مهربانی حضرت علی (ع ) با کودکان
مرد فقیری نزد حضرت علی (ع) رفت تا کمی درددل کند.
کودکان این مرد از شاخه درخت خرمای همسایه، که به خانهشان راه پیدا کرده بود، خرما میچیدند و این کار سبب عصبانیت مرد همسایه میشد.
حضرت علی به نزد مرد همسایه رفت تا به طریقی رضایت او را جلب کند تا اجازه دهد کودکان مرد فقیر روزی چند خرما از درخت بچینند اما مرد همسایه به هیچوجه راضی نشد.
سرانجام حضرت علی پیشنهاد داد که نخلستان ارزشمندش را با خانهی کوچک مرد همسایه تعویض کند.
مرد همسایه شگفتزده شده بود، پیشنهاد را پذیرفت و دلیل این کار را از حضرت پرسید. امام فرمود: دلم میخواهد کودکان این مرد شاد باشند و بیترس از درخت، خرما بچینند و بخورند.
سپس حضرت علی (ع) به پدر کودکان فرمود: این خانه را به تو میبخشم به اینجا اسبابکشی کن و بگذار کودکانت با خیال راحت خرما بچینند، بگذار این نخل، دل کودکانت را شاد کند.
#میلاد_امام_علی
#داستان_متنی
@mah_mehr_com
#داستان_متنی
🌸 آداب دعا کردن
وقت سحر، وقتی هوا هنوز تاريک بود، فاطمه پا شد آب بخوره كه ديد مامان نماز می خونه.
فاطمه نشست و به مامان نگاه كرد.
مامانش اول نماز خوند، بعد به سجده رفت و وقتی بعد از مدتی سرش رو از روی مهر برداشت، دستاشو بالا برد و اشک از چشماش جاری شد. خوب كه با خدا حرف زد دستاشو به صورتش كشيد و آمين گفت.
فاطمه كه ديگه خوابش نمی اومد رفت كنار مامان و پرسيد: شما اون موقع تا حالا چی كار ميكردين؟؟!
مامان جواب داد: دعا می كردم. فاطمه گفت: می دونم، فهميدم كه دعا می كردين ولی شما يه كارای ديگهای هم انجام میدادين!
مامان لبخندی زد و گفت: اونا آداب دعا كردن بود. ما برای حرف زدن با خدا هم آداب داريم. مثلا قبل از دعا كردن صدقه ميديم، عطر ميزنيم دعامون را با بسم الله و تشكر از خدا شروع می كنيم و يادمون نميره كه اول و آخر دعا صلوات بفرستيم.
فاطمه پرسيد: مامان ما هميشه و همه جا ميتونيم دعا كنيم؟
مامان جواب داد: بله ما هميشه و همه جا می تونيم با خدا حرف بزنيم ولی يه وقتايی دعامون زودتر مستجاب ميشه، مثل وقتی بارون مياد، موقع سحر، يا وقتی كه صدای اذان همه جا می پيچه.
فاطمه كه از دونستن اين همه آداب قشنگ خوشحال شد، پرسيد: من فقط برای خودم ميتونم دعا كنم؟!
مامان گفت: نه عزيزم، ما برای دوستان، همسايهها، پدر و مادر و همه و همه ميتونيم دعا كنيم. راستی يادت باشه هيچ وقت از دعا كردن خسته نشي و دعاهات رو تكرار كنی و هميشه اميدوار باشی كه خدا دعای تو رو مستجاب ميكنه. الان اگه دوست داری، برو وضو بگير و بيا تا كنار هم ديگه نماز بخونيم و دعا كنيم.
@mah_mehr_com
#داستان_متنی
🐘اصحاب فیل
🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد .
او حاکمی بی ایمان و ظالم بود .
یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋
ابرهه خیلی ناراحت شد.
او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔
ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر از کعبه بسازد .🏛
او دستور داد صدها کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند .
ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند .
ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد .
بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥
ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم .
🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘
لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃
☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند .
فیل به جای آن که به سوی مکه برود ، بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎
در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊
هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند .
سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد .
ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانه کعبه بر جای ماند.
@mah_mehr_com