eitaa logo
پیامبر رحمت
246 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
1.3هزار فایل
بسم الله وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ؛ انبیاء.۱۰۷ پویش شنبه‌های محمدی♥️ قراره به عشق پیامبر رحمت"صلی‌الله‌علیه‌وعلی‌آله‌"، هر کار خیری از دستمون برمیاد انجام بدیم(: شناسه ارسال گزارشات👈🏻 @b_rasulrahmat بنیاد رسول رحمت
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بیداری ملت
🔴امیرعبداللهیان: قرارداد 25 ساله ایران و چین برد-برد است حسین امیر عبداللهیان وزیر امور خارجه: 🔹روابط و مناسبات تهران و پکن در همه زمینه‌ها رو به گسترش است و مشارکت و همکاری های راهبردی ۲۵ ساله دو کشور با رویکرد "برد- برد" خواهد بود. 🔹در این قرار داد هر آنچه را که در راستای منافع دو ملت قرار دارد گنجانده ایم و در این قرار داد که از امروز وارد مرحله اجرایی آن می شویم تهران و پکن سود خواهند برد. @Fetan2
هدایت شده از بیداری ملت
🔴نظر خبرگزاری های خارجی درباره پیمان همکاری ایران و چین ✍️بیداری ملت @bidariymelat
🌼روایت جانسوز از آخرین وداع حاج‌قاسم با مادر ✍برادر شهید سلیمانی:مادرمان سخت مریض بود و حاج‌قاسم برای یک ماموریت حساس باید به سوریه می‌رفت و تاکید بر این بود که شهید سلیمانی در این ماموریت حضور داشته باشد.لحظه خداحافظی حاج‌قاسم با مادر صحنه عجیبی بود؛ حاج‌قاسم در مقابل مادر زانو زد، سر را روی زانوی مادر گذاشت و گفت «مادر حلالم کن». شهید سلیمانی مجدداً پیش مادر برگشت و در کنار مادر خوابید و او را بغل کرد، سر مادر را بر روی دستش گذاشت و او را نوازش کرد. حاج قاسم سه مرتبه به سمت حیات رفت و برگشت پیش مادر، همه دم در منتظر حاج قاسم بودند.وقتی مادر به رحمت خدا رفت مانده بودم چگونه خبر فوت مادر را به حاج‌قاسم بدهم، زنگ زدم و گفتم که حال مادر خوب نیست. حاج‌قاسم بعد از اینکه آقای قالیباف خبر فوت مادر را به ایشان دادند به من زنگ زد و گفت برای کسی مزاحمت ایجاد نکنید و وقتی من برگشتم جنازه مادر را به خانه بیاورید. حاج قاسم در خانه وداع عجیبی با جنازه مادر داشت، او را می‌بوسید و اشک می‌ریخت؛ شهید سلیمانی عاطفه زیادی نسبت به خانواده به‌ویژه نسبت به مادر و پدرم داشت. ☫ @sephbod_soleymani
🌺زيارت حضرت ام البنين(س)🌺 التماس دعا🤲
✍ متانت، گاهی به چشم می‌آید و می‌بینیمَش ! گاهی در تمام تاریخ ریشه می‌کند و دیگر چشم‌ها، مخاطبِ ادراک‌اَش نیستند ... سلولهایِ زمین و زمان، در برابرش، قد خم می‌کنند! ✦ امّ‌البنین سلام‌الله‌علیها ، یک متانتِ مجسّم نیست! جَریان متانت است که در تاریخ جاری شده، و هر قلب بیداری، لمسش می‌کند. ✦ قلبها، حد و مرز نمی‌شناسند! عظمتِ ادب، تا آنجا، نَفْسِ انسان را کِش می‌دهد، که تمام انسانهای زمین، تا آخر زمان، در پناهش اَمن خواهند بود. حضرت علیها‌السلام @Ostad_Shojae
😳صرفا جهت اطلاع بعضیا😳 🔥غارت دو میلیارد گرم طلا🔥 💠شاه و فرح هنگام فرار ۳۸۴ چمدان جواهرات قیمتی از ایران خارج کردند! 💠فقط تاج شاهنشاهی ۳۳۸۰ الماس و ۵۰ زمرد و ۳۶۸ مروارید داشت! 💠خلاصه شاه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار از اموال مردم را دزدید! 💠معادل دو میلیارد گرم طلا!! 💠معادل ۵۷ سال یارانه هشتاد میلیون نفر!!! ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
‏برای پیوستن به گروه واتساپ من، این پیوند را دنبال کنید: https://chat.whatsapp.com/HbSg62LJuUt5flqB1G0hxs ❇️دوره ششم تربیت نمازی فرزندان
هدایت شده از خبرگزاری فارس
📸 خط‌ونشانِ یمنی‌ها برای امارات 🔹روزنامه یمنی الثوره با انتشار طرحی به امارات هشدار داد که شمارش معکوس برای هدف‌گرفتن برج خلیفه آغاز شده است. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴فضایل و عظمت حضرت ام البنین علیها سلام در بیان حجت‌الاسلام عالی🏴 🥀یا ابالفضل العباس تسلیت🥀 ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
هدایت شده از بیداری ملت
🔰 لوح | آتشی در دل من 🔻رهبر انقلاب: جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی ‌به وسیله‌ی نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد. 🗓 بازنشر به مناسبت ۲۷ دی‌ماه، سالروز شهادت سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش ✍ بیداری ملت @bidariymelat
هدایت شده از خبرگزاری فارس
دبیر: به آمریکایی‌ها گفتم از کشورتان خوشم نمی‌آید 🔹رئیس فدراسیون کشتی: سفارت آمریکا روز گذشته ایمیل زد که چرا گرین‌کارت خود را پس دادی؟ به آنها گفتم از کشورتان خوشم نمی‌آید. هر چیزی در آمریکا برای علیرضا دبیر بود بروید بردارید، نوش‌جانتان. 🔹در صورتی که ویزای تمام افرادی که اعلام کردیم را بدهند به آمریکا سفر می‌کنیم. اگر روادید یک نفر از کشتی‌گیران یا اعضای کادر فنی را ندهند به آنجا نمی‌رویم. @Farsna
دکتر امیر حسین فردوس پس از پنجاه سال زندگی در آمریکا: روی سنگی در قطعه ۲۲۹ بهشت زهرا که متعلق به دکتر امیرحسین فردوس است، نوشته شده: «هر چه بیشتر در آمریکا ماندم (۵۰ سال)، بیشتر به عظمت فرهنگ ایرانی اسلامی ایران پی بردم. هدیه استقلال و آزادی که امام خمینی برای ایران به ارمغان آورده‌اند آنقدر عظیم است که باید تا حد جان نثاری از آن حفاظت کرد چون فقط در سایه این هدیه است که ایران می‌تواند فرهنگ خود را حفظ کرده و به بالاترین قله پیشرفت برسد.» ❌ پی‌نوشت: افسوس که عده ای دیر می فهمند که امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و انقلاب چه کرد ه است... ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | پیشاهنگ جهاد و شهادت 🕊 چند روایت از زندگی شهید نواب‌صفوی، شخصیتی که در دوره نوجوانی بر امام خامنه‌ای خیلی تاثیر گذاشت 💫 نسخه کامل این تماشایی رو از سایت یا نو جوان ببینید و دریافت کنید 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?video&ctyu=20212 ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
❗️پاسخ شاعر به شعر مقام معظم رهبری شعری که مقام معظم رهبری خطاب به شهدا خواندند و گریه کردند: (ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند) شاعر ،خطاب به آقا درجواب شعری که خواندند: از اشک شما ارض و سما باریدند بر آه شما انس و ملک نالیدند گفتند همه “فدای اشکت آقا ” تصویر شما را شهدا بوسیدند آقا خودتان حضرت خورشید هستید از نور شما ستاره ها تابیدند در مجلس خوبان شهدا هم بودند اما همگان گرد شما چرخیدند از اول و از آخر مجلس، شهدا آقای جهان 🌹 سید علی 🌹 را چیدند
هدایت شده از خبرگزاری فارس
🖼 چقدر کتاب می‌خوانیم @Farsna
هدایت شده از صرفاً جهت اطلاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سکانسی از شهادت در «معمای شاه» @khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜تمام کارهای این عالم از رو حساب و کتابه ما تو این عالم ٬شانسی٬ نداریم! 🎲شانسی چیه؟! یه کاری کردی که اینجوری شده… 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
🌺🌸لطفا تا آخر بخوانید🌸🌺 🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. ♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
‏عکس از نماز اول وقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯حتما ببینید😳 🔥هیچ خطا و گناهی را کم و کوچک نشماریم!🔥 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
ملاغلامی 🌹 خواهرش (فاطمه ملاغلامی) گفت بار آخری که می خواست برود جبهه به من گفت: چیزی می گویم به مامان نگو. این بار من بروم شهید می شوم. 🌹 گفتم از کجا می گویی؟ گفت «در جبهه خواب دیدم یک سید رزمنده ها را داخل آب می کرد و در می آورد... من گفتم مرا هم داخل آب کن. گفت برو [به خانه ات]... دفعه بعد که برگشتی تو را هم داخل آب می کنم» می دانم این بار بروم شهید می شوم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🕌☀️📹🎼 آشنایی با شهر زیرزمینی (اویی) یا اوئی . 🍃🕌☀️این شهر زیرزمینی در شهر نوش آباد از بخش مرکزی شهرستان آران و بیدگل، شهرستان کاشان ؛ دراستان اصفهان قرار داره. 🍃🕌☀️ این مجموعه تاریخی؛ شامل آب انبار چاله سی بالاده و آب انبار مرکزی توده و بنوعی پناهگاهی زیر زمینی محسوب میشده. 🍃🕌☀️این مجموعه ؛ قدمتی ۱۵۰۰ ساله داشته و به دوره ساسانیان (صدر اسلام) تا دوره صفوی مربوط میشه. 🍃🕌شهر نوش‌آباد پایتخت انوشیروان پادشاه ساسانی بوده که در غرب شهر آران و بیدگل قرار داره. ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi
🦋کسانی لیاقت شهادت را دارند که در راه خدا پُرکارند. 🌷 🌷 🌱 تولد:۱۳۶۰/۰۹/۱۸،تبریز، ایران 🕊شهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ قاسمیه،سوریه 😎نام جهادی: حسین نصرتی که برگرفته از شعار ( هل من ناصر ینصرنی) است. 👧 فرزند: یک دختر به نام کوثر 👨‍🎓 تحصیلات: فارغ‌التحصیل دانشگاه افسری امام علی علیه السلام 💯 مهارت: تسلط کامل به زبان عربی با لهجه ی عراقی و سوری 📝دست‌نوشته‌ ی شهید: تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست ها جبهه واحدی تشکیل داده اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس؛ که اگر این اتفاق بیفتد، سال‌ها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. 🏆جمله‌طلایی‌داداش‌محمود رضا: شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم. 🌱 🌷 😎 💔 ❤️✧❥꧁یازهرا꧂❥✧❤️
*📸 تصویری از نازدانه شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی در آغوش حاج قاسم سلیمانی* *📌انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید* ** ** ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ ………‹🌹🍃࿐›………
🌺🌸داستانی بسیار زیبا🌸🌺 آیت الله دُرچه‌ای یک هم حجره ای داشت در «نجف» که «سنی» بود. حدود هشت سال با هم در یک حجره بودند. بعد از ازدواج هم نزدیک بیست سال با هم هم مباحثه ای بودند. در طول این بیست و چند سال نه آقای از او سؤال می کند که چرا تو سنی هستی، و نه او از ایشان می پرسد که چرا تو شیعه هستی. روزی رفیق سنی می‌گوید: ما در این بیست و چند سال، یک بار از هم نپرسیدیم که مذهب تو حق است یا مذهب من. بیا دوستانه با هم مباحثه کنیم. فقط باید از محیط مدرسه دور بشویم تا طلبه ها، صدای مباحثه ما را نشنوند. چون اگر بشنوند مرا از حوزه بیرون می کنند. این دو نفر، موقع غروب می رفتند «وادی السلام»، یک گوشه ای می نشستند و با هم بحث می کردند. مرحوم درچه ای می گوید: روز اول من هر چه بلد بودم گفتم، دیدم اثری روی رفیق سنی ام نگذاشت، روز دوم، سوم، تا چهل روز، روزی دو ساعت، سه ساعت، با هم بحث کردیم، ولی ایشان فقط حرف خودش را تکرار می کرد و از من نمی پذیرفت. روز چهلم عصبانی شدم، بلافاصله بعد از بحث با رفیق سنی ام، مستقیم رفتم حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام، به قدری هم عصبانی بودم که موقع ورود به حرم، یادم رفت «اذن دخول» بخوانم. رفتم کنار ضریح و به حضرت گفتم: یا امیرالمؤمنین! من هر چه بلد بودم در این چهل روز گفتم، اگر چیزی هست به من بگو، فردا به رفیق سنی ام بگویم وگر نه من بحث را ادامه نمی دهم. خیلی گریه کردم و تضرع کردم. شب در عالم رؤیا دیدم که وارد حرم شدم، حضرت امیرالمؤمنین ایستاده بود، به ایشان عرض کردم آقا من هر چه بلد بودم گفتم شما بفرمائید من چه بگویم. حضرت فرمود: فردا رفتی به مباحثه، به رفقیت بگو، چرا قبر فاطمه زهرا مخفی است؟ آقای درچه ای می گوید: از خواب بیدار شدم و از این که حضرت را در خواب دیده ام خیلی خوشحال بودم ولی از این که این سؤال را باید بپرسم ناراحت بودم. من ده ها دلیل از آیات و روایات برای او خوانده ام اثری نکرده، حالا بروم بپرسم که قبر حضرت زهرا چرا مخفی است! بعد از مدتی با خودم گفتم: به من چه ارتباطی دارد، قطعاً کلام حضرت یک رمز و رموزی دارد. من می روم و فردا همین سؤال را از رفیق سنی ام می پرسم. فردا که رفتیم برای بحث، من به رفیقم گفتم: تمام این چهل روز تو سؤال کردی، امروز می خواهم من یک سؤال از تو بکنم. از او پرسیدم: چرا قبر حضرت زهرا مخفی است؟ وقتی این سؤال را کردم، دیدم رفیقم سرش را انداخت پائین. مدتی گذشت حرفی نزد. گفتم: آقا من سؤال کردم، چرا جواب نمی دهی؟ سرش را که آورد بالا، دیدم اشک چشمش جاری شد، و گفت: آقای درچه ای! این سؤال، سؤال تو نبود، چهل روز حرف زدی در من اثر نکرد، ولی این یک سؤالت، قلب من را تسخیر کرد! من هر چه فکر می کنم که چرا قبر حضرت زهرا مخفی است، می بینم چون خودش وصیت کرده است. از خودم می پرسم که چرا وصیت کرده؟ چون نمی خواست ابوبکر و عمر در تشیع جنازه اش حاضر شوند! چرا نمی خواست آن دو نفر در تشیع جنازه اش شرکت کنند؟ چون در حقش ظلم کرده بودند. از خودم می پرسم که فاطمه با آن دو نفر بیعت کرده بود یا نه؟ و... من هر سؤالی در ذهنم آمد، دیدم بلافاصله جوابش آماده است. لذا من شهادت می دهم که مذهب شیعه حق است، و تصریح می کنم به حقانیت شما. آقای درچه ای می گوید: بعد از چهل روز بحث و گفتگو، این جمله که حضرت امیر(سلام الله علیه) یادم داده بود، رفیق سنی من را منقلب کرد. (مرحوم آقای درچه ای، استاد آیة الله العظمی بروجردی بوده است) السلام علیک ایتها الصدیقه الطاهره یا فاطمه الزهرا 🌾😭😭😭🌾 ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷https://eitaa.com/nojavaneemroozi