♨چگونه می شود دست #فرزند را در دست #خدا گذاشت؟
♻آیت الله شاه آبادی استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه می کردند که اگه مثلا بچه شما نیاز به کفش داشت هرچند که شما دیر یا زود اون کفش رو تهیه می کنید اما به فرزندتون اینطور بگویید: «عزیزم، بابا باید پول داشته باشه، مگه نمی دونی که خدا روزی رسونه؟ پس از خدا بخواه زودتر به بابات پول بده تا برات کفش بخره.»
♻این کودک شما قطعا دعا خواهد کرد و پدر هم به این مقدار پول می رسه که بتونه یه کفش برای بچه اش بخره و این بچه کفش رو از خدا می دونه و عاشق خدا میشه و در این صورت پدر دست فرزندش رو در دست خدا گذاشته است
@mah_mehr_com
🌹 داستانی برای اثبات خدا 🌹
💮 نیوتن ، دوستی داشت
💮 که همیشه وجود خدا را انکار می کرد
💮 و می گفت :
👈 خدا وجود ندارد .
👈 دنیا خود به خود درست شده است .
💮 نیوتن تصمیم گرفت
💮 برای اثبات خدا به دوست ملحد خود ،
💮 از ماکت منظومه شمسی استفاده کند .
💮 به خاطر همین ،
💮 ماکتی از منظومه شمسی طراحی کرد
💮 که با زدن یک کلید ،
💮 سیارات طراحی شده در آن ،
💮 به دور خورشید می چرخیدند .
💮 بعد از آن ،
💮 دوست خود را به خانه خود دعوت کرد
💮 و این ماکت را به او نشان داد .
💮 دوست نیوتن با دیدن این ماکت ،
💮 خوشحال و شگفت زده شد
💮 و اولین سوالش این بود :
👈 خیلی قشنگه ، بی نظیره ، این ساخته کیست ؟
💮 نیوتن هم در جواب گفت :
👈 خود به خود به وجود آمده است !
💮 دوستش پرسید :
👈 مسخره می کنی ؟!
👈 مگر می شود چیزی به این زیبایی و دقت ،
👈 خود به خود به وجود آمده باشد ؟
💮 نیوتن نیز از این فرصت استفاده کرد و گفت :
🌸 چطور این ماکت ،
🌸 نمی تواند بدون سازنده و خالق باشد
🌸 ولی نمونه بسیار بزرگتر و دقیق تر و زیباتر آن
🌸 که همان منظومه شمسی است ،
🌸 بدون خالق باشد .
💮 دوست نیوتن به فکر عمیقی فرو رفت .
💮 تصمیم گرفت در مورد وجود خدا ،
💮 تحقیق کند و کتاب بخواند .
💮 او پس از چند ماه با خوشحالی ،
💮 به وجود خداوند پی برد و خداپرست شد .
🔮 @mah_mehr_com
#خدا #اثبات_وجودخدا
به مادر گفتم آخر این #خدا کیست ؟ که هم در خانه ما هست و هم نیست
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمی آید به خوابم چرا هرگز نمی گوید جوابم
نماز صبحگاهت را شنیدم تو را دیدم خدایت را ندیدم
به من آهسته مادر گفت : فرزند خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکیست فرزند بود در روشنایی ها خداوند
@mah_mehr_com
سلام #خدا جون
حالت چطوره؟
شکرت برای امروز ،
شکرت برای تموم لحظه هایی که کنارمونی و حواسمون رو داری.
شکرت برای بودنت ..
شکرت برای کادوهایی که بهمون میدی چه حالا خودمون خواسته باشیم چه خودت یهویی میدی ..
خلاصه همه جوره شکرت و مرسی که هستی ...
میگم کاش یه نردبونی بود میومدم بالا میبوسیدمت. همین☺️😘
@mah_mehr_com
سلام #خدا جون
حالت چطوره؟
شکرت برای امروز ،
شکرت برای تموم لحظه هایی که کنارمونی و حواسمون رو داری.
شکرت برای بودنت ..
شکرت برای کادوهایی که بهمون میدی چه حالا خودمون خواسته باشیم چه خودت یهویی میدی ..
خلاصه همه جوره شکرت و مرسی که هستی ...
میگم کاش یه نردبونی بود میومدم بالا میبوسیدمت. همین
@mah_mehr_com
💠شعر زیبا و کودکانه درباره #خدا
😍به نام خداوند رنگین کمان
😍خداوند بخشنده ی مهربان
😍خداوند سنجاقک رنگ رنگ
😍خداوند پروانه های قشنگ
😍خدایی که آب و هوا آفرید
💠درخت و گل و سبزه را آفرید
🌺خدایی که از بوی گل بهتر است
😊صمیمی تر از خنده ی مادر است
😊خدایا به ما مهربانی بده
😊دلی ساده و آسمانی بده
😊دلی صاف و بی کینه مانند آب
😊دلی روشن و گرم چون آفتاب
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
✅ @mah_mehr_com
ما باید کاری کنیم که #کودک، #خدا را دوست داشته باشد .
در این صورت است که او میتواند عامل به احکام خدا شود .
در طریق وصول به این هدف ضروری است، خدا را دوست داشتنی، مهربان و بخشنده و صمیمیتر از پدر و مادر معرّفی کنید.
همچنین ضروری است این تصور در ذهن کودک مستقر شود که خدا او را دوست دارد و می خواهد او فردی ارزنده شود و خوشبخت و سعادتمند گردد.
با کودکان لااقل تا شش سالگی باید دائماً از مهر و عنایت خدا و از لطف و کرامت او سخن گفت ، نه از خشم و غضب و جهنّم و عذاب او.
در طریق تزریق محبّت خدا در دل کودک از هر وسیله ای می توان استفاده کرد و داستانها و قصّه هایی در این رابطه می توان ساخت.
البتّه باید درنظر داشت که تصور و سخن والدین درباره ی خدا در کودک، مؤثر است، این که برای کودک، خدا را فردی خشمگین معرفی کنند یا رحیم .
منبع:الگوی ایرانی
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mah_mehr_com
یکی بود یکی نبود غیر از #خدا هیچکس نبود.
در خانهای قدیمی که دیوارهایش نمناک بود، عنکبوتها با خیال راحت تار تنیده بودند و زندگی میکردند. در این خانۀ قدیمی، گردوغبار همهجا را پوشانیده بود و هیچ نشانهای از دوستی و محبت و صفا و یکرنگی نبود. در گوشهای از این خانه چند موش زندگی میکردند و هرروز یکی از آنها طعمۀ گر به میشد.
موشها هرروز دورهم جمع میشدند و میگفتند:
– باید فکری بکنیم. وگرنه همۀ ما طعمه گر به میشویم!
موشها آن روز تصمیم گرفتند از بزرگترهایشان کمک بگیرند و از آنها بخواهند راه فرار از چنگ گربۀ بیانصاف را -که هرروز در گوشهای کمین میکند- به آنها یاد بدهند.
چند ساعت بعد موشهای پیر و باتجربه به دعوت موشهای جوان در خانۀ قدیمی جمع شدند و به مشورت پرداختند.
یک موش جوان گفت:
– ما هر چه مراقبت میکنیم نمیفهمیم گر به چه موقع از کمینگاه خارج میشود و خودش را به ما میرساند. شما باید از تجربیات خودتان برای رفع این مشکلِ ما کمک بگیرید.
یکی از موشهای باتجربه گفت:
– پس اولین کارِ ما باید این باشد که راهی برای باخبر شدن از حضور گربه پیدا کنیم، چون زورمان که به او نمیرسد. چارۀ کار این است که همهجا نگهبان بگذاریم و مراقب باشیم.
موش جوانی گفت:
– این کار را کردهایم، ولی نتیجه خوبی نداشته است. در این خانه همهچیز کهنه و کثیف است و گر به آنچنان خودش را پنهان میکند که قابلتشخیص نیست.
بالاخره موش دانایی که از همۀ موشها پیرتر بود گفت:
– من میدانم چکار باید کرد، یکی از ما باید زنگولهای به گردن گربه ببندد تا وقتی نزدیک میشود، متوجه بشویم و فرار کنیم!
تمام موشها با این فکر موافقت کردند. ولی چه کسی باید این کار را انجام دهد. دراینبین چند موش جوان به موش پیر خندیدند و گفتند:
– شما بیخود باعث میشوید که ما بیشتر از گربه بترسیم! زنگوله باعث میشود که همیشه از صدای زنگ در تکان باشیم!
موش پیر گفت:
– ترس باعث میشود با احتیاط بیشتری رفتار کنیم و گرفتار گربه نشویم.
موش دیگری گفت:
– من میتوانم یک زنگوله پیدا کنم، اما جرئت نزدیک شدن به گربه را ندارم.
موش پیر گفت:
– من چون پیر شدهام و قدرت دیدن ندارم، نمیتوانم به گربه نزدیک شوم و زنگ را به گردن او بیندازم!
و به دنبال او تعداد دیگری از موشها نیز همین حرف را زدند.
بچه موشها هم گفتند:
– ما خیلی کوچک هستیم و نمیتوانیم این کار را انجام دهیم.
بالاخره هیچکدام از موشها حاضر به فداکاری نشدند. درنتیجه زنگوله هرگز به گردن گربه آویزان نشد و گر به هم که چند تا موش تنبل و ترسو پیدا کرده بود هرروز یکی از آنها را میگرفت و میخورد.
بچههای خوب به خاطر داشته باشیم که گفتنِ خیلی از حرفها آسان است. ولی انجام دادن آن بسیار مشکل است.
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هیچکس منو ندید!
🔸 حالا ایلیا میدونه که اگه وسط روز روزه بهش فشار آورد میتونه یه چیزی بخوره. زنگ ورزشه و تشنهش شده و #یواشکی رفته یه گوشه یکم آب بخوره، اما خانم معلم یادش میندازه که هرجا باشه، بازم #خدا نگاهش میکنه.
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان زیبا رو ببینید🤍💭
شما هم هروقت دیدین که اوضاع غیر قابل تحمل است، فرار کنید تو در آغوش خدا... هرجا که ترسیدین، بدونید که راه فرار به سمت خداست!
#خدا
@mah_mehr_com
🟩 #ضربالمثل"از تو حرکت از خدا برکت"
🔹️شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یکروز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد .
#خدا #حرکت #برکت
@mah_mehr_com