نقاشیهای مچاله...mp3
زمان:
حجم:
4.87M
#قصه_شب
نقاشی های مچاله
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
بهنام محمدی.mp3
زمان:
حجم:
5.98M
#قصه_شب
قصه شهید بهنام
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
جنگل کاج خرگوشها 1.mp3
زمان:
حجم:
3.89M
#قصه_شب
جنگل کاج خرگوشها (قسمت اول)
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
جنگل کاج خرگوشها 2.mp3
زمان:
حجم:
4.45M
#قصه_شب
جنگل کاج خرگوشها (قسمت دوم)
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈۰
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
درنای یک پا (قسمت اول) - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
3.84M
#قصه_شب
درنای یک پا(قسمت اول)
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈۰
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
عمو زنجیرباف و دزد دریایی.mp3
زمان:
حجم:
4.02M
#قصه_شب
عمو زنجیر باف و دزد
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه
@amooketabi عموکتابی 231-DosteMehraboon-www.MaryamNashiba.Com.mp3
زمان:
حجم:
2.07M
#قصه_شب
💠 دوستِ مهربون
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
⏰جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑💻
@Schoolteacher401
↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️
@madrese_yar
40.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه شب، اهالی کرسی ننه فیروز👵
آرزو می کنیم که این شبهای یلدایی🍉، کنار خانواده هاتون و بزرگترها👨👩👧👧 شاد باشید و لذت ببرید از با هم بودنها.
این قصه قشنگ تقدیم نگاههای پر مهرتون ⚘️
#قصه_شب🌜
#رشد_کودک
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
علی ظهریبانمرد شامی.mp3
زمان:
حجم:
21.99M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای توهین مرد شامی به امام حسن مجتبی(ع) و رفتار جالب امام
🔵 امام حسن(ع) فرمودند: ای پیرمرد فکر میکنم از منطقه شام آمدهای و اینجا غریب هستی؛ به خانه من بیا تا از تو پذیرایی کنم...🥰😋
#امام_حسن_مجتبی
#قسمت_بیست_و_چهارم
#قصه_شب
ᘜ⋆⃟݊🌻•✿❅⊰━━━•─
#قصه_شب
بادکنک حسود
بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی. هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کردند. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همین بادکنک صورتی عصبانی بود.
بادکنک صورتی شروع کرد به غر زدن و گفت: بچه ها عمدا من و کم باد کردند و تو رو بیشتر. اصلا بچه ها بین ما فرق می گذارند. من خیلی هم از تو بزرگترم اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت ای بابا هر دوتا مون رو تا اونجایی که لازم بود باد کردند. اونا هر دوتا مون رو دوست دارند. ندیدی چقدر به خاطر ما خوشحالی کردند؟
بادکنک صورتی اخماشو کرد تو هم و گفت دیگه با من حرف نزن. من خودم یه راهی پیدا می کنم و باد خودم رو بیشتر می کنم و به همه نشون می دم که من از تو بزرگترم.
شب شد و بچه ها به خواب رفتند. باد کنک صورتی همین طور که به اطراف نگاه می کرد چشمش به تلمبه روی کمد افتاد. بادکنک از تلمبه خواست تا بادش رو بیشتر کنه. تلمبه اول با مهربونی قبول کرد. ولی وقتی بادکنک رو از نزدیک دید گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی.
بادکنک صورتی با شنیدن این حرفها خیلی عصبانی شد و گفت تو هم مثل بادکنک سفید خودخواهی.
تلمبه از حرفهای بادکنک صورتی ناراحت شد. بادکنک با همه قهر کرد و اخم کرد. وقتی اخم کرد متوجه شد موقع اخم کردن و قهر کردن بادش بیشتر می شه. بادکنک صورتی از این قضیه خوشحال شد. انقدر اخم کرد و قهر کرد و ادامه داد تا هی بادش بیشتر و بیشتر شد. آنقدر باد کرد و باد کرد و باد کرد تا بالاخره شَتَرَق……………… ترکید و هر تکه اش پرت شد یه طرف اتاق.
هر کسی باید اندازه ی خودش رو بفهمه. ای کاش بادکنک صورتی قهر نکرده بود و هنوز توی اتاق آویزان بود و تکان می خورد و بچه ها را خوشحال می کرد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
#قصه_شب
🌬☀️ باد و خورشید
یک روز باد و خورشید سر اینکه کدامشان قوی تر است با هم بحث میکردند. آخر سر تصمیم گرفتند با هم مسابقه بدهند تا ببینند کدام قوی تر است.
مردی داشت از آن حوالی رد میشد خورشید گفت: "بیا ببینیم کدام از یک ما میتواند کت این مرد را از تنش دربیاورد؟"
باد قبول کرد. اول قرار شد باد امتحان کند.
باد همه ی قدرتش را جمع کرد و وزید و وزید و وزید. اما مرد نه تنها کتش را درنیاورد، بلکه کتش را بیشتر به خودش پیچید.
بعد نوبت خورشید شد.
قدرتش را جمع کرد و شروع کردن به تابیدن.
خورشید انقدر تابید و آفتاب را پهن کرد روی زمین، تا مرد گرمش شد و کتش را درآورد.
خورشید در مسابقه برنده شد.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
.
#قصه_شب
آتنا و پل ستارهای
Bedtime Story: Athena and the Star Bridge
آتنا دختری باهوش و با پشتکار بود که هیچوقت تسلیم نمیشد.
Athena was a smart and determined girl who never gave up.
روزی شنید که بالای بلندترین کوه، پلی از ستارهها وجود دارد.
One day, she heard that on top of the tallest mountain, there was a bridge made of stars.
همه میگفتند رسیدن به آنجا غیرممکن است.
Everyone said it was impossible to reach.
اما آتنا تصمیم گرفت تلاش کند.
But Athena decided to try.
او تمرین میکرد، از تپهها بالا میرفت و باران را تحمل میکرد.
She trained, climbed hills, and endured the rain.
گاهی زمین میخورد، اما بلند میشد.
Sometimes she fell, but she got back up.
هفتهها گذشت تا به پای کوه رسید.
Weeks passed until she reached the mountain.
کوه بلند بود، اما آتنا نترسید.
The mountain was tall, but Athena wasn’t afraid.
او قدمبهقدم بالا رفت.
Step by step, she climbed.
وقتی آفتاب طلوع کرد، به قله رسید.
When the sun rose, she reached the top.
و آنجا بود: پلی از نور و ستارهها.
There it was: a bridge of light and stars.
ابر کوچکی گفت:
A small cloud said:
«تو تنها کسی بودی که با پشتکار رسیدی.»
“You’re the only one who got here with determination.”
آتنا لبخند زد و از پل گذشت…
Athena smiled and crossed the bridge...
و آن شب، ستارهای به اسم آتنا در آسمان درخشید.
That night, a star named Athena shined in the sky.
Edited by: