقانه مذهبی @ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هفتاد و هشت❤️ . ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت اشک هایش را پاک می کرد. ایوب میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد و با گریه گفت: "شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار" چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود. نمی دانستم چه کار کنم. اگر او را با خود می بردم حتما به خودش صدمه می زد. قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت. اگر هم می گذاشتمش آن جا... با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم، وسط خیابان بودم. 😔 ❤️قسمت هفتاد و نه❤️ . راننده پیاده شد و داد کشید: "های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟" توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم. وقتی پرسید: "چه می خواهید؟" محکم گفتم: "می خواهم همسرم زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد." دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در شمال بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند. با آقاجون رفتیم دیدنش زمستان بود و جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. آسایشگاه خالی بود. هوای شمال توی آن فصل برای مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر دیگر سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم کارهای فرهنگی می کرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. ☺ رمان های عاشقانه مذهبی @ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هشتاد❤️ . مدت کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود. برای عمل های ایوب تهران می ماندیم. ایوب را برای بستری که می بردند من را راه نمی دادند. می گفتند: "برو، همراه مرد بفرست" کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و زندگی من هم ایوب بود. کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. عصبانی می شدند: "بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید." اما ایوب کار خودش را می کرد. کشیک می داد که کسی نیاید. آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم. ☺ ❤️قسمت هشتاد و یک❤️ . شب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن می کردم و دراز می کشیدم. رد شدن سوسک ها را می دیدم. از دو طرف تخت ملافه آویزان بود و کسی من را نمی دید. وقتی، پرز های تی می خورد توی صورتم، می فهمیدم که صبح شده و نظافت چی دارد اتاق را تمیز می کند. بوی الکل و مواد شوینده و انواع داروها تا مغر استخوانم بالا می رفت. درد قفسه سینه و پا و دست نمی گذاشت ایوب یک شب بدون قرص بخوابد. گاهی قرص هم افاقه نمی کرد. تلویزیون را روشن می کرد و می نشست روبرویش سرش را تکیه میداد به پشتی و چشم هایش را می بست. 😔 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ 🌼داستان زیبای پیرمرد رنجور ✍️پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختی‌هایش می‌نالید؛ دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آن‌ها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، دو تا عقاب هم دارم که باید آن‌ها را هدایت و تربیت کنم. ماری هم دارم که آن را حبس کرده‌ام. شیری نیز دارم که همیشه باید آن را در قفسی آهنین زندانی کنم. بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم. مرد گفت: چه می‌گویی، آیا با من شوخی می‌کنی؟ مگر می‌شود انسانی این همه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند؟! پیرمرد گفت: شوخی نمی‌کنم، اما حقیقت تلخ و دردناکی‌ست. آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آن‌ها مراقبت کنم. آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم به سوی گناه کشیده نشوند. آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آن‌ها را به کار کردن آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار، زبان من است که مدام باید آن را دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او سر بزند. شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده. ❄️🌨☃🌨❄️