#نماز_آزادگان
💥 وحشت از #نماز_جماعت 💥
🌼 مدتی بود که ما را در تنگنا قرار داده بودند و در هر بیست و چهار ساعت یک لیوان آب آشامیدنی به ما می دادند. بچه ها با وجود تشنگی زیاد، کمی از آب را می خوردند و بقیه ی آب ها را جمع می کردند و در موقع مناسب با آن #وضو می ساختند.
🌼 وقتی که در صفوف به هم پیوسته به نماز می ایستادیم، برایمان بسیار لذت بخش بود و عراقی ها وحشت می کردند؛ نمازی در دل دشمن با وضویی که به دشواری انجام شده بود. ما با آن همه محدودیت، نمازمان را با عظمت اقامه می کردیم.
📒 قصه ی نماز آزادگان، ص 231 ، خاطره ی جمال علوی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @ namazmt
#نماز_آزادگان
💓 #نماز_شب در استخبارات بغداد 💓
💠 در استخبارات بغداد (اداره ی اطلاعات و امنیت) بیش از هفتاد نفر از ما را در یک اتاق تنگ و محقر جا دادند. جا به قدری تنگ بود که نمی توانستیم تکان بخوریم.
💠 بیشتر افراد زخمی بودند و بی مداوا در آن جا قرار داشتند. هنگام نماز به پشت همدیگر می زدیم و تیمم می کردیم و همان طور و به هر طرف که نشسته بودیم، نماز می خواندیم. بعد ما را به موصل بردند.
💠 یکی از شب ها برادری که شب زنده دار بود، زودتر از شب های قبل برخاست. #وضو گرفت و دو رکعت اول نافله ی شب را خواند. در دو رکعت بعدی، نگهبان عراقی آمد پشت پنجره و با صدای بلند گفت: نوم، نوم! کُلّهُم نائمون و اَنتَ تَقرَءُ صلوه؟ اَنتَ مجنون؟ ( بخواب، بخواب؟ همه خوابیده اند و تو نماز می خوانی؟ دیوانه ای)
💠 آن بنده ی خدا نمازش را شکست و رفت دراز کشید تا دیگران از سر و صدای نگهبان عراقی در امان باشند. او آن قدر زیر چشمی نگاه کرد که نگهبان رد شد.
💠 دوباره بلند شد و شروع کرد به نماز خواندن. بنده ی خدا تا نماز شبش را تمام کرد، چندین بار خوابید و بلند شد. یاد آن اراده ها به خیر.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 169، خاطره ی نایب علی فتاحی.
↙️بپیوندید↙️
╭❀🌹❀🌼❀🌹❀╮
@namazmt
╰❀🌹❀🌼❀🌹❀╯