عجب شب مزخرفیه امشب
دارم تمام تلاشم رو میکنم حواس خودم رو پرت کنم که تپش قلبم کمتر بشه که گریه نکنم که بتونم نفس بکشم که بتونم دیگه فکر نکنم ولی خب .. الیف رو میبینم یاد یه چیزی میفتم جونید رو میبینم یاد یه چیزی میفتم کتاب میخونم یاد یه چیزی میفتم تلویزیون نگاه میکنم یاد یه چیزی میفتم هر غلطی میکنم نمیتونم خودمو بزنم به اون راه نمیتونم نفس بکشم لازمه که همین الان بخوابم ولی فردا صبح که از خواب بیدار شدم چی؟ فردا عجب روز مسخرهایه عجبببب !
هدایت شده از منِ بدون او..🇮🇷
اما عزیز من، دوست داشتنی که تورا
بی رمق و ناتوان کند، عشق نیست!
هدایت شده از - نقرهایِکهن ࣪𓏲 ּ ֶָ
فضه اینجاست :(
میدونم شاید اینجا هم پاک کنم تهش(شاید)
ولی خب بیاید اینجا اگه خواستید