📙 قصه صوتی کوتاه 🎧 این قسمت : #آخرین_شب #قصه_صوتی #یکی_بود_یکی_نبود #مدافعان_حرم @mah_mehr_com

. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #مدافعان_حرم⚜ 🔹قسمت اول🔹 ❤️شهید مجید قربان‌خانی❤️ (تحول مجید آقا و رفتن به سوریه) 🔴 مجید به هوش که اومد با گریه گفت: مگه من مرده باشم کسی بخواد برای دومین مرتبه حضرت زینب(س) رو اسیر کنه😭😭😭 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com

. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #مدافعان_حرم⚜ 🔹قسمت دوم🔹 ❤️شهید مصطفی صدر زاده❤️ (داستان یک کشتی‌گیر🤼‍♂ با غیرت) 🔴 مامان مصطفی تا این خبر رو شنید با گریه به حضرت عباس(ع) گفت: اگر این پسرم رو بهم برگردونین نذر میکنم سرباز شما بشه😍 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com

. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #مدافعان_حرم⚜ 🔹قسمت سوم🔹 ❤️شهید مهدی صابری❤️ (یک عاشق حضرت علی اکبر) 🔴 مهدی به مامانش گفت: باشه قبوله من نمیرم اما اگه روز قیامت حضرت زینب(س)💜 سؤال کرد خودتون جواب بدین 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com

. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #مدافعان_حرم⚜ 🔹قسمت چهارم🔹 ❤️شهید بابک نوری❤️ (خوشگل ترین شهید) 🔴 بابک از این جوان های خوشتیپ بود که حسابی به تیپ و قیافه اش🧢 می‌رسید اما.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com

. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: #مدافعان_حرم⚜ 🔹قسمت پنجم🔹 ❤️شهید مرتضی حسین‌پور❤️ (فرمانده درجه۱ ایرانی) 🔴آقا مرتضی 🧔🏻‍♂ می گفت: من باید برم🛫 تو میدون جنگ از باباش 🧔🏼 خواهش کرد که بزارن بره سوریه اما بابای آقا مرتضی بهش گفت: مامانت🧕🏻 باید راضی باشه... 🔹قصه قهرمان ها🔸 @mah_mehr_com