eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام زمان(عج): هیچ عملی همانند نماز، بینی شیطان را به خاک ذلت نمی‌مالد و او را ذلیل نمی‌کند. 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com امروز یکشنبه ۲۱ مرداد ماه ۶ صفر ۱۴۴۶ ۱۱ آگوست  ۲۰۲۴
. بچه ی زرنگ بدو تفاوت دو تا شکل رو پیدا کن😍 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
44.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 [ کارتون ملاقات با خانواده رابینسون ] 🔥 🎥 پارت ۱ [ فیلم با کیفیت : 360p ] 📽 [ هر روز با یه سینمایی جدید . 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com .
. 🌸گلستان سعدی قصه 🌼قصه های شیرین ایرانی 🌼همسایه ی فضول هر چه بود گذشت و دیگر برنگشت؛ ولی برای شما هم میگویم که ارزش شنیدن دارد در نزدیکی خانه ی ما زنی زندگی میکرد که خیلی فضول بود؛ فضول هم که میدانید جای این که سرش به کار خودش باشد حواسش به کار دیگران است،همه اش دنبال این بود که از کار دیگران سر در بیاورد او از همه ی کارهای ریز و درشتی که همسایه ها انجام میدادند، خبر داشت. شاید باورتان نشود؛ حتی از کارهایی که میخواستند انجام بدهند یا حتی در فکر انجام دادنش بودند، خبر داشت. خبر داری دختر مشهدی مراد قرار است عروسی کند؟ خبر داری کوکب خانم امروز برای ناهار آبگوشت بزباش پخته؟ خبر داری دندان عقل ناصرخان درد گرفته و باید آن را بکشد؟ من که از وجود چنین آدم مزاحمی خسته شده بودم. احساس میکردم هر جا میروم یک جفت چشم دنبالم می آید. زن و فرزندانم هم از این همسایه ی فضول به تنگ آمده بودند. شاید دیگران به کارهای او عادت داشتند؛ اما من نمی توانستم. سرانجام تصمیم گرفتم از آن محله کوچ کنیم و به محله ی دیگری برویم. هر طوری بود، خانه ام را فروختم و دنبال خانه ی جدیدی گشتم. گشت و گذار به دنبال خانه نو چند روزی طول کشید. آخرش آنچه را میخواستم، پیدا کردم. روزی همسرم را برای دیدن خانه ی جدید بردم، او خانه را پسندید. وقتی به کوچه برگشتیم همسرم گفت: چه طور است از همسایه ها در باره همسایه خانه سؤالی بکنیم. گفتم: «مطمئن باش که خوب است و از این بهتر پیدا نمی شود.» در همین موقع پنجره ی روبه رویی باز شد و زنی سرش را بیرون آورد و گفت: «شما» میخواهید این خانه را بخرید؟ گفتم : بله؛ اگر خدا بخواهد. گفت: «پناه بر خدا چرا خدا نخواهد؟ خدا حتماً میخواهد. اصلاً چرا خدا نخواهد؟ مهم این است که شما بپسندید بقیه اش جور میشود، من سالهاست در این محله خانه دارم همه ی اهل محل را میشناسم ، همه ی خانه های این محل را هم میشناسم میدانم کدام خانه با چه چیزی ساخته شده و چه قدر عمر دارد ، میدانم چه قدر طول و چه قدر عرض و چند اتاق دارد . به نظر من در خرید این خانه اصلاً شک نکنید که هیچ عیب و ایرادی ندارد. من و همسرم اوّل نگاهی به هم کردیم و بعد نظری به او انداختیم. او گفت: چرا این طور نگاهم میکنید؟ من که گفتم این خانه هیچ ایرادی ندارد گفتم: «بله، این خانه هیچ عیبی ندارد جز این که همسایه ای مثل تو دارد.» گفت: «پناه بر خدا مگر مرا میخواهید بخرید؟ خانه را میخواهید بخرید ما راهمان را کج کردیم و در حالی که از او دور میشدیم به همسرم گفتم: «خانه ای که چنین همسایه ای دارد ده درهم بیشتر نمی ارزد؛ ولی میشود امیدوار بود که در آینده بیشتر از هزار درهم بیرزد. او خندید و سرش را تکان داد... 🌸🍂🍃🌸 @mah_mehr_com
🔸️ "معنی عاشقی" 🌸کفش‌ها را به پا کن و برخیز 🌱کوله را روی دوش خود بگذار 🌸جاده چشم انتظار زائرهاست 🌱با دم یا علی ع قدم بردار 🌸لشکر آخرالزمانی یار 🌱می‎رود صف به صف به کرب و بلا 🌸معنی عاشقی خلاصه شده 🌱در مسیر نجف به کرب و بلا 🌸هم‌نفس با فرات باید شد 🌱قطره شو رهسپار دریا شو 🌸هم‌قدم با سکینه س و زینب س 🌱زائر نور چشم زهرا س شو 🌸موج باید شویم و بی‌آرام 🌱بر دل سنگ صخره باید تاخت 🌸در سپاه حسین ع جایش نیست 🌱هر که شمر زمانه را نشناخت 🌸در مسیر زیارت مولا 🌱با رباب و سکینه هم قدمی 🌸در سلامت به او نیابت کن 🌱از شهید مدافع حرمی 🌸تا قیام قیامت آزاد است 🌱هر که افتاده است در بندش 🌸خیل زوار اربعین حسین ع 🌱شد نوید ظهور فرزندش @mah_mehr_com
تربیت حضرت زهرا(س).mp3
14.23M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢داستان هایی زیبا و شنیدنی از روش تربیت حضرت فاطمه زهرا(س) 🔵امام حسن(ع) از مادرشون پرسیدن: مادر جان چرا بیشتر برای همسایه ها دعا کردی؟🤲🏻 حضرت فاطمه(س) فرمودن: الجار ثم الدار 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دستش ندید این کارتون زیبا رو😍 📹 📹 💥 قسمت: 36 💥 فوروارد کن 💐 @mah_mehr_com
✅ سوپ تره مناسب برای استخوان سازی کودکان 🌀 تره سرشار از کلسیم است و به استخوان سازی کودکان و جلوگیری از پوکی استخوان در بزرگسالان و سلامت ماهیچه ها کمک می کند @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی نامرئی برگ درخت یا هر چیزی که حالت برجسته داره رو زیر برگه قرار بدین با شمع یا مدادشمعی سفید روی سطح برگه بکشید با آبرنگ روی سطح برگه رو رنگ بزنید تا نقش برگ ها نمایان بشه من اسم این نقاشی رو نقاشی نامرئی گذاشتم چون روی سطح برگه رو با شمع و یا مدادشمعی سفید میکشیم هیچ تصویری مشخص نیست و بعد از رنگ آمیزی با آبرنگ تصویر مشخص میشه @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلی خاطره‌ی قشنگ با مریم شیرزاد... 😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• @mah_mehr_com
💠 بعد علی‌اکبر ❇️عبدالله گوشه‌ای نشسته بود و گریه می‌کرد، امام حسین علیه‌السلام کنارش اومد و گفت: شهادت پدرت مسلم بن عقیل، غم بزرگی بود، دست مادرت رو بگیر و از کربلا برو. 🟡عبدالله سریع ایستاد و گفت: من بزرگ شدم، الان دیگه چهارده سالمه، بعد از علی اکبر نوبت منه. من زندگی همیشگی آخرت رو به این دنیای پست ترجیح میدم. 🟠امام که انقدر عبدالله رو مشتاق دیدن، اونو در آغوش گرفتن و روانه میدان کردن. 📌محمد تقی سپهر کاشانی، ناسخ التواریخ، ج۲، ص۳۱۷. 📌محمد تنکابنی، اکلیل‌ المصائب، ج۱، ص۱۸۵. 📎 📎 📎 📎 @mah_mehr_com
هدایت شده از پسرفاطمه(عج)
⚫️ تیم ایران در المپیک ۲۰۲۴ ✅ @montazar
✅ خانواده اربعینی که با فرزندانشون راهی این سفر معنوی هستند، این وسیله‌ها را با خودشون ببرند. @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 با قالب‌های نسل قدیم نمی‌شود نسل جدید را تربیت کرد! "دکتر سعید عزیزی" @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بچه‌ها جونم فردا به روایتی امام حسن مجتبی علیع‌السلام هستش.💔 با دلهای پاکتون برای ما هم دعا کنین🤲 @mah_mehr_com
«اگه فرزندت از هیولا میترسه این رو واسش بخون» جیم دیگر بزرگ شده بود حالا او میتوانست در اتاق خودش بخوابد. یک اتاق زیبا با یک پنجره قشنگ جیم خودش اتاق خواب را تزئین کرده بود او برای اینکه زودتر شب شود و در اتاق خودش بخوابد خیلی ذوق زده بود جیم و پدرش کنار خانه ایستاده بودند و بازی می کردند تا زودتر شب شود هر چند لحظه یکبار جیم به اتاقش نگاه میکرد و کیف میکرد. بالاخره شب از راه رسید پدر جیم او را به اتاقش برد و بعد یک قصه زیبا گفت. جیم از اینکه پدرش کنارش بود خیلی احساس خوبی داشت. اما دوست داشت هر چه زودتر پدرش اتاق را ترک کند. چون جیم بزرگ شده بود و میخواست تنهایی در اتاقش بخوابد. پدر بعد از گفتن قصه صورت جیم را بوسید و گفت : " فردا صبح بیا صبونه بخوریم. اگه احساس خوبی نداشتی من و مامانت همین بغلیم بیا در اتاقمون رو بزن سپس، جیم به پدرش شب بخیر گفت و پدر اتاق را ترک کرد. این اولین شبی بود که جیم میخواست تنها بخوابد. او کمی از تاریکی میترسید اما آنقدر شجاع بود که در اتاقش تنها بخوابد. جیم چشم هایش را بست و به اتفاقات خوب امروز فکر می کرد. تا اینکه ناگهان صدای باد آمد جیم چشم هایش را باز کرد و یک چیز ترسناک دید یک هیولای سیاه روی دیوار اتاقش جیم خیلی ترسید و فورا پا به فرار گذاشت. او دوید و سمت اتاق پدر و مادرش رفت اول در اتاق را زد و بعد وارد شد. به پدر گفت: من نمیخوام تنهایی برم اونجا اونجا یه هیولای سیاه بزرگ داره من میترسم!". پدر جیم را بغل کرد و گفت باشه پسرم بریم منم هیولا رو ببینم. بعد با هم به اتاق رفتند. جیم خیلی میترسید که پایش را داخل اتاق بگذارد. اما دست پدرش را گرفت و وارد شد. جیم به همراه پدرش همه جای اتاق را نگاه کردند اما خبری از هیولای سیاه و بزرگ نبود جیم فکر میکرد هیولا از پدرش ترسیده برای همین از اتاق بیرون رفته است. آن شب پدر کنار جیم خوابید. وقتی صبح شد، دوباره خیال جیم راحت شد و دوست داشت تنهایی در اتاقش بخوابد. جیم آن روز کلی بازی کرد تا دوباره شب شد. شب به اتاقش رفت و میخواست بخوابد اما به آن هیولای بزرگ سیاه فکر کرد در همین لحظه یک صدا از بیرون خانه آمد. وقتی جیم چشم هایش را باز کرد دوباره آن هیولای بزرگ سیاه را روی دیوار اتاقش دید فورا ترسید و پیش پدرش رفت. جیم دوباره در اتاق را زد و فورا بغل پدرش پرید. جیم خیلی ترسیده بود. قلبش تند تند میزد پدر فهمید که دوباره جیم ترسیده است. دست او را گرفت و پرسید ترسیدی پسرم دوباره هیولا اومده؟". جیم با ترس جواب داد: " آره اون تو اتاقمه بابا!". پدر که خیلی جیم را دوست داشت میخواست از او مراقبت کند پدر جیم را بغل کرد و باهم به اتاق او رفتند پدر لامپ اتاق را روشن کرد و بعد همه جا را با دقت نگاه کرد اما باز هم چیزی پیدا نکرد دوباره لامپ را خاموش کردند اما جیم خوابش نمی آمد به پدرش گفت میای یکم بازی کنیم؟ من خوابم نمیاد پدر موافقت کرد تا بازی کنند. پدر یک شمع برداشت و گوشه تاریک اتاق گذاشت. و بعد با دستش شکلهای مختلفی دست میکرد وقتی دستش را جلوی نور شمع می گرفت یک سایه بزرگ روی دیوار درست میشد. یک بار صورت خروس یک بار صورت گرگ و چیزهای مختلف را روی دیوار درست کردند جیم از این بازی خیلی خوشش آمد او میخواست از پدرش تعریف کند که دوباره سر و کله آن هیولای بزرگ سیاه پیدا شد. جیم که از ترس همه بدنش میلرزید به دیوار اشاره کرد و گفت: " بابا! هیولا اونجاست نگااااه کن! پدر شمع را خاموش کرد. و بعد به آن هیولای بزرگ سیاه نگاه کرد او تکان می خورد. آن هیولا روی دیوار حرکت میکرد جیم حسابی ترسیده بود اما پدر سمت چراغ خواب جیم رفت. بعد کرم کوچولویی که روی چراغ خواب نشسته بود را برداشت. وقتی آن را برداشت آن هیولای بزرگ سیاه از بین رفت و بعد لامپ را روشن کرد و به جیم گفت اون هیولا سایه همین کرم کوچولوی قشنگ بود مثل سایه دست من که به شکل خروس و گرگ در اومد!". جیم کرم کوچولو را گرفت و خندید. و بعد گفت: " تو دیگه دوست من شدی حسابی منو ترسوندی پس منم برات یه کلاه و دامن میذارم تا بامزه بشی و حسابی بخنوم بهت". بعد کرم کوچولو را کنار خودش گذاشت و لامپ را خاموش کرد. به پدر شب بخیر گفت و تا صبح با آن هیولای کوچولوی بامزه خوابید. @mah_mehr_com
🌱 روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹پیامبر(ص): هرکس فقیر را در مال خود شریک گرداند و با مردم به انصاف رفتار کند، او مؤمن حقیقی است. امروز دوشنبه ۲۲ مرداد ماه ۷ صفر ۱۴۴۶ ۱۲ آگوست  ۲۰۲۴ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com