18.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول "حافظه تاریخی ایرانی" با موضوع جنگ روسیه و اکراین
هفت دقیقه ای که اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد.
#ساندویچ_گوشت
گوشت گوساله رو با پیاز فراوان تفت بدین نمک و زردچوبه و فلفل و چند حبه سیر هم اضافه کنید و تفت بدین بعدش مقداری آب بریزید روشو بذارین تاپخته بشه و آبش کم بشه،درآخر هم چند حبه سیر داخلش رو خوب له میکنم و با گوشتا قاطی میکنید.آب گوشتش رو فریزکنید واسه غذاهای گوشتی و گوشتارو دربیارید و ریش ریش کنید بعد با هرچی دوست داشتین مثل سس خیارشور کاهو گوجه و غیره سرو کنید.
#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صدوبیست_ششـــــــم💎
سه مرتبه فرمود: وای بر ثعلبه، وای بر او. ایه زکات نازل شد. پیغمبر صلی الله علیه و آله دو نفر یکی از بنیسلیم و دیگری از جهنیه انتخاب نمود و دستور گرفتن زکات را برای آنها نوشت و فرمود: پیش ثعلبه و مرد دیگری از بنی سلیم بروید زکات مال آنها را بگیرید. پیش ثعلبه آمدند نام پیغمبر صلی الله علیه و آله را برایش خواندند و درخواست زکات کردند. ثعلبه فکری کرده گفت: این جزیه یا شبیه جزیه است فعلاً بروید از دیگران که گرفتید، برگردید. پیش مرد سلیمی رفتند، از جریان مطلع شد از بهترین شترهای خود انتخاب نمود سهمیه زکات را داد. به او گفتند: تو را امر نکردهاند شترهای ممتاز را انتخاب کنیم. گفت: من خودم مایلم این کار را بکنم. به دیگران نیز رجوع کرده، زکات را گرفتند، آنگاه پیش ثعلبه برگشتند. گفت: نامه را بدهید ببینم. پس از خواندن، باز پاسخ داد که این جزیه یا شبیه آن است. بروید تا من در این باره فکر کنم. فرستادگان خدمت پیغمبر صلی الله و علیه و آله آمدند، قبل از نقل جریان، آن جناب فرمود: وای بر ثعلبه و برای سلیمی دعا کرد و سپس آنها تفصیل پیش آمد را به عرض پیامبر(ص) رساندند، و این آیه در مورد ثعلبه بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد:
ادامه دارد..
📚#حکایت
✍#صد_رحمت_به_کفن_دزد_اولی
مردی بود كه از راه دزدیدن كفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش میكرد و هركس كه میمرد او شبش میرفت قبرش را میشكافت و كفنش را میدزدید. این مرد روزی حس كرد كه تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است. پسرش را كه تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: "پسرجان من در تمام عمرم كاری كردم كه لعن و طعن همه را به خودم خریدم. هیچكس در این دنیا نیست كه بعد از مردنم ذكر خیری از من بكند. از تو میخواهم كاری كنی كه مثل من وقتی پیر شدی از كارهایت پشیمان نشوی و همه ذكر خیر تو را بر زبان داشته باشند". پسر گفت: "پدر! من كاری خواهم كرد كه مردم پدر بیامرزی برای تو هم كه پدرم هستی بدهند". پدر گفت: "نه، دیگر هیچكس پدر بیامرزی برای من نمیفرستد" پسر گفت: "گفتم كه كاری میكنم تا همه مردم یك صدا ذكر خیرت را بگویند و بگویند خدا پدرت را بیامرزد". از این موضوع چندی گذشت. مرد كفن دزد مرد. مردم او را خاك كردند و رفتند. پسرش شب آمد و كفن او را از تنش درآورد و جسدش را هم بیرون كشید و ایستاده توی قبر نگهداشت. فردای آن روز كه مردم برای خواندن فاتحه به قبرستان آمدند و این وضع را دیدند گفتند: "خدا پدر كفن دزد اولی را بیامرزد. اگر كفن را میدزدید مرده مردم را از قبر بیرون نمیانداخت
❄️🌨☃🌨❄️
[#تلنگر⚠️]
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
میگنآدمها
خیلـیشبیهڪتابهاییڪه📚
میخونند؛میشـن...
رفیق . . . !
نزارخاڪبخوره روۍتاقچه☝️
اگرمیخواۍبندهواقعیباشی،
قرآنبخون وعملڪن
بعدشبیهاونۍمیشیڪهخدامیخواد...🦋🙂
یکمبشیمشبیهشهدا♥
❄️🌨☃🌨❄️
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
پسربچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
طلوع خِـــرَد ، غروب جهل و خرافات است.
❄️🌨☃🌨❄️
این را خوب به خاطر نگاه دار:
همهٔ رویدادهای زندگیت آینهیی است که اندیشههایت را باز میتاباند.
اگر به پذیرش این توهم گسترده که عوامل بیرونی زندگیت را تعیین میکنند ادامه بدهی، ذهنت نخواهد توانست این اصل را دریابد.
در واقع، هر چیز زندگی، مسأله گرایش است.
زندگی دقیقاً همانگونه است که تصویرش میکنی. هرچیز که برایت پیش میآید، محصول اندیشههای توست. پس اگر میخواهی زندگیت را عوض کنی، باید از عوض کردن اندیشههایت آغاز کنی. بیتردید این را اندکی کهنه و مبتذل میانگاری. بسیاری از افراد «عقل گرا» لجوجانه این اصل را رد میکنند.
مارک فیشر
📚حكایت دولت وفرزانگی
❄️☃🌨☃❄️
زندگی ساختنی است نه ماندنی ،
بمان برای ساختن ...
نساز برای ماندن ...
منتظر نباش
کسی برایت گل بیاورد...!
تلاش کن ، بذری بکار ؛
و از آن مراقبت کن
خود صاحب گل خواهی شد ...
🌨❄️☃❄️🌨
🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️
🔆 اگر این آخوندا نبودن چه خوب بود🤔🤔🤔
✍️ توی یکی از پیج های معاند اینستاگرام نوشته بودن هر شغلی یه سری منفعت هایی داره، مثلا: پزشک ها، کارگرها، کشاورزها و... که اگه نباشن یه خللی به جامعه وارد میشه اما این آخوندها بود و نبودشون فرقی نمیکنه!!؟
👌 منم رفتم قسمت کامنت ها(نظرات) دیدم دارن داغ بحث می کنن. گفتم آقایون و خانوم ها الکی به هم روحیه ندید!
👈 اگه این آخوندها نبودن که الان باید سوپ لاک پشت و کباب قورباغه و میمون میل می کردید!!
...
👈 #ریشه علم پزشکی که الان دارید و همه جای دنیا باهاش پوز میدین و کلاس میگذارین؛ ثمرات زحمت های *آخوند بوعلی سیناست*.👏🏻👏🏻👏🏻
👈 #الکلی که روزانه چندبار استفاده می کنی تا کرونا نگیری ثمرات تلاش *آخوند شیمی دان زکریای رازی بود*.👏🏻👏🏻👏🏻
👈 #ریاضی دان و #جغرافی دانتون هم *آخوند خوارزمی بود*.👏🏻👏🏻👏🏻
👈 #فیلسوف و #ستاره شناس و #معمارتون هم *آخوند خواجه نصیرالدین طوسی بود*.👏🏻👏🏻👏🏻
👈🏻 بزرگترین مهندس تون زیباترین بناهای اصفهان مثل خیابان چهارباغ اصفهان و... تمام مهندس های دنیا دنبال یاد گرفتن این علم هست بنام *آخوند شیخ بهایی هست*.👏🏻👏🏻👏🏻
👈 #شعرای بنامتون هم حافظ و سعدی و فردوسی و... *آخوند بودن*.👏🏻👏🏻👏🏻
...
گفتم کوو... اینا تازه اولشه!
در افتخار روحانیت همین بس که در زیر هیچیک از قراردادهای ننگین استعماری در طول تاریخ *امضای حتی یک روحانی یافت نمی شود*👏🏻👏🏻👏🏻
و همه قراردادهای ننگین استعماری متعلق به اون به اصطلاح فرنگ رفته ها و مهندس ها و دکترها(سلبریتی های مفت خور تاریخ)است.👌🏻👌🏻👌🏻
🔷و خلاصه سرتون را درد نیارم
نوشتم؛ اگه الان هم می بینید امثال آمریکا و کشورهای مزدور منطقه کشورمون رو خلوتگاه شون نکردن و دارن از کشور ما حساب می برن بخاطره اینه که شخص اول مملکت یک آخوند با غیرت و با درایته،
جالبه ک خود اونا مکرراً از هوشش تعریف و حتی مخفیانه براش نامه مینویسن😄
*ولی مشکل ما میدونید کجاست؟؟؟؟؟؟*
این است👇👇👇👇
*ما مرده پرستیم و کسی را تا زنده است قدرش رانداریم......
از اهل بیت گرفته تا رهروان انها که تمام عمرشون را برای هدایت و کمک کردن به مردم صرف کردن تا برسه به این فرزند بی ریا و مخلصشون سید علی عزیز.......
✍️ آره داداش،
اونا فهمیدن نقاط قوت ما کجاهاست و اونجا رومیخوان تخریب کنن..‼️
کور خوندن....
..
❄️🌨☃🌨❄️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت دوازدهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
+باباجون چرا اینقدر بی قراری؟🎅
داشتم برا سوال بابامرتضی جواب جور میکردم که تلفن زنگ خورد
⚡️
-من میرم جواب میدم شما دیگه پله ها رو بالا نیا....حتما از خونه زدن...
+خداخیرت بده ...برو ...
🍃🍃🍃
-الو...سلام... الو...بفرمایید!!
+سلام پسرجان...
-سلام....کاری داشتین؟؟؟
+...تو همون ارشیا خانی؟...
-بله بفرمایید ... با...
+حاج مرتضی تشریف دارن؟؟
+بگو مش عیسی کارش داره
-چ..چشم...یه لحظه گوشی...
🍂🍂🍂
ارشیا خان!!!
مش عیسی!!!
اسم منو از کجا میدونست؟؟
🍂🍂
-بابامرتضی شمارو کار داره.... میگه مش عیسام....
💥استرسم بیشتر شد .
حتما چیزایی خصوصی تو جلسه نتونسته بگه
🍂تقریبا برام قطعی شده بود که نمیتونم اینجا بمونم
💥صدای مرغ و خروسای توی تور اعصابم رو خرد میکرد🐔🐤
با یه مشت گندم از تو گونی کنار باغچه آرومشون کردم
⚡️⚡️
-کاش یکی هم یه مشت دونه می پاشید تو دلم ....
💥پاهام رو بالا زدم و گذاشتم تو حوض لجن گرفته و کمی خودمو خنک کردم
🍃🍃🍃🍃🍃
صدای عو عوی دم غروب سگهای ده هراس انگیز بود!!
البته بیشتر برا گرگای اطراف
و البته برای مردم خود ده نشون از آرامش میداد
آرامش !!...!💤💤
🍃🍃🍃🍃
+من دارم میرم مسجد ... چایی آماده رو سماوره...صدات کردم جواب ندادی... گفتم شاید رفتی بیرون...🎅
-بیرون؟؟...نه...نه بابامرتضی شما برو من بیرون نمیام...
🍂🍂🍂🍂🍂
چایی رو خوردم اما نفهمیدم داغ بود یا سرد بود
بوی غذای آشپز خونه یادم انداخت گرسنه شدم...
💥حوصله کنجکاوی نداشتم که ببینم غذا چیه... فقط بوی لیمو ترش و برنج رو حس میکردم...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
چرا بابامرتضی سرشام هیچ صحبتی نکرد؟؟
+باباجون من دستپخت ندارم ببخشید بهتر ازین بلد نیستم بخور تا سرد نشده🎅
فقط همین یه جمله رو گفت!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
خوابم نمیبرد
من که این سه شب براحتی میخوابیدم
🍂فکر رفتن به تهران آزارم میداد
اما... اما دلتنگ مامانم بودم🍃
-ارشیا دیگه سرتو از گوشی دربیار بگیر بخواب
+پس کی تا صبح چرت و پرت با دوستاش بگه😁😁
اااِی.ی...سوگل چکار میکنه؟؟؟
🍂با ناراحتی رفتم سراغ وسایلم که جمعشون کنم
-نباید بیشتر ازین این پیرمرد رو رنجش بدم...
.....................................🍃🍃
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت سیزدهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
💄💄
کمی زیر ابروهام رو برداشتم
اینطوری شاداب تر به نظر میام
-امروز خط زیر چونه ام رو برمیدارم
دیگه مد نیست👱
-مامان....مامان...اون لی زیرخاکیم کجاست
با این تیشرت مشکیه خیلی قشنگ ست میشه
+نه .... این مشکیه چیه...ایشش
-تو برو لباس سلطنیت!! رو بپوش😁😁
کاری با من نداشته باش😉
+مامان جون راست میگه آبجیت.... خوب... مشکی خیلی شاد نیست لااقل قهوه ایه که بابات از اتریش آورده رو بپوش...
-قهوه ای رو میزارم برا لبام که کمی فشنِ خشن بشم😜💄
💥💥💥💥💥..
.
-نازنین گم شو برو خونه... اینا دیگه کیه دور خودت جمع کردی؟؟😡
+به به ..... بچه بسیجی😁😁😁..... پس چفیه ات کو....😂
بچه ها ....حاجی برادر.....😁😂.... هِرهِر....خندیدیم.....
دوست.... داری..... با دوستام.... رو سرت... چارشنبه.... سوری..... بازی.... کنیم......😁😂😁
💥💥💥💥💥💥💥
آی.. آی ی .....چشمم سوخت💥💥💥💥
آی.... لباسام💥💥💥
آخ.....آخ....
هه ......هه.......هه........هه
🍃🍃🍃🍃
+چیزی نیست باباجون خواب دیدی🎅
بیا یه کم آب بخور 🎅
اللهم صلی علی محمد و آل محمد🎅
صلوات خوبه آرامش میده🎅
-آره بابامرتضی...هه.....دستت درد نکنه....چند وقت یه بار این کابوس میاد سراغم
+بیا باباجون....بیااینو بنداز تو صورتت و بخواب خاصیتش زیاده...🎅
هم پشه اذیتت نمیکنه..🎅
هم آرومت میکنه...🎅
بگیر بخواب باباجون تازه 3 نصفه شبه🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هوووووم....آرامش...
هوووووووم......آرومت میکنه
چقدر ازین این کلمات خوشم میاد... حیف خودشون نمیان😞
پارچه چیه؟.... چه بوی خوبی داره...هووووووم...............😴💤💤💤
🍃🍃🍃
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت چهاردهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
+باباجون .... ارشیا خان!....🎅
+میتونی امروز زودتر بیدار بشی؟؟؟
+دوس داری بریم باغ؟؟🎅
💥فکر میکردم تو خواب صدا رو میشنوم..
اما خواب مونده بودم...
🍂گوشه چشم از تو رخت خواب نگاهی به ساکم کردم و دلهره تمام وجودم رو گرفت
-من باید میرفتم...
-خدا کنه بابا مرتضی ساک رو ندیده باشه...
🍃🍃
+ارشیا خان!!.... جواب ندادی؟؟...اگه باغ میایی بیا صبحونه بخور تا هوا خنکه بریم باباجون🎅
-...باشه...دارم میام...
🍂ساکم رو قایم کردم... چاره ای نبود...
🍃🍃🍃
-بابامرتضی! .... این شیر و کره رو خریدی؟؟؟ یا مثل مستندای تلویزیونی خودت گاو و گوسفند داری و خودکفایی😉
-نه باباجون نخریدم🎅...طعمش خوبه؟
-....اوهوممم...عالیییی!!... پس کی برات میاره؟؟
+مش عیسی...
-مش عیسی؟؟؟🤔
+آره باباجون... زحمتش رو اون بنده خدا میکشه... ماهم کنارش یه استفاده ای میبریم...🎅
-جالبه!! .....مش عیسی!!....
+آره باباجون آبادی خیلی کاراش بقول شما جالبه..🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
--سلام حاج مرتضی...
--به به حاج مرتضی سلام
-- حاج مرتضی سلام صبح بخیر
رگبار سلام و احوالپرسی بود که فرصت جواب رو از بابا مرتضی میگرفت و مجبور میشد با دست رو سینه و چین و شکن چشم و ابرو و لبخند پاسخگوی همه باشه
🍃گذشتن از کوچه های تنگ و خنک اول صبح خیلی با صفا بود
مخصوصا که برگ درختا سر و شونه آدم رو نوازش میکرد🍃🍃
🍂اما اول صبحی این همه آدم بیرون باشن و نگاهت کنن برا هر غریبه ای سخته 🍂
دیگه برا من که پشیمان کننده بود و کلا لذت اون آب و هوا رو از بین میبرد
🍂🍂
انگار همه صف کشیده بودن منو ببینن
🍂
+باباجون اول صبح همه باید برن به کاراشون برسن باغ و زراعت و گوسفند و ... اول صبح رسیدگی میخوان
+اونا دیگه نمیتونن تا لنگ ظهر بخوابن آخه روال طبیعیشون عوض نشده🎅🎅
-انگار از تو دلم خبر داری بابامرتضی!!!
+هی.....دل به دل راه داره باباجون...
+اینقدر این راه رو با بابات و عموت و تنهایی اومدم و رفتم که دیگه حرف سنگ و کلوخش رو هم میفهمم🎅
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂🍂
........
+بیا این بیل رو نگه دار تا قفل راه بند رو باز کنم قلقش دست خودمه
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
-عجب استخر باصفایی!!!.... چه درختایی !!!.... همش مال شماست؟؟
+مال خودته پسرم🎅
+با چند نفر شریکیم.... یه نفره نمیرسم... دست تنهام....🎅
+هی.... جوونی کجایی؟؟؟ .... جوونا کجان؟؟...🎅
🍂منظورش رو فهمیدم...
بیست و چندسال تنهایی خیلی شکسته بودش
دلم براش سوخت.... چشمام هم...
💥موضوع رو عوض کردم
-شریکات چرا کمکت نمیکنن...چرا باغ نمیان...نکنه فصلی میان باغ صفا میکنن...😉
+هی.....اونی که تونسته اومده... خدا خیرش بده نذاشته تنها بمونم...🎅
🍂🍂بدتر شد.... انگار بغض کرد
🍂فهمیدم اصلا روابط عمومی خوبی ندارم😔...
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹