3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اوریگامی کلاغ
🥰 کاردستی خوشگل درست کنید
#طراحی #آموزش #کاردستی
💫 مارو به دوستاتون معرفی کنید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com
اینارو یادتونه؟ زمان بچگی ما این کیکا بود. بعد تنها نقشی که تو زنجیره غذایی داشتن این بود که مامانا میذاشتن تو کیفمون و میبردیم مدرسه، اون زیر میرا له میشدن و به اجزای سازندهش تجزیه میشدن!
صبح کلوچه بود، زنگ آخر پودر کلوچه! زمانی هم که میخواستی پودرشو بخوری، میپرید تو گلوت تا مرز خفگی پیش میرفتی!😐😂
#نوستالژی
@mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_سوم همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت ایوب علیه السلام
#قسمت_چهارم
-داشتیم استراحت میکردیم که یه دفعه چند نفر مرد قوی حمله کردن و همه ی گوسفندها را بردن. هر کاری کردیم نتونستیم دزدها رو فراری بدیم.
حضرت ایوب نگاهی به پسرهایش انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت:
-نگران نباشین. غصه ی گوسفندها را نخورین.
یکی از پسرها گفت:
-اما پدر، همه ی گوسفندها را بردن و ما دیگه گوسفندی نداریم.
حضرت ایوب جلو آمد و دست زخمی پسرش را گرفت و گفت:
-پسرم مال دنیا برای من ارزشی ندارد. حرف از گوسفندها رو ول کنین. حال خودتون چه طوره؟
ایوب نگاهی به فرزندهایش انداخت و دست هر کدام را گرفت و کنار خودش نشاند و زخمهای آنها را تمیز کرد و پانسمان کرد و گفت:
-خدا را شکر میکنم به خاطر همه ی نعمتهایی که به من داده. خدا را شکر شما هم سالم هستین.
همان روز خبر دزدیده شدن گوسفندهای حضرت ایوب بین همه ی مردم پخش شد و همه در مورد این اتفاق حرف میزدند. توی بازار همه این اتفاق را برای هم تعریف میکردند.
مرد فروشنده ای رو به یک مرد گفت:
-همه ی گوسفندهای ایوب را دزدیدن.
مرد خندید و گفت:
-شنیدم.
مرد دیگری گفت:
-بیچاره ایوب. گوسفندهای زیادی داشت و همه را از دست داد. ولی هنوز خدا را شکر میکنه.
زنی که داشت از همان جا خرید میکرد گفت:
-دلت برای ایوب نسوزه، او آن قدر پول داره که تا آخر عمرش هر چه بخواد میتونه داشته باشه.
همه به هم نگاه کردند. شیطان همه ی آنها را فریب داده بود و پشت سر پیامبر خود غیبت میکردند.
حضرت ایوب نگاهی به ابرهای سیاهی که در آسمان بود انداخت و خدا را شکر کرد.
شب وقتی همه خواب بودند باران تندی آمد. حضرت ایوب مثل همه ی پیامبرها همیشه کمتر از همه میخوابید و شبها عبادت میکرد.
باران تا صبح بارید و آن قدر شدید بود که همه جا را آب گرفته بود.
صبح حضرت ایوب همراه کشاورزهای دیگر، برای سر زدن به باغهایش رفت. باران همه ی باغها و میوههای حضرت ایوب را خراب کرده بود و دیگر چیزی برای حضرت ایوب نمانده بود. درختها و میوهها آفت زده بودند و سبزیها زیر باران شدید، له شده بودند.
کشاورزها با تعجب به حضرت ایوب نگاه کردند. حضرت ایوب آرام و صبور ایستاده بود و حرفی نمی زد.
یکی از آنها فریاد زد:
-ای ایوب، هر چه داشتی رفت.
حضرت ایوب گفت:
-آروم باشین. اشکالی نداره.
کشاورز گفت:...
#این_قصه_ادامه_دارد...
🌸🍂🌼🍃🌸
@mah_mehr_com
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ #مثلنامه ♡
این قسمت : سوراخ موش
فوروارد یادت نره😍
@mah_mehr_com
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر دیکته یا مشق نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید
#دفتردیکته_یا_مشق_فرزندتو_زیبا_کن
@mah_mehr_com