eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.1هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگر کسی سه روز نماز نخونه ... آیت الله مجتهدی تهرانی انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشمزه‌ترین اوتمیل خودشه😀 این اوتمیل یه صبحانه پر از پرتئین و ویتامینه که هم برای تو که رژیمی مناسبه هم یه صبحانه یا میان وعده کامل برای بچه‌هاست مواد لازم : شیر ۱ لیوان جو پرک ½ لیوان ماست یونانی ½ لیوان دانه چیا ⅓ لیوان پودر دارچین عسل ۱ ق غ موز ۱ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیپس و پنیر😎 مواد لازم : قارچ چیپس سوسیس یا ژامبون فلفل دلمه پنیر پیتزا ادویه‌ها : پودر سیر آویشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلوچه فومن😍 مواد لازم : کره ۵۰ گ شکر ۱ ق غ نمک ½ ق چ شیر ولرم ۱ لیوان آرد قنادی ۳۵۰ گرم خمیر مایه ۱ ق غ تخم مرغ ۱ عدد روغن ۳ ق غ مواد میانی : آرد ۱۲۰ گ کره ۵۰ گرم پودر قند ۴ ق غ روغن مایع ۳ ق غ گردو خرد شده ۴ ق غ پودر دارچین ۱ ق چ پودر هل ۱ ق چ برای رومال : زرده تخم مرغ شیره انگور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر سه سوته😎 مواد کرم : پنیر خامه‌ای ۲ ق غ خامه صبحانه ۱ پاکت شیر عسلی ۴-۳ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ترفند حسابی به کارتون میاد ذخیره اش کنید و برای دیگران هم بفرستید!👌
🔔فواید عطسه کردن: ✅تقویت چشم ✅پاکسازی عروق و بافت ها ✅پاک کردن رسوبات از قلب، ریه، حنجره ✅مفید برای جریان خون 📢جلوگیری از عطسه کردن باعث پاره شدن رگ خونی در سفیدی چشم می شود.
(بیدبیدک و بابا جمعه) 🔶بیدها حشره های کوچولویی هستند که دوست دارند در لباسهای کهنه زندگی کنند. لباسها و پتوهای پشمی و خلاصه هر چیزی که گرم و نرم باشد. بید بیدکِ قصه ما، اول یک بید کوچولو بود قبل از آن هم به صورت یک تخم بید. او در یک کت زمستانی سر از تخم بیرون آورده بود. همان جا هم مانده بود. 🔹غذای او نخ های کت پشمی بود. او هر وقت گرسنه اش میشد نخهای کت را میجوید و میخورد. برای همین هم کت سوراخ سوراخ شده بود. این کت پدر نرگس بود، او کت و بقیه لباسهای زمستانی اش را در یک چمدان گذاشته بود. کت زمستانی هم خانه بید بیدک شده بود. او خانه اش را خیلی دوست داشت و از زندگی در آنجا راضی بود. 🔸روزها به خوبی و خوشی می‌گذشت. آن روز هم بید بیدک یک غذای حسابی خورده و سوراخ بزرگی درست کرده بود. حالا هم راحت دراز کشیده بود و چرت میزد. ناگهان تکان سختی خورد و خانه اش زیر و رو شد. او محکم به کت چسبید. نرگس و مادرش تصمیم گرفته بودند لباسهای زمستانی را بیرون بیاورند؛ چرا که هوا کمی سرد شده بود....نرگس کت را این طرف و آن طرف کرد و گفت: "مامان... مامان.... ببین.... کت بابا سوراخ سوراخ شده، مادر کت را از دست نرگس گرفت و گفت: "وای... بید زده... چقدر هم سوراخش کرده این کت دیگر به درد نمی خورد. باید بیندازمش دور" 🔹بید بیدک توی جیب کت قایم شده بود. او همه حرفها را میشنید و با خودش گفت: "بیندازند دور؟ ولی چرا؟ این که کت خیلی خوبی است یک خانه گرم و نرم و عالی" بید بیدک نمیتوانست بفهمد که چرا آن کت دیگر برای پدر نرگس قابل استفاده نیست. او آن را بهترین جای دنیا می دانست. مادر نرگس کت را در کوچه، کنار نایلون آشغالها گذاشت. پیرمرد فقیری به نام "بابا جمعه" از آنجا می گذشت. کت را دید آن را برداشت و خوب نگاه کرد. این طرف و آن طرفش کرد. 🔸بید بیدک محکم به جیب کت چسبیده بود. بابا جمعه سرش را تکان داد و گفت: "چند تا سوراخ دارد؛ ولی کت گرم و خوبی است." بعد همان جا کت را پوشید و به راه افتاد. بید بیدک همچنان در جیب کت بود. بالا و پایین پرید و گفت: "سوراخهای کت برای این مرد مهم نیست پس حتماً اشکالی ندارد که من هم در جیبش بمانم، تازه این خانه من است که او پوشیده است!" 🔹بید بیدک همان جا ماند. بابا جمعه دور شهر میگشت، کاغذها را از این طرف و آن طرف شهر جمع می‌کرد. آنها را میفروخت و پولی به دست می آورد. بید بیدک هم با بابا جمعه گردش می کرد و راضی و سرحال بود. او خیلی خوشحال بود که در جیب یک مرد فقیر زندگی میکند. چون همیشه خالی بود و جای او هم همیشه راحت! ❄️💦⛄️💦❄️
گاهی باید مُکرر صدمه ببینی تا یاد بگیری... مکرر بیفتی تا بزرگ بشی... مکرر از دست بدی تا بدست بیاری... بخاطر اینکه اغلب درس‌های بزرگ زندگی از میان تجربه‌های دردناک بدست میان. 🌸🌺💦
✨﷽✨ ✅ستایش در خوشی و ناخوشی ✍وقتی پیامبر اکرم(ص) در حالتی قرار می‌گرفت که خوشایند وجود مبارکشان بود، خداوند را می‌ستودند: «الحمدلله علی سابغ نعم الله»، «الحمدلله المحسن المجمل»، «الحمدلله علی هذه النعمة»؛‌ ستایش مخصوص خداست به‌دلیل وسعت نعمت‌هایش، ستایش مخصوص خدایی‌است که به بندگان نیکی می‌کند و همه‌ی افعالی که از ذات او صادر می‌شود زیباست. ستایش مخصوص خداست که این نعمت را به من ارزانی کرد. ولی آن‌گاه که وضعیتی سخت برای ایشان پیش می‌آمد، می‌فرمودند: «الحمد لله علی کل حال» یعنی اگر سختی و ناراحتی و نگرانی برای من پیش آید، باز هم خدا را می‌ستایم. پیامبر(ص) در جایی فرمودند: «اگر خداوند همه‌ی دنیا را یک‌جا به کسی بدهد و آن شخص در مقابل این نعمت‌ها بگوید «الحمدلله»، ارزش این ستایش بیشتر خواهد بود از همه‌ی آن‌چه خداوند به او داده است.» 📚 از کتاب سیاحت جمال ص ۶۰ و ۶۱ 🌸🌺💦
✍جوان گناهکار در زمان «مالك دينار» جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازه‌اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زباله‌اى انداختند و رفتند. شبانه در عالم رؤيا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله مقرّب درگاه احديّت شد؟ جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گريان گفت: يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ. اى كه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت. مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟ 📔تفسير منهج الصادقين: ۸/۱۱۰؛ انيس الليل: ۴۵ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌🌸🌺❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور ممکنه با همه این مشکلات بزرگی که در کشور داریم رهبر گفتن ما چند قدم تا قله مانده که برسیم از زبان حجت الاسلام راجی بشنوید...
🌹قسـمـت سیـزدهـم تاشب خودمو مشغول کردم تا به چیزایی فکر نکنم‌که عذابم میده.نیمه های شب بود و همه شام خورده بودن جزمن که از عصر پایین نرفته بودم.دوست نداشتم با سالار روبرو بشم.اصلا از خودش و قانوناش خوشم نمیومد.برعکس عاشق مادرجون شده بودم و راحت اسمشو صدا میزدم.برام شام هم آورد منم چون نخواستم دستشو رد کنم دولقمه ای خوردم. صدای تقه ای به در اومد. _بفرمایین. پدربزرگ جان بودن.اومد تو و نشست رو تخت. _بی مقدمه میرم سراصل مطلب..مامانت گفت میخوای بری. هدفونم رو ازگوشم درآوردم چ گفتم:بله همینطوره. _چرا اونوقت؟من چشم امیدم تو بودی پسر.عصای دستم میشی. _مگه خودتون پسر ندارین؟ _اونا که همیشه نیستن پیشم.میخواستم کارخونه رو بسپرم دستت بچرخونی اما مثل اینکه نظرت یک چیز دیگه است. پوزخندی زدم و گفتم:من چشمم به جیب بابام نبود،شما که دیگه جای خود داری. عصبی،بلندشد و گفت:توخارج ادب یادت ندادن پسر؟ نخواستم دعوا بشه برای همین حرفی نزدم.اونم رفت. پیرمرد بدعنق،گیرش افتاده به من. صدای زنگ گوشیم منو از فکر بیرون اورد.جالبه این گوشی ما سال تا سال زنگ نمیزنه.نمیدونم کیه که یادم افتاده. بادیدن شماره فهمیدم دوست قدیمیم دِرِکه. _به رفیق قدیمی.چطوری؟ _یادی از مانمیکنی کارن جان.خوبم توخوبی؟ _میگذره.چیشد یادی ازما کردی؟ _دوست دخترت گیر داده بود زنگ بزن ببین کارن کجاست؟ _کی؟ _النا _تحویلش نگیر بگو کارن مرده. _عه کارن این چه حرفیه؟ _کار نداری حوصله ندارم درک؟ _مثل همیشه بی اعصاب.خدافظ گوشیمو پرت کردم رو تخت و رو صندلی چرخدار لم دادم. اعصابم حسابی بهم ریخته بود.خونه هم شده بود دردسر.اینجوری نمیشه باید یه فکری به حال خونه بکنم.حوصله بحث کردن با خان سالار رو ندارم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت چـهـاردهـم صبح مشغول پوشیدن کفشام بودم که در حیاط بازشد و یک دخترچادری وارد حیاط شد.بادیدنش حدس زدم زهراباشه. تا منو دید جلو اومد و سلام کرد.جوابشو آروم دادم. مثل اینکه صداشو مادرجون شنید،چون گفت:سلام گل دخترم بیاتو مادر. _سلام مادرجون. مادرجون اومد دم در و گفت:به به دخترگلم.خوبی؟آهایادم رفت معرفی کنم اینم پسرعمت کارن. لبخند قشنگی زد و گفت:خوشبختم اقا کارن. دستشو جلو نیاورد منم خودمو سبک نکردم و گفتم:منم همینطور. بعد خداحافظی کردم و از خونه رفتم بیرون.این دختره خیلی باخواهرش فرق میکرد.تو این مدت کم که ایران بودم تک و توک خانم چادری دیده بودم. شونه بالاانداختم و با تاکسی خودمو به بنگاهی که قرار بود سراغ خونه رو بگیرم،رسوندم. اونجاهم تافهمیدن مجردم گفتن بهت خونه نمیدیم.بابا مگه یک پسر مجرد چه قدر جا میخواد اشغال کنه که این اداها رو درمیارین؟ کلافه چند جا دیگه رفتم اما خونه نبود که نبود.کاش مامان راضی میشد باهام بیاد خونه بخریم.اونجوری حتمابهمون خونه میدادن. تارسیدم خونه دیدم دخترداییم هنوز هست.چادررنگی سرش بود و داشت کمک مادرجون میکرد.چه اداها‌!! رفتم تو اتاقم و موقع ناهار اومدم بیرون.سرمیز ناهار مادرجون کلی ازغذاش تعریف کرد گویا دستپخت زهرابوده‌.ازحق نگذریم خیلیم عالی شده بود.مامان اما مثل من زیاد تعریف نکرد چون مغرور بود. اصلا نگاهشم نکردم دخترداییمو ببینم چه شکلیه.برام مهمم نبود چون چادری بود و ازاین دختراخوشم نمیومد.البته بگم ازدخترای کنه و سیریشم بدم میومد. ناهار که تموم شد،سرمیز مادرجون پرسید:خب پسرم چیشد؟خونه پیدا کردی؟ _نه مادرجون خونه کجابود؟هرجا میرم میگن به پسر مجرد خونه نمیدیم.من نمیدونم این چه قانون مسخره ایه!! زهرازبون باز کرد وگفت:به نظر من که کارخوبی میکنن.جوونای این دور و زمونه خونه مجردی که بیاد دستشون هزارتا کار انجام میدن. طلبکارانه نگاهش کردم و گفتم:اینهمه دختر و پسری بدحجاب ریخته توخیابون به اینا گیر نمیدن،به خونه مجردی گیر میدن.جالبه! _بله درسته حرف منو بااین حرفتون تایید کردین.جوونای این دور و زمونه!اینو بهتون بگم که جامعه نمیتونه میلیون ها نفرو از تو خیابون جمع کنه بخاطر بدحجابیشون اما میتونه جلو گیری کنه برای فساد جامعه.نمیتونه؟ مستقیم نگاهش کردم و گفتم:دختردایی کی گفته که حالا خونه مجردی منبع فساده؟خیلیا هستن برای راحتی و اسایش خودشون خونه تنهایی میگیرن. زهرا موقرانه سرش رو پایین گرفت و گفت:پسرعمه شما ایران نبودی نمیدونی.همه بدبختیا ازهمین راحتیا و آسایشا شروع میشه. دهن منو بسته بود اما من کم نمیاوردم. ازسر میز بلندشدم و گفتم:نمیدونستم استاد جامعه شناسی هستین. اونم همونطور که با غذاش بازی میکرد،گفت:بنده هم نمیدونستم شما وکالت میخونین. نگاه بدی بهش انداختم و رفتم تو اتاقم.دختره خیره سر امل واسه من آدم شده‌.نشونت میدم در افتادن با کارن چه مزه ای داره زهراخانم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت پـانـزدهـم "زهرا" پسره پررو بامن در میفته.فکرکرده چون خارجیه و دوسه سال ازم بزرگتره میتونه بامن بحث کنه.من فلسفه و منطق خوندم اونم تو دانشگاه دولتی.مگه میتونه باحرفای چرتش منو قانع کنه؟ خوشم اومد که نتونست حریف من بشه.نبایدم بشه من ایرانیم.22ساله دارم تو ایران زندگی میکنم.فرق من و یک پسری که دو روزه اومده ایران،مثل زمین تا آسمونه. واسه من وکیل وصی شده،حکم میکنه‌. انگاری عمه خیلی ازم شاکی شده بود.خیلی بدنگاهم میکرد.امامن کارخودمو کردم.بعد ناهار،ظرفها رو جمع کردم و رفتم تو آشپزخونه شستم‌.هرچی سیمین خانم(خدمتکار)اصرار کرد که بشوره گفتم برو استراحت کن خودم میشورم. درحال شستن آخرین ظرف هابودم که عمه اومد تو آشپزخونه و به بهانه آب خوردن یکم موند.میدونستم میخواد چیزی بگه اما انگار مردد بود‌‌. _چندسالته؟ اومد کنارم ایستاد و زل زد بهم. _22سالمه عمه جان. _اما ماشالله زبونت دراز تر از سنته. باحرص دندونامو بهم فشاردادم اما چیزی نگفتم. _ببین زهراخانم.احترام فامیلی به جاش اما پسرمن تازه اومده ایران 27سال تمام لای پر قو بزرگش کردم.هرچی خواسته فراهم بوده.عین خودتم زبونش تنده اما اجازه نمیدم کسی بهش توهین کنه. _چطور پسرتون به هرکی میخواد توهین میکنه! _اون فرق میکنه.هنوز تو جمع ما مثل غریبه است.باید باهاش خوب رفتار کنی تا عادت کنه. دست از ظرف شستن کشیدم و گفتم:من فلسفه و منطق خوندم عمه جون.بایدی تو سرم نمیره مگر اینکه منطقی باشه. دختر پررو و زبون درازی نبودم اما حرف زور هم سرم نمیشد. _خوبه افرین.کی بهت گفته هرچی زبون درازتر باشی،تو دل برو تر میشی؟ بالبخند جوابشو دادم:کسی همچین حرفی نزده.درضمن بنده جسارت نکردم فقط گفتم حرف منطقی رو قبول میکنم همین. ازکنارش رد شدم و رفتم بیرون.مادر و پسر جفت هم بودن ماشالله‌. دیگه باید میرفتم.چادرمو سرم کردم و از مادرجون و پدرجون خداحافظی کردم.عمه نبود و من به مادرجون سپردم که ازطرف من ازشون خداحافظی کنن. با تاکسی رفتم دانشگاه و تاعصرکلاس داشتم‌. عصر،خسته و کوفته رسیدم خونه و بدون معطلی خوابم برد.اصلا یادم رفت برای مامان تعریف کنم امروز چیشده خونه مادرجون. نزدیکای غروب بیدارشدم و اول نمازمو خوندم.داشتم سجادمو جمع میکردم که باز سروکله محدثه خانم پیداشد. _به به حاج خانم.قبول باشه نماز روزه ها‌ فقط بلد بود مسخره کنه.منم بهش اهمیتی ندادم و فقط گفتم:ممنون. _چیه باز دپرسی؟پسرعمه حالتو گرفت؟ بعد چشمک تیزی زد و تکیه داد به در. سجادمو که جمع کردم رفتم سراغ قفسه کتابام و درسای فردا رو حاضرکردم. _چیه فضولی امانت نداد؟ تکه ای از موهای بلند مشکیش رو دور انگشتش پیچید و گفت:تو که میشناسی منو!زود بگو. _اتفاق خاصی نیفتاد که قابل گفتن باشه. _همیشه حرفاتو بخور.اه بعد از اتاق رفت بیرون. ادامه دارد...
ضرورت پنجم: عمل به میثاق ملی و قانون اساسی قانون اساسی هر کشوری، متشکل از سرفصل‌هایی است که نظام مدیریت کشور را سامان داده است؛ معناشناسی قانون و پایبندی به آن موجب اجرایی شدن قانون و استحکام آن در جامعه می‌شود؛ شناخت از جایگاه انتخابات در قانون اساسی کشورمان، این امر را به صورت واضحی معین می‌کند که نقش مردم در تحقق اهداف نظام اسلامی از چه جایگاه رفیعی برخوردار است و چه موهبتی از طریق مشارکت در انتخابات برای کشور به ارمغان می‌آورد؛ به همین دلیل قاطع است که قانون زمانی حقیقت خود را نشان می‌دهد که همه‌ی اقشار مصرح در قانون، خود را مکلف به رعایت و عمل به قانون بدانند و الا آنچه که گاهی برخی از سیاست‌ورزان در امور قانونی، تفسیر به رأی می‌نمایند تا منافع خود یا جناح خود را حفظ نمایند، ضد قانون و فرار از قانون است، لذا بهترین حافظان قانون، توده مردم هستند که با شناخت از تأثیرگذاری خود، قانون را از میان نوشته‌ها و شعارها تبدیل به میثاق عملی خود در سلامت و صلابت کشور می‌نمایند.
نماهنگ ایران رنگی.mp3
7.23M
از هر کجای نقشه این خاک با هر زبانی از تو میخونیم تاریخ رو با تو تجربه کردیم آینده رو پای تو میمونیم 🎙
🔅 ✍️ با افشای راز خود، به خودتان خیانت نکنید 🔹روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود. روباه از خارهای خارپشت می‌ترسید و نمی‌توانست به خارپشت نزدیک شود. 🔸خارپشت با کلاغ دوست بود. کلاغ هم به پوشش سخت خارپشت غبطه می‌خورد. 🔹روزی کلاغ به خارپشت گفت: پوشش تو بسیارخوب است؛ حتی روباه هم نمی‌تواند تو را صید کند. 🔸خارپشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته، اما پوشش من نیز نقطه‌ضعفی دارد. 🔹هنگامی که بدنم را جمع می‌کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می‌شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. 🔸کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه‌ضعف خارپشت بود. 🔹خارپشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. 🔸کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می‌توانم به تو خیانت کنم؟ 🔹چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. 🔸زمانی که روباه می‌خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خارپشت افتاد و به روباه گفت: شنیده‌ام که تو می‌خواهی مزه گوشت خارپشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را به تو می‌گویم و تو می‌توانی خارپشت را بگیری. 🔹روباه با شنیدن حرف‌های کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خارپشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. 🔸هنگامی که روباه خارپشت را در دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می‌کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! 🔺این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. 💦❄️⛄️❄️💦
✍آیت الله سید علی قاضی: در دنـــیا به ثروتمندان و دارای خانه های وســـیع و ریاستمندان می گـــــویند اشـــراف مملڪت! اما در قیامت اشراف آن کسانی هستند که نمازشب خوان هستند. _______________ ‌ 🌷 السلام علیک یا اباعبدالله🌷 💦❄️⛄️❄️💦
نماز_شب 💠آیت الله ناصری دولت آبادی رحمة الله علیه؛ 🔸از قول علامه طباطبایی نوشتند که نجف که رسیده بودند، حدود بیست و چهار، پنج سالشان بوده است. با مرحوم آقا سید علی قاضی که استاد اخلاق و خیلی فوق العاده و یکی از اولیای الهی بود، یک خویشی نزدیکی هم داشتند. ایشان نقل می کنند که مرحوم آقا سید علی قاضی، در مدرسه سید به علامه طباطبایی می رسد. 🔸آقا سید علی قاضی، دستشان را می گذارند روی شانه آقای طباطبایی و می فرماید: «سید! اگر دنیا می خواهی، نماز شب بخوان. اگر آخرت هم می خواهی، نماز شب بخوان. اگر علم می خواهی، نماز شب بخوان. هر چه از خدا می خواهی، نماز شب بخوان. به آن می رسی». منظور اینکه نماز شب چیز عجیبی است. از خدا بخواهیم که خدا توفیق نماز شب به همه ما عنایت بکند. نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم 💦❄️⛄️❄️💦
نماز_شب ♨️راه رفع کسالت برای خواندن نمازشب ⁉️ در نماز شب و سحر خیزی قدری کسل هستم، لطفاً راهنمایی فرمایید؟ 💠 پاسخ آیت الله العظمی بهجت رضوان الله علیه⬇️: ✅ کسالت در نماز_شب به این رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق (به خواندن آن) نشدید، قضای آن را بجا بیاورید. 📚 صدای سخن عشق؛ حکمت ها و حکایت های نماز از زبان آیت الله بهجت؛ ص 106 نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم 💦❄️⛄️❄️💦
🔴رهـبر معظـم انقلاب اسـلامی: اگر میخواهید نظام اسلامی اقتدار خودش را در چشم جهانیان حفظ بکند، همه بیایند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️انقلاب اسلامی، جوان، خودباوری، تولید دانش بنیان 🔻شعار محوری ۱۴۰۲: ▫️«جشن ملی، مشارکت پرشور، آینده روشن»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️بارالها 💫بر عزیزانم ❄️آنگونه تقدیر کن: 💫تاهمواره ❄️زیستن شان از سر ذوق 💫خندیدن شان از ته دل ❄️وگریستن شان 💫از سر شـوق باشـد.. ❄️آمیـن ❄️ شبتون بخیر در پناه خدای مهربون 💫
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۴_۱۸۳۶۱۱۳۰۹_۲۴۰۴۲۰۲۳.mp3
10.11M
ا﷽ «ریکی تیکی... » ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙رویکرد داستان : یک داستان با طعم خنده😄