eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۱۶۷ من _ اه ... همش حال این و می پرسی ... ایششششش خندید و دستش و گذاشت رو شکمم ... ماهان _ من فدای جفتتون بشم لبخند زدم و به روبرو خیره شدم من _ سالم مادرجون ... بعد از سالم واحوال پرسی با مامان ستاره و پدرجون و خانواده دایی باکمک ماهان رفتیم تو اتاقش ... دخترداییش و ندیدم ... فکر کنم توآشپزخونه بود ... لباسام و عوض کردم و یه چادر خوشگل کشیدم روسرم ... ماهان اومد سمتم و بوسه ای به پیشونیم زد و رفتیم بیرون ... محیا اینا هم اومده بودن ... درحالی که داشتم مهیار و می چلوندم صدای نازک و چندشش بلند شد : _ سالم ماهان جان دندونام و روهم فشار دادم و مهیار و دادم دست محیا ... فهمید عصبانیم ... به احترام گوهش بلند شدم و گفتم : من _ سالم عسل جان خوبی ؟ قیافه گرفت و درحالی که دستش و جلو ماهان دراز می کرد گفت : عسل _ ممنون ... ولی ماهان بااخم بهش سالم کرد و بهش دست نداد ... لبخند نشست رولبم ... حسابی ضایع شده بود ... ماهان کنارم نشست و همه مشغول حرف زدن شدیم ... عسل هم هی خودش و می چسبوند به ماهان و ماهان بااخم جوابشو می داد خیلی دوست داشتم زودتر بریم خونه ... شام خوردیم و مارال و محیا نذاشتن من بلند شم داشتن ظرف می شستن که عسل اومد توآشپزخونه و نشست صندلی کنار من عسل _ خوش می گذره محدثه جون ؟ لبخندی زدم و گفتم : من _ الحمداه
قسمت ۱۶۸ عسل _ اتفاقا دیروز داشتم فکر می کردم ... کی فکرش و می کرد شما و ماهان با هم ازدواج کنید ... یه کیس اصال ناجور باهم خواستم چیزی بگم که محیا سریع گفت : محیا _ قسمته دیگه ... خدا می خواد به بعضیا نشون بده همیشه هست یه اتفاقات عجیب بییفته عسل پوزخندی زد و گفت : عسل _ آخه می دونید ... من و ماهان نشون شده هم بودیم ... مارال _ چرا دروغ می گی ؟ عصبی شده بودم و گرمم شده بود ... بلند شدم و از آشپزخونه زدم بیرون ... من _ ماهان جان بریم ؟ ماهان که متوجه حال گرفته من شد بانگرانی بلند شد وگفت : ماهان _ بریم خانومم مامان ستاره _ عه کجا بچه ها ؟ هنوز میوه نیاوردم من _ دستت دردنکنه مامان ... یکم خوابم میاد خستم سرش و تکون داد و گفت : مامان ستاره _ فدات بشم ... چیزی خواستی بهم زنگ بزن مادر سرم و تکون دادم و ماهان وسایلم و از باال آوردم ... بعد از خدافظی که آخر سرم عسل به زور خودش و پرت کرد رو ماهان از خونه زدیم بیرون ... حسابی عصبی بودم در خونه رو باز کردیم و وارد شدیم ... چادرم و عصبی درآوردم و پرت کردم رومبل ماهان _ چرا انقدر حرص می خوری عزیزم ؟ واسه بچه خوب نیست عصبی نگاش کردم و گفتم : من _ معلومه خوب نیست ... وقتی باباش از خداشه دختر داییش باهاش اونجوری رفتار کنه متعجب گفت : ماهان _ من ؟ من غلط بکنم ... این حرفا چیه می زنی حالت خوبه ؟ داد زدم : من _ نه خوب نیست ... چرا نگفتی عسل نشون شدت بوده ؟
قسمت ۱۶۹ داد زد : ماهان _ چـــــــــــــــــــــی ؟ کی همچین زری زده ؟ من _ عســـــــــــــــل جونت ماهان _ غلط کرد ... به خــــــــــــــدا زر زده ... دروغ گفته عین ســــــــگ نفسم و فرستادم بیرون ... یهو درد بدی پیچید تو دلم ... من _ آخ دستم و گذاشتم رو شکمم ... وای خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا من _ آخ ماهـــــــــــــــان ... وقتشـــــــــــــــــــه ... جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ ماهان هول هولکی پرید سمــــــــــــــــــــتم و چادرمو کشید روسرم ... از درد داشتـــــــــــــــــــــم جــــــــــــــــــــون می دادم ... ... باناخنام صنــــــــــــــــــــــدلی مـــــــــــــاشین و می کندم ... لبم و گاز می گرفتم صدای جیـــــــــــــــــغم بلند نشـــــــه ... ماهان باتمام سرعت می روند ... چند بار زد روفرمون و عربده زد : ماهان _ گمـــــــــــــشو دیگه مرتـــــــــــیکه من _ مــــــــــــــاهان ســــــــــــــریع دارم می میرممم نگاه نگرانش و دوخت به چشام و گفت : ماهان _ االن می رسیم خانومم ... االن می رسیم زندگیم ... جــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ ... تارسیدیم بیمارســــــتان پرستارا مثل مور و ملخ ریختن و گذاشتنم رو برانکارد ... فقط درد می کشیدم و دست ماهان و که دنبالمون می دویید و فشار می دادم من _ ببخشــــــــــــید ماهان ... ببخشید اذیتت کردم ماهان که دیگه داشت می زد زیرگریه گفت : ماهان _ حـــــــــــرف نزن ... خانومم نفس عمیق دستش از دستم جــــــــــدا شد و من وارد جایی شدم که بادیدنش فهمیدم اتاق عمله
۱ پارت اضافه هم گذاشتم✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون خوش
دوستی ها باید مثل تام و جری باشه درست دعوا داشتن، باهم خوب نبودن ولی همیشه تو شرایط سخت کنار هم بودن!🐈
عجیبه اون تایمی که میخوام با آدما معاشرت کنم کسی نیست! تایمی که از همه فراریم دوست دوران مهد کودکم حتی بهم تکست میده.....😶