eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂ای وارث ذوالفقار مولا برگرد ای نور دو چشم آل طاها، برگرد... 🍂ماشعله به شعله سوختیم از غم یاس ای منتقم حضرت زهرا، برگرد...
پرسیدند: ؟ در پاسخ، مثالی زد و فرمود: گوسفند در سال دوبار زایمان می کند وهربار یک بره به دنیامی آورد؛ سگ در سال دو بار زایمان میکند و هر بار هم حداقل 6-7 بچه؛ به‌طور طبیعی شما باید گله‌های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ در کنار آنها ... چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت . اینگونه است . . . فزونی دارد ولی .
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🧚‍♀️یاد آن شبها و یلداها بخیر برف بازی و سرماها بخیر🌷🍃 کرسی و مادربزرگ و قصه ها آن تخیل ها و رویاها بخیر دستهای بی حس و سرمازده🌷🍃 کرسی و مطبوع و گرماها بخیر آن تنقل ها ، لواشک ها ترش نان شیرین و کدو حلوا بخیر مردم دریا دل آن روزگار🌷🍃 پاک بازی و سوداها بخیر جایشان خالیست اکنون پیش ما یاد آن بگذشتگان ما بخیر ...🌹🍃 🌷🍃
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنکیک کشمشی😍😋 • فکر نکنم تا حالا این مدل پنکیک رو خورده باشید ولی حتما حتما امتحان کنید بافت نرم و پنبه ای داره و طعمش عالیه مواد لازم تخم مرغ یک عدد آرد یک لیوان شیر یک لیوان شکر سه ق غ روغن مایع دو ق غ بکینگ پودر یک و نیم ق چ زعفران دم کرده یک ق غ وانیل نوک ق چ کشمش یک سوم لیوان تمام مواد رو مخلوط کنید تابه رو فقط کمی چرب کنید و بزارید خوب داغ بشه اندازه نصف ملاقه داخل تابه بریزید روش که حباب زد می تونید برگردانید
✨﷽✨ ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش فکر کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی‌اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار نیز متوجه نشود که او صدایی را نمی‌شنود باید از پیش پرسش‌های خود را طراحی کند و جواب‌های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار طراحی کرد. با خودش گفت «من از او می‌پرسم حالت چطور است و او هم خدا را شکر می‌کند و می‌گوید، بهتر است. من هم شکر خدا می‌کنم و می‌پرسم برای بهتر شدن چه خورده‌ای؟ او لابد غذا یا دارویی را نام می‌برد. آن‌وقت من می‌گویم نوش جانت باشد. می‌پرسم، پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می‌آورد و من می.گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می‌دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می‌شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب‌ها سراغ همسایه‌اش رفت و همین که رسید، پرسید حالت چطور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد می‌میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید: چه می‌خوری؟ بیمار پاسخ داد: زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت: نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت: عزرائیل! ناشنوا گفت: طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. مردم ناشنوا سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می‌زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی‌نظیر کم نشد. بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه‌ای رفتار می‌کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می‌شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. 🍁🍂❤️❤️🍂🍁
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😋 ران يا سينه مرغ به مقدار لازم سس خردل و سس كچاپ از هر كدام يك الى دو قاشق غذاخورى نمك مقدارى پودر پاپريكا و ادويه مورد دلخواهتون مقدارى دو تخم مرغ روغن به مقدار لازم نكات قابل توجه اين سمبوسه: ميتوان بجاى سس ها از سس بشامل استفاده كرد جايگزين سس: سس بشامل دو قاشق غذاخورى (تركيب دو قاشق غذاخورى آرد سفيد و مقدار كمي كره و يك ليوان شير و نمك و فلفل سياه و در صورت دلخواه كمي زردچوبه يا زعفران را ٥دقيقه روى حرارت درست كنيد تا مثل فرني شود) مواد لاى سمبوسه را ميتوانيد بسته به ذائقه خودتون تغيير دهيد مثل مايه كاكارونى درست كنيد يا سيب زمينى آبپزو سبزيجات معطر را براى لاى نان استفاده كنيد پنيرپيتزا سليقه اى هست
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😋 شیر ۴ لیوان آردگندم نصف لیوان نشاسته گل ۴قاشق غذاخوری شکرنصف لیوان کره ۲۰گرم وانیل نصف قاشق چایخوری گلاب درصورت دلخواه ۳قاشق غذاخوری خلال بادام بوداده شده به میزان لازم توضیحات:حتماشیرسردباشه بهش اردونشاسته رواضافه کنید حرارت حتماکم باشه ،مدام هم بزنیدوحوصله به خرج بدین داخل لیوانهاروچرب کنیدبعدازبستن وبرش دادن داخل بادام بوداده شده بغلتونیدوروشوبانوتلایاگاناش تزیین کنید.
🌷: دلتون رو گرفتار این پیچ‌وخم نکنید، این پیچ‌وخم دنیا انسان رو به باتلاق می‌برد و گرفتار می‌کند، ازش هم نمیشه پیدا کرد.
8 🚫 نکنه فکر کردید شما خودتون اومدید و خودتون رو خلق کردید؟!⁉️ 💞 نه عزیزم شما ""خالق"" دارید 🔷 خب حالا به جای اینکه از شما بپرسیم که هدفتون چیه ، از سازندتون میپرسیم که هدفش از خلقت شما چی بوده... * چطوره؟😊 🚨 اگرچه ممکنه به خیلیا وقتی میگیم آقا هدفِ خلقتِ شما از قبل انتخاب شده ، ناراحت بشن! امّا خب نباید ناراحت بشن بچه که نیستی؟ داریم با هم صحبت میکنیم! حله؟؟ آفرین ☺️
رمان به قلم⇦⇦❣ ❣ قسمت سی و پنجم: دوم: صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود... خانم ها کل می کشیدن... مامان روی سرم گل می ریخت... بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود... امیر حسینم که عین جنتل من ها بغل علی راه می رفت... نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده... من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن... +خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن... دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره... علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت... یک شب به یاد موندنی... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمــــــــــان به قلم⇦⇦ ❣ ❣ قسمتـ آخر: صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود... به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل😄 روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم... علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام! -سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟ علی خندیدو گفت: -إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه... خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم... باهم مشغول نماز خوندن شدیم... و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم... وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین... علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه... در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم... تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم... علی لبخندی زدو گفت: -خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟ خندیدم و گفتم: -چی؟؟؟ -که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان... تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی... که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست... وقتی تونستم بچینمش... تازه فهمیدم طعم سیب🍎یعنی چی... ❤️تازه فهمیــــــــــدم طعم سیبـ یعنے چے...❤️ نویسنده:📝 ❣ ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹