eitaa logo
مدرسه مجازی مهدوی
157 دنبال‌کننده
385 عکس
288 ویدیو
164 فایل
ویژه معلمین و مربیان و....همه مادران و پدرانی که دوست دارند کودکانشان با معارف مهدویت اشنا شوند و مانوس با امام http://B2n.ir/j41335 🔹💢 بخش مهدویت کودکان سایت http://www.dordaneh12.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گلهای انتظار مهدوی
🌱(شهر ظهور)🌱 •••••ا••••• قسمت پنجم •••••ا••••• کاوه متعجب😳 به سمت شهر حرکت کرد و از دوچرخه🚲 پرسید: «چقدر ان شبیه شهر خودمونه!» دوچرخه که از هوش و ذکاوت دوستش، خیلی خوشحال بود؛ جواب داد «آفرین ! درست فهمیدی!👏 اینجا شهر خودمونه، اما گفتم که تو آینده اینطوری میشه». از همان دور معلوم بود که شهرشان چقدر عوض شده. درخت ها🌳 آن قدر بزرگ شده بودند که شاخه های بالایی آنها به آن طرف خیابان🛣 رسیده بود؛ مانند یک تونل سبز؛ کاوه وقتی درختان شاداب کنار جاده و جوی پراز آبش را دید، سؤالی برایش پیش آمد . از دوچرخه🚲 پرسید: «انگار اینجا آب خیلی زیاده، دیگه کسی مشکل کمبود آب نداره !). دوچرخه نگاهی به کوههای🏔🏔 اطراف شهر - که هنوز دارای برف بود - کرد و گفت: «نه، خداروشکر، با وجود این کوهها، و برفی که روشون جمع میشه، هیچوقت این شهر دچار کم آبی نمیشه». دوچرخه🚲 ادامه داد: « البته این باعث نمیشه مردم آب رو هدر بدن و قدرشو ندونن » ادامه دارد.... •┈••✾❀💙❀✾••┈• 🍭➼‌┅═🍓═┅─┄• واتساپ https://chat.whatsapp.com/IW9bWbjxsd6Hc9M52zpFt5 🍧➼‌┅═🍌═┅─┄• تلگرام https://t.me/golhayeentezar 🍩➼‌┅═🍇═┅─┄• ایتا https://eitaa.com/golhayeentezar
هدایت شده از گلهای انتظار مهدوی
🌿(شهر ظهور)🌿 ..•••ا•••.. 👈قسمت بیستم ..•••ا•••.. کاوه با خودش گفت: «اینا اینجا چه کار میکنن؟ نکنه اتفاقی افتاده؟!» درهمین حین چشمش به پسر کوچکی افتاد که کفش های 👞لنگه به لنگه اش نشان می داد هنوز بلد نیست درست کفش بپوشد!به سمتش رفت و از او پرسید: «چرا اینجا جمع شدین؟ چیزی شده؟» پسرک نگاهی به کاوه کرد و با تعجب گفت: چطور نمیدونی امروز چه روزیه!نکنه یادت رفته؟ » کاوه که بیشتر گیج 😇شده بود گفت: «نه، نمیدونم چه روزیه؟! آخه من از یه شهر دیگه اومدم. «پسرک خندید 🙂و گفت: « پس بگو! چون هیچ کدوم از بچه های شهر، امروز رو فراموش نمیکنن. اصلا مگه میشه آدم روزی رو که اینقدر بهش خوش میگذره ، یادش بره». کاوه بازهم متوجه منظور پسربچه نشد، پسرک ادامه داد: «امروز یکی از دوستای آقای مهربون به اینجا می آید و با ما بازی میکنه. تازه هرچند هفته یک بارم خودشون میان». پسرک به آسمان نگاهی کرد و گفت: « خدا کنه این هفته خود آقای مهربون بیان. آخه من تا حالا هیچ کسی رو ندیدم که مثل آقای مهربون با صبر و حوصله با بچه ها بازی کنه. راستشو بخوای من خیلی دوستشون❣ دارم». ادامه دارد..... 🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃 °|'~
🌷
~'| 🦚 |'~
🌷
~'|° واتساپ https://chat.whatsapp.com/IW9bWbjxsd6Hc9M52zpFt5 °|'~
🌷
~'| 🦚 |'~
🌷
~'|° تلگرام https://t.me/golhayeentezar °|'~
🌷
~'| 🦚 |'~
🌷
~'|° ایتا https://eitaa.com/golhayeentezar