eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
12.8هزار ویدیو
401 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 دو صد گفته چون نیم کردار نیست! ✅ 🔻در تربیت فرزندان به این ضرب المثل معروف دقت داشته باشیم: دو صد گفته چون نیم کردار نیست! بیش از گفتن، ما باید مفاهیم را با عمل‌مان به فرزند آموزش دهیم. مثل یاد دادن اعداد و جمع و تفریق در ابتدایی، که بچه ها مدام با استفاده از دست‌هایشان و میوه‌ها و شمردن آنها، اعداد را یاد می‌گیرند. 🔻مثلا مفهوم راستگویی را باید با عمل به بچه ها نشان داد. باید راستگویی را در ما حس کنند. فرض کنید شما به وعده ای که به او داده اید، عمل نمی کنید و بچه را توصیه به راستگویی می‌کنید، مسلم است که این رفتار اثر کلام شما را خیلی پایین می‌آورد. اگر آنچه ما به فرزندانمان می‌گوییم با آنچه آنها از ما می‌بینند با هم متفاوت باشد، نباید توقع بهترین نتیجه را در تربیت فرزندان‌مان داشته باشیم. @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...🌹 🔵برطرف نشدن یک *نیاز* در کودکی باعث میشه فرد تا آخر عمر یک رو مداوم تکرار کنه و 🔵یک عمر : ➖احساس می کنه در اولویت نیست ➖احساس می کنه که همه رفتنی هستن ➖احساس می کنه مردم دارن بهش میکنن ➖احساس میکنه دوست داشتنی نیست ➖احساس میکنه ضعیف و ناتوانه اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💚 @mah_mehr_com
✍حجت الاسلام والمسلمین وقتي يک بچه توقع دارد هرکاري که مي کند از آن لذت ببرد، نمي توان خواندن را به او آموزش داد. چون نماز يک لذت فوري ندارد. اگر پدر و مادرها آن حرف راست بزرگ را به فرزند خود نگفته اند، اميد نداشته باشند که نماز خوان شود. اينکه يک بچه اي به شيوه ي غلط نمازخوان شود بسيار خطرناک است. يعني اينکه با تشويق هاي غلط و هاي عارفانه بچه را نمازخوان کردن اشتباه است. در اين صورت بچه يک مدت نماز مي خواند اما بعد متوجه مي شود که همه ي چيزهايي که در خصوص آمدن نور و بالارفتن سطح او از بچه هاي ديگر کلاس و غيره به او گفته اند دروغ بوده است. به همين جهت نماز زده مي شود. اينکه يک نمازخوان، بي نماز شود بسيار بدتر از اين است که يک بچه اي ديرتر نمازخوان شود اما درست اين کار را بياموزد. @mah_mehr_com
✍حجت الاسلام والمسلمین وقتي يک بچه توقع دارد هرکاري که مي کند از آن لذت ببرد، نمي توان خواندن را به او آموزش داد. چون نماز يک لذت فوري ندارد. اگر پدر و مادرها آن حرف راست بزرگ را به فرزند خود نگفته اند، اميد نداشته باشند که نماز خوان شود. اينکه يک بچه اي به شيوه ي غلط نمازخوان شود بسيار خطرناک است. يعني اينکه با تشويق هاي غلط و هاي عارفانه بچه را نمازخوان کردن اشتباه است. در اين صورت بچه يک مدت نماز مي خواند اما بعد متوجه مي شود که همه ي چيزهايي که در خصوص آمدن نور و بالارفتن سطح او از بچه هاي ديگر کلاس و غيره به او گفته اند دروغ بوده است. به همين جهت نماز زده مي شود. اينکه يک نمازخوان، بي نماز شود بسيار بدتر از اين است که يک بچه اي ديرتر نمازخوان شود اما درست اين کار را بياموزد. @mah_mehr_com
📸 چه می‌شود که بچه‌ها می‌گویند؟ اگر پدرومادر بیش از حد به بچه گیر بدهند و او را دائم بازخواست کنند، فرزندشان در دروغ‌گویی مهارت بیشتری پیدا می‌کند تا از شرّ این رفتارها خلاص شود. اما این تنها یکی از دلایل دروغ‌گویی کودکان است. دلایل بیشتر را در تصاویر ببینید. @mah_mehr_com
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 گناهی که بچه‌ها زود یاد می‌گیرند! 🔻 مزه را آدم نمی‌چشد تا اینکه را ترک کند،جدی یا شوخی. 🔹️ بعضی‌ها دروغ می‌گویند، می‌گویی چرا دروغ گفتی می‌گویند کردم. یک زمانی یک پدری جلوی به بچه گفت بیا قاقا بدهم. حضرت فرمود این چیست در دستت که می‌خواهی به بچه بدهی باز کرد دید خرماست. حضرت گفت خیلی خوب عیب ندارد اما اگر چیزی در دستت نبود و به بچه می‌گفتی بیا قاقا بدهم که او را بگیری دو گناه کردی. ♨️ یک این است که دروغ گفتی یک گناه هم این است که به بچه دروغگویی را یاد دادی. یعنی بچه می‌فهمد که می‌شود خلاف واقع هم گفت. از آن موقع بچه‌ام می‌شود. 🔴 اینکه می‌گویند و بچه رو خراب می‌کند. مزه ایمان را آدم نمی‌چشد تا اینکه دروغ را ترک کند، جدی یا شوخی. 🎙آیت الله مجتهدی(ره) @mah_mehr_com
«اگه میخوای هیچ وقت بهت نگه این رو واسش بخون» در یک جنگل قشنگ روباه بازیگوشی زندگی می کرد. نام این روباه بازیگوش "هنی" بود. هنی از همه بچه های آن جنگل بزرگتر بود. اما با همه دوست بود و همه را دوست داشت در این جنگل قشنگ، جغد دانای پیری زندگی میکرد جغد دانا یک عصای جادویی داشت. این عصا می توانست حال مریضها و بیماران را به سرعت خوب کند. یک روز جغد دانای پیر تصمیم گرفت از جنگل برود. او دلش میخواست بالای بلندترین کوه برود او میخواست جایی باشد که تنهای تنها باشد. برای همین عصای جادویی را به هنی داد و گفت: هنی جان تو بزرگترین بچه این جنگلی میدونی که اگه این عصا رو به هر بیماری بزنی، فورا حال او خوب میشه پس این عصا رو بگیر و ازش به خوبی مراقبت کن تا اگه یه نفر حالش بد بود ازش استفاده کنی و حالشو بهتر کنی!". جغد دانای پیر عصا را به هنی داد و پر زد و از آن جنگل رفت. هنی میخواست خیلی خوب از آن عصای جادویی مراقبت کند. برای همین وقتی نزدیک غروب شد و همه سمت خانه های شان رفتند، عصا را برداشت و کنار یک درخت پشت خانه خودشان رفت خاکهای کنار آن درخت را کند و عصای جادویی را آنجا گذاشت و بعد روی آن را با خاک پوشاند تا کسی نبیند. اما یکی از دوستانش به نام جان از پشت یک درخت او را نگاه می کرد. هنی وقتی به خانه رفت به پدرش گفت که جغد دانای پیر آن عصای جادویی را به او داده است پدر پرسید: " خب خیلی خوبه پسرم اما عصای جادویی کجاست؟". هنی کمی فکر کرد و گفت: کنار یک سنگ نزدیک رودخونه خاکش کردم. پدر او را نوازش کرد و آفرین گفت کم کم هوا تاریک تر میشد و هنی باید میخوابید مادر به او گفت : " من براتون قصه میگم! هنی و خواهر برادرانش به اتاق رفتند و مادر میخواست قصه بگوید که هنی گفت: مامان جغد دانا عصای جادویی رو به من داد و رفت مادر با خوشحالی "گفت وااای چه خوب خب بگو ببینم کجاست؟". هنی کمی فکر کرد و بعد آروم در گوش مادر گفت: کنار بزرگترین درخت جنگل خاکش کردم. سپس، مادر قصه را گفت و همه بچه ها خوابیدند. وقتی صبح شد خواهر هنی که خیلی کنجکاو بود، گفت: " دیشب گفتی جغد دانای پیر عصای جادویی رو به تو داده واقعا کجا گذاشتیش؟". هنی دوباره فکر کرد تا یک دروغ دیگر بگوید فکر کرد و آروم در گوش خواهرش گفت: " اونجا که زمین بازی بچه هاست. همون وسط خاک رو کندم و عصای جادویی رو گذاشتم از آن روز به بعد، همه حیوانات جنگل فهمیدند که جغد دانای پیر، عصای جادویی رابه هنی داده است. بیشتر حیوانات جنگل از هنی سوال کردند که عصای جادویی را کجا گذاشته است اما هر بار هنی به بقیه دروغ می گفت. ماه ها گذشت و زمستان سرد از راه رسید یک روز سرد حال برادر هنی خیلی بد شده بود او تب کرده بود و همه بدنش داغ شده بود. او آنقدر حالش بد ب۸ود که صبح تا شب و شب تا صبح ناله می کرد. ۷ اینکه مادر هنی گفت: عزیزم لطفا برو عصای جادویی رو بیار داداشت خیلی مریضه هنی عاشق برادرش بود. او هم دوست داشت به برادرش کمک کند اما اصلا یادش نبود که عصای جادویی را کجا مخفی کرده است. او ه کنار در خانه شان نشسته بود وع غصه میخورد. لحظه ای بعد، جان پیش او آمد به او گفت: ناراحتی هنی گفت: " آره داداشم خیلی حالش بده و عصای جادویی رو نمیدونم کجا گذاشتم. به هر کسی یه دروغی گفتم و الان اصلا راستش رو یادم نمیاد!". جان که دیده بود هنی عصای جادویی را کجا مخفی کرده است راستش را به او گفت و بعد باهم عصای جادویی را از زیر خاک بیرون آوردند. سپس فورا سمت خانه رفتند و عصای جادویی را به برادرش زدند و فورا حال او خوب شد. هنی از اینکه میدید حال برادرش خوب شده است، خیلی خوشحال بود همان جا بود که فهمید نباید دروغ بگوید بعد از جان تشکر کرد و به همه قول داد که از این به بعد واقعیت را بگوید تا مشکلی پیش نیاید. ‌پایان... @mah_mehr_com