eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🇵🇸 بچه های گلم ! 🇵🇸 این روزا برای بچه های 🇵🇸 برای دعا کنید . 🇵🇸 دعا کنید بیاد . @mah_mehr_com
هدایت شده از امام زمان و من
برای عضویت در کانال کلیک کنید.👇 @emamezaman_va_man 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
هدایت شده از امام زمان و من
برای عضویت در کانال کلیک کنید.👇 @emamezaman_va_man 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بینایی خودت رو محک بزن! 😉 در این تصویر چه چیزی پنهان شده؟! ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
2_144140477269126216-mc.mp3
7.29M
🐝جوخه عسل (قسمت سوم) : از قصه های مهدوی 🌼🐝🍯🐝🍯🐝🌼 @mah_mehr_com
دلم خونه قدیمی مادرم رو میخواد @mah_mehr_com
🔸️عکسنوشت شعر در مورد امام حسن عسکری ع @mah_mehr_com 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
جلوی بچه ها قرآن بخوانید! جلوی بچه‌ها دعا بخوانید! در مقابل چشم بچه ها از خدای متعال بخواهید! دعا کردن و حرف زدنِ با خدا را عملاً یاد بدهید! جلوی بچه ها دروغ نگویید! غیبت نکنید! اظهار ذلتّ در پیش غیر خدا نکنید! طمع به مال را نشان ندهید! اگر اینطور شد، فرزند ما هم اینطوری بار می آید... @mah_mehr_com
ولادت امام حسن عسکری (ع) 💚💐💚 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر مشق نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید فرزندتو زیبا کن @mah_mehr_com
💕به نام خدای قصه های قشنگ 💕 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود ☺️ 🐹 آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.»🐭 خانم موشه راه می رفت و حرص می خورد و می گفت: «اینجا جعبه، آنجا جعبه، همه جا پر از جعبه است. وای خدای من… تمام خانه پر شده. من دیگر جایی ندارم که وسایلم را بگذارم. نمی فهمم تو این همه جعبه را برای چی می خواهی!»🐭 خانم موشه آن قدر با حرص و جوش حرف می زد که نفسش بند آمده بود. آقا موشه جواب داد: «موشی جان، کسی چه می داند؟ ممکن است روزی به درد بخورند.»🐭 آقا موشه خودش هم نمی دانست با آن همه قوطی کبریت چه کار کند. فقط دلش می خواست آن ها را جمع کند. خانم موشه که دید حرف حساب به گوش آقا موشه فرو نمی رود، با عصبانیت گفت: «دیگر صبرم تمام شده. من به خانه خواهرم می روم، اگر تا زمانی که بر می گردم، یک فکری برای این قوطی کبریت ها نکنی، همه را می اندازم دور.» خانم موشه این را گفت و رفت، آقا موشه ایستاد و به قوطی کبریت هایش نگاه کرد و گفت: «چه کاری می توانم بکنم؟»🐭 فکر کرد و فکر کرد. ناگهان بالا پرید و گفت: «یک فکر خوب! یک کمد کشودار درست می کنم. آره … آره… همه خرت و پرت ها را توی آن می ریزم. خب … حالا به مقداری چسب و رنگ احتیاج دارم.»🐭 آقا موشه دست به کار شد. خیلی زود قوطی کبریت ها را به هم وصل کرد. بعد از مدتی قوطی کبریت ها تبدیل به یک کمد کشودار شد. او با دقت به آن نگاه کرد و گفت: «عین همان کمدی است که دیده بودم؛ فقط خیلی کوچک تر از آن است.» بعد هم آن را رنگ زد و تر و تمیز کرد. آن وقت همه خرت و پرت ها و وسایلی که این طرف و آن طرف پخش بود. توی آن ریخت. کمی بعد خانم موشه به خانه برگشت. از دیدن کمد کشودار غافل گیر شد و گفت: «وای … چه جالب… چطوری این را درست کردی؟» آقا موشه سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «همیشه می گفتم آن قوطی کبریت ها یک روز به درد می خورند. امروز همان روز است.» نویسنده: آرتین سعدی پور @mah_mehr_com