eitaa logo
کانال شهید گمنام سیدرحیم بازیاری
202 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
260 ویدیو
7 فایل
https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26 کانال رسمی جاویدالاثر سیدرحیم بازیاری. گمنامان جنگ نیاز به معرفی بیشتری دارند. جهت انجام روتوش عکس شهدا، گذاشتن مطلب درباره زندگینامه شهدا، خاطرات جانبازان، آزادگان و ایثارگران آماده‌ی خدمت هستیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
غرور استکبار با همه‌ی عظمتش به دستان توانمند جوانان و نوجوانان دلیر ایرانی شکسته شد. باشد روزی که اسرائیل هم درهم تنیده شود.
💢یک فلسطینی اول هویتش مهمه؛ بعد دین و آیینش! 🔹شیخ عبدالعال گفت: «سال ۱۹۵۴، پدر و مادرم ساکن محلهٔ معشوق بودند در صور. شش سال از تصرف فلسطین گذشته بود که من توی مخیمات به دنیا اومدم.» ریش‌های یک‌دست سفیدش تأیید می‌کرد ورودش به دههٔ هفتاد زندگی را. شیخ نمادی بود از یک عرب اصیل با آن عرق‌گیر و دشداشهٔ سفیدرنگ و شانه‌ای به پهنای کوه و قدی به بلندای سرو. شیخ گفت: «منطقه‌ای که پدر و مادرم توی فلسطین زندگی می‌کردن، به غابصیه شهرت داشته. روستایی در منطقهٔ عکا. نقل می‌کنند زمان حضرت موسی (ع) ساکنان غابصیه که همگی افراد قوی‌هیکل و تنومندی بودن، سر لجاجت با ایشون برمی‌دارن.» می‌خندم که «مشخصه شما هم از همون نسلید.» پشت‌بندش به شیخ‌یوسف می‌سپارد این جمله‌اش را ترجمه کند: «البته، ما ارادت داریم به پیامبر خدا و لجوج نیستیم. هم پدر و مادر و هم همهٔ خانواده‌مون شیعه‌ایم و مطیع.» یوسف حسین پرانتزی باز کرد که ایشان چهل سال است شیعه شده. پرسیدم: «پدر و مادرت چه خاطراتی تعریف کردن براتون؟ موقع اخراج از فلسطین تا برسن لبنان چی بهشون گذشت؟» 🔹شیخ عبدالعال گفت: «شنیده‌م هوا فوق‌العاده بارونی و سرد بوده. زن و بچه و بزرگ و کوچیک در حال فرار بودن. خانم بارداری بین زنان تعادلش رو از دست می‌ده. خانم‌ها متوجه می‌شن وقت وضع حملشه. دورش خیمه می‌زنن. بارون می‌ریخته روی سر زن. وقت زایمانش بوده. با یک وضع فجیعی بچه رو به دنیا می‌آره. بند ناف نوزاد به جفت وصل بوده. هرچی خانم‌ها دنبال وسیله می‌گردن بند ناف رو از جفت جدا کنن، چیزی پیدا نمی‌کنن. یکی از خانم‌ها سنگ بزرگی می‌آره. اون‌قدر روی بند ناف می‌کوبن تا از نوزاد جدا شود. بچه داشته از سرما جون می‌داده. کامیونی عبوری رو نگه می‌دارند. مادر بچه رو می‌بره کنار اگزوز ماشین تا گرم بشه.» مکثی کرد و با نفسش ذکر «یا لطیف» پف کرد. هنوز در حال هضم حرف‌هایش بودم که خاطرهٔ دیگری رو کرد: «یکی از بستگان مادرم بچه‌ای خردسال داشته. موقع رسیدن اسرائیلی‌ها به روستاشون، یه جایی مخفی می‌شه. از ترس اینکه صهیونیسم‌ها صدای گریهٔ بچه‌ش رو بشنون، دست می‌ذاره روی دهن بچه تا صداش درنیاد. وقتی صهیونیست‌ها می‌رن، یهو نگاه می‌کنه به بچه. می‌بینه صورتش سیاه شده و از نرسیدن اکسیژن فوت شده. مادرش بیشتر از ۴۸ ساعت دووم نیاورد؛ دق کرد و مرد. یا لطیف...» گوش‌هایم داشت سوت می‌کشید از شنیدن این حجم از جنایات. 🔹شیخ نگاهش به پایهٔ مبل بود؛ از آن نگاه‌هایی که انگار داری خاطره‌ای تلخ و دور تعریف می‌کنی. «صهیونیست با اسلحه و تانک نزدیک روستا می‌شن. زن‌ها خیلی می‌ترسن. مادر نوزاد تازه متولدشده‌ای، بچه‌ش رو توی چند تا پارچه بغل می‌زنه و می‌دوئه. وقتی به یه مکان امن می‌رسن، متوجه می‌شه به جای بچه‌ش بالشتش رو آورده و هیچ کاری از دستش برنمی‌آد. گویا بعدها چرخ روزگار بچه رو قل می‌ده سمت دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل و می‌شه یکی از نیروهاشون. یا لطیف...» با چهره‌ای درهم‌کشیده ادامه داد: «چیزی حدود بیست سال بعدش به بعضی فلسطینی‌ها اجازه دادن هرکس می‌خواد برگرده خونه‌ش. پدر و مادر اون بچه وقتی رسیدن محل زندگی‌شون، دیدن زن و شوهری یهودی توی خونه ساکن شده‌ن. ازشون سراغ بچه رو گرفتن. زن و شوهر گفتن صبر کن الان می‌آد. وقتی بچه می‌آد، می‌بینن لباس ارتش اسرائیل پوشیده و شده افسر اسرائیلی. یا لطیف...» 🔹نمی‌دانستم نشسته‌ام پای فیلم یا حرف‌های شیخ رو گوش می‌دادم. این صحبت‌ها فراتر از واقعیت بود و عین حقیقت. «فلسطینی‌ها برگشتن به امید رفتن سر خونه زندگی خودشون، اما به هیچ‌کدوم از خانواده‌ها اجازهٔ سکونت ندادن. گفتن اگر می‌خواید اینجا بمونید، باید برید توی یه اتاقی و به‌عنوان کارگر ما یهودی‌ها کار کنید. یا لطیف...» رگ غیرت شیخ از گردنش زد بیرون. سخت است برایش مرور این خاطرات. به قول خودش، اگر می‌خواهی یک فلسطینی را بکشی، عزت‌نفسش را بگیر. «خون یک فلسطینی همیشه حرف اول رو بین ساکنان این کشور می‌زنه. یک فلسطینی اول هویتش مهمه؛ بعد دین و آیینش. حتی اگر یهودی باشه. توی انتفاضه همین اتفاق افتاد. فلسطینی‌هایی که به‌عنوان کارگر برای یهودیا کار می‌کردن و یه جاهایی علیه ما شده بودن، بعد از انتفاضه، خون فلسطینی‌شون به جوش اومد و کنار هم‌وطن‌هاشون، مقابل اسرائیل واستادن. یا لطیف...» 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب «جادهٔ کالیفرنیا»، سفرنامهٔ لبنان با طعم طوفان الاقصی 📚کتاب: جادهٔ کالیفرنیا ✍نویسنده: محمدعلی جعفری 🔘ناشر: سوره مهر https://eitaa.com/joinchat/725484425Cb253d07b26