eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سلام صبح پنجشنبه تون بخیر 🥀در این صبح معنوی دعا می کنم حاجات تون رو از دستتان پر برکت و مهربان باب الحوائج حضرت امام جواد علیه السلام بگیرید . و روز پر برکتی داشته باشید 🌷تقدیم به عاشقان اهل بیت(ع) 🥀شهادت جانسوز حضرت 🥀جواد الائمه ع تسلیت باد 🌸🍃
🌸🍃 بادمجان‌ها را در آب سرد و نمک بریزید و یا روی تکه‌های بادمجان نمک پاشیده و بگذارید سی دقیقه بماند بادمجان را با آب سرد شسته و با یک حوله کاغذی خشک کنید و بعد در روغن داغ بیاندازید با این کار هم تلخی بادمجان گرفته می‌شود و هم روغن کمتری مصرف می‌شود .‌.. استفاده از سفیده تخم‌مرغ هم راه دیگری برای سرخ‌کردن بادمجان است یک عدد سفیده را کاملا هم بزنید با قلمو یا غلطاندن تکه‌های بادمجان را به آن آغشته کرده و سپس در حرارت بالا سرخ کنید خواهید دید که روغن اضافی جذب غذا نمی‌شود ... ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌• به دوستاتونم بفرستین💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 (ره): آقای خامنه‌ای- سلمه اللَّه- آمدند و حاضرند، ایشان آخر چه کرده بود؟ خوب بگویید آخر، یک کاری، یک کار خلافی، چه کرده بود ایشان که می‌خواستید ایشان را بکُشید؟ سرباز واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ما خادم درگه جوادیم همه 🖤در عشق، غلام خانه زادیم همه ▪️بخشید به ما دلی پر از مهر ، خدا 🖤دل را به جواد ، جمله دادیم همه ▪️بر عهد قدیم عشق با آل رسول 🖤با جان و دل خود ایستادیم همه 🏴شهادت مظلومانه نهمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت بر همه ولایتمداران تسلیت باد 🏴 🌸🍃
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💚 زیباترین عبارٺ دنیا سـلام بود نامٺ همیشه مستحق احترام بود ازلطف بیکران شمامی‌کشم نفس آقا بدون عشـق توکارم تمام بود... 🌷 ‌ ‌ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️
🌸سلام صبحتون بخیر 🍃روزتون متبرک به نگاه خدا 🌸 الهی روزیتون فراوان و 🍃 پراز‌ خیر و برکت باشه 🌸 تنتون سالم و دلتون 🍃 پراز عشق و آرامش باشه 🌸و به حق  باب الحوائج 🍃حضرت امام جواد علیه السلام 🌸حاجت روا باشید ان شاالله صبح پنجشنبه تون پر خیر و برکت🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢جوانی که به دستور امیرالمومنین(ع) از مرگ نجات پیدا کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فائزه هاشمی: سال۹۶ با بهائی‌ها دیدار داشته 🔴مقامات قضایی فرانسوی؛ "مهدی هاشمی" رو به ۶۰ ميليون یورو رشوه متهم کردن 🔴پلیس سویس متوجه شد مهدی‌هاشمی ۷/۸میلیون یورو از اموال توتال رو برداشت کرده 🔴به گفته برادرت محسن ۳۲ سال هم کشور دست‌تون بود 👈خانواده هاشمی رفسنجانی 👈احتیاج به آب و صابون داره 🔴 اتمام حجت برای قانونمند شدن 🔹 رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح (سه‌شنبه) در دیدار رئیس قوه قضاییه و جمعی از مسئولان و کارکنان دستگاه قضایی بر مقابله با برهم‌زنندگان امنیت روانی مردم در فضای مجازی تأکید کردند. 🔹 ایشان فرمودند: امنیت روانی از جمله حقوق عمومی است و دستگاه قضایی باید از نگران‌کردن و تخریب ذهن مردم به‌وسیله شایعات و اظهارات دروغ و هراس‌افکنِ افراد مشخص یا نامشخص در رسانه‌ها و فضای مجازی جلوگیری کند. 🔹ایشان همچنین اضافه فرمودند: شنیده‌ام بعضی گفتند که قانون نداریم، می‌شود از قوانین موجود استفاده کرد و اگر نیاز هست قانون تصویب کنید.
ترشی گوجه سبز گوجه سبز 1كیلو سركه به میزان لازم نمك به میزان لازم ترخان (تازه) 3شاخه ادویه ترشی 2قاشق مرباخوری پودر موسیر 1قاشق مرباخوری پودر سیر 1قاشق مرباخوری فلفل قرمز تند 3عدد ابتدا گوجه سبز ها را از برگ و چوب پاك كرده و بشویید و بگذارید كاملا خشك شده و آبش برود. ظرف مناسبی را برای تهیه ترشی آماده كرده و آن را بشویید و با دستمال كاملا خشك كنید تا اصلا رطوبتی نداشته باشد. كمی گوجه سبز داخل ظرف ریخته و رویش ترخان،پودر سیر،موسیر و ادویه ترشی بریزد و 1عدد فلفل رویش قرار دهید .به همین ترتیب تا انتها ادامه دهید و بعد روی مواد را با مخلوط نمك و سركه بپوشانید تا ظرف كاملا سرپر باشد. روی ظرف را با نایلون بپوشانید و رویش درب آن را چفت كنید.ظرف ترشی را در جای خشك و تاریك قرار دهید و حدودا 1هفته تا 2هفته بعد مصرف كنید. ✅نكات: 1️⃣)در صورت تمایل به جای سركه از آبغوره استفاده كنید. 2️⃣)میتوانید مقداری غوره هم داخل ترشی بریزید تا خوشمزه تر شود.
🥘عدس رشته برای 6 نفر هر پرس: 70 گرم کالری هر پرس:232 مواد لازم: 🔛عدس.....1 لیوان 🔛رشته آش....100 گرم 🔛پیاز.....1 عدد 🔛رب گوجه.....1 قاشق غذاخوری 🔛روغن مایع.....1 قاشق غذاخوری 🔛نمک و فلفل ....به مقدار لازم طرز تهیه: 📌عدس ها را همراه آب بپزید تا کاملا نرم شوند . در ظرفی پیاز خرد شده را تفت دهید تا سبک شود و بعد رب گوجه را اضافه کرده و به تفت دادن ادامه می دهیم . سپس 4 لیوان آب داغ را افزوده ، عدس و رشته آش را به مواد اضافه کرده و اجازه می دهیم با حرارت ملایم بپزد.
🌷🍃آخر هفته تون عالی 🌷🍃پیشكش میكنم 🌷🍃عشق ، محبت 🌷🍃و مهربانی را 🌷🍃به كسانی كه 🌷🍃از دل شكستن بیزارند 🌷🍃و در تمنای آنند 🌷🍃كه دلی بدست آورند 🌷🍃آنانكه رحمت آفرینند 🌷🍃نه زحمت آفرین 🌷🍃و برآنند که در زندگي 🌷🍃پل باشنـد نه دیـوار... 🌷🍃روزتون زیبا و در پناه خدا 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 : گاهی یک گناه علنی و آشکار شما، علّت نکبتِ دنیا و شقاوتِ ابدیِ یک انسان دیگر و حتی نسل او می‌شود ... 💥 امــان از این اتفاق ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انبه اول پوست انبه رو میگیریم و بعد خورد میکنیم. ۱ قاشق چایخوری زردچوبه و ۱ قاشق مرباخوری نمک میزنیم و ب مدت ۱ روز در دمای محیط قرار میدیم بعد ۱ قاشق مرباخوری تخم گشنیز آسیاب شده، یک قاشق چایخوری فلفل قرمز و ۱ قاشق غذاخوری پودر انبه و یک قاشق مرباخوری سیاه دانه و فلفل سبز تند ۲ عدد و دو قاشق مرباخوری شکر یا چند دونه برگ قیصی، و یک بوته سیر کوبیده شده برای هر کیلو انبه ( من برای ۲ کیلو انبه یک بوته استفاده کردم) ترکیب کرده در شیشه مناسب میگذاریم و در آخر سرکه اضافه میکنیم. ۱ روز در یخچال بماند و بعد قابل استفاده اس 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اخرسر برای برکت غذایی که پختید هفت مرتبه سوره قریش بخونید.
💯 مسئله‌ مسخ شدن خیلی مهم است مسخ یعنی چه؟ 🧔🐷 (قسمت اول) 🐷🤲شنیده‌اید که می‌گویند در میان امم سالفه مردمی بودند که در اثر اینکه مرتکب گناهان زیاد شدند، مورد نفرین پیغمبر زمان خود واقع و مسخ شدند؛ 🐒یعنی به یک حیوان تبدیل شدند، مثلًا به میمون، گرگ، خرس و یا حیوانات دیگر. این را «مسخ» می‌گویند. ❔حال، این مسخ به چه صورت است؟ آیا «انسانها مسخ شدند» یعنی واقعاً حیوان شدند؟ توضیحش را عرض می‌کنم: ☝️یک مطلب {مسلّم است‌} و آن این است که انسان اگر فرضاً از نظر جسمی مسخ نشود {تبدیل به یک حیوان نشود} 💯🐨به طور یقین از نظر روحی و معنوی ممکن است مسخ شود، تبدیل به یک حیوان شود { ادامه دارد 💫 }
: عهدی که شکست چند ماه گذشت ... زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم... درد و سرگیجه هم از بین رفته بود ... رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم ... آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود ... دیگه توی سرم هیچ توموری نبود ... من خوب شده بودم ... من سالم بودم ... اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم ... علی الخصوص قولی رو که داده بودم ... برگشتم دانشگاه ... و زندگی روزمره ام رو شروع کردم ... چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم ... با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد ... - چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ ... شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم ... شاید ... شاید ... چند روز درگیر این افکار بودم ... و در نهایت ... چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ ... من که به هر حال به خدا ایمان داشتم ... تا اینکه اون روز از راه رسید ... روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید ... سرم به شدت تیر کشید ... از شدت درد، از خود بی خود شدم ... سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم ... چشم هام سیاهی می رفت ... تعادلم رو از دست دادم ... دیگه پاهام نگهم نمی داشت ... نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش ... و زیر بغلم رو گرفت... به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین ... صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید ... از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم ... همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم ... - خدایا! غلط کردم ... من رو ببخش ... یه فرصت دیگه بهم بده ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: پاسخ من به خدا برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم … قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود … دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد … – آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی … فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم … خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود … تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم … هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود … کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت … با مفهومی به نام حکمت خدا آشنا شدم … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم … اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود … زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: راهبه شدی؟ من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد … هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود … در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود … مادرم داشت میز رو می چید … وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم … با لبخند و درحالی که از شدت دلهره قلبم وسط دهنم می زد … بهشون سلام کردم … هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو … به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد … – تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ … لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه … – کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها … و دوباره لبخند زدم … رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد … – یعنی تو، بدون اجازه دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی … و با تمام زورش سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: دنیای بزرگ رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم … پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم … مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم … – شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم … مادرم محکم بغلم کرد … – تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ … محکم مادرم رو توی بغلم فشردم … – مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ … – چی میگی آنیتا؟ … – چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ … خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد … – مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم … از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: جوان ایرانی روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم … وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا به برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد … هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد … یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند … روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن … توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت … – شما مسلمان هستید؟ … اسمم رو توی دفتر ثبت کرد … – آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه … از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود … پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید اگر مثل داستان های قبل، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
‏‪ عزیزان فراموش نکنیدازامشب نمازوواعدنا خونده بشه امشب شب اول ماه ذیحجه است 🌱نماز دهه اول ذی الحجه🌱 🔅امام باقرعلیه السلام می فرمایند: هیچ‌گاه نماز دهه اول ذی الحجه را ترک نکنید، و اگر این نماز را بخوانید، در ثواب اعمال حاجیان شریک خواهید بود، هر چند که به حج نرفته باشید. (سید بن طاووس، الاقبال، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۵) 🌴 کیفیت نماز 🌴 نماز دهه اول ذی الحجه در ده شب اول این ماه (از غروب آخرین شب ماه ذیقعده تا شب عید قربان) و بین نماز مغرب و عشاء باید خوانده شود. 🔅این نماز دو رکعت است. در هر رکعت بعد از تکبیره الاحرام ابتدا سوره حمد و بعد سوره اخلاص و سپس باید آیه ۱۴۲ سوره اعراف (وَ واعَدْنا مُوسی‏ ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ)؛ خوانده شود. 💕💙💕💙
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌷 تا 😍 🍀پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🔸إذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ نُصِبَ الصِّرَاطُ عَلَى شَفِيرِ جَهَنَّمَ فَلاَ يُجَاوِزُهُ إِلاَّ مَنْ كَانَ مَعَهُ بَرَاءَةٌ بِوَلاَيَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ 🔸 زمانی‌که روز قیامت برپا شود، پل صراط بر کرانۀ جهنّم نصب می‌گردد؛ پس کسی مجوّز عبور از صراط را ندارد، مگر این‌که همراه او برائت از آتش جهنّم به واسطۀ ولایت علی بن ابی طالب علیه‌السّلام باشد. 📚 بشارة‌المصطفی، ص 145. 🌾💐 💕💙💕💙