7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫تلاوتی بسیارزیبا
تلاوتی ک #اشک_هزارارها نفر در سالن همایش رو #سرازیر کرد
تلاوتی خیلی #تاثیر گذار ✅
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🍃 کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم
🍃 وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!
هر چه بود باز بود
🍃 گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
🍃 کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک
"مهربان خدایم دوستت دارم"
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬میدونستید کتمان حوائج و دعاها به استجابتشون کمک میکنه
#آيتالله_فاطمینیا🎤
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان دعای مادر..
اونی که گَهوارت رو تکون داده؛
میتونه با دعاهاش،
زندگیت رو هم تکون بده...!🤍✨
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10013
#داستان
مبارزه بافساد(تلنگر)
تصورکنید
مردی بـه پزشک مراجعه کرده
در حین معاینه،
یک نفر بازرس از راه میرسه و از پزشک میخواد کـه مدارک نظام دکتری شو ارائه بده.
پزشک بازرس رو بـه کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه:
من پزشک واقعی نیستم.
شـما این پول رو بگیر بی خیال شو. بازرس کـه پولو میگیره از در خارج میشه.
مریض یقه بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه.
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از پزشک قلابی شکایت کنی.
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه:
اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نَرَوَم سرکار!
حال وظیفه هریک ازماچیست⁉️
در جامعه اي کـه هرکس به نوعی آلوده بـه فساد یا حداقل خطا باشد،
چگونه میشود با فساد به طور قطعی و ریشه اي مبارزه کرد؟
✨اسلامبه ذات خود ندارد عیبی
هرعیب که هست ازمسلمانیِ ماست
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10665
👈رضای خدا یا رضای بنده خدا
عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
مردگفت: فلان عابدبود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."
#داستان
#پند
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
#یاحسین
@boe_atre_khodaa