#انگیزشے🦖♥️
بَرای سَبز شدَن دَر جُستجوی دَلیل نَباش ، تو خود ِ آن دَلیل باش بَرای سَبز شدن . .🌱☕🌸
#آشپزي_انیمھ🤏🏼🗣🫀
تو بہ موفقیت بیشتر از اون چیزۍ کہ فکر میکنے ، نزدیکۍ ؛)🎧💆🏻♀🦋
#ایدھ🔮
روش پاک کردن انواع لکه ِ از روی لباس🍓 :
خودکار : الکل یا شیر🥛🫐 ⿻ .
شکلـٰات : آب + سرکه + مایع ظرفشویی🍪💗⿻ .
میوه : آب سرد + آبلیمو🪐🌦 ⿻ .
قهوه : جوش شیرین🧡📖 ⿻ .
لوازم آرایشی : الکل یا خمیر ریش😻🌸 ⿻ .
زنگ زدگی : آبلیمو + نمك🧂🌱 ⿻ .
#دختری_که_من_باشم
۲۹۴
پوزخندی زد و گفت اینطور که یادمه ادم ساکتی نبودی
در جوابش فقط یه نفس عمیق کشیدم
اینبار تا تحکم بیشتری :گفت میخوای همینطور ساکت بشینی؟!
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه کردم عصبی به نظر نمیرسید کاملا خونسرد بود البته این حالمو که بهتر نمیکرد هیچ بدترم میکرد
سعی کردم به خودم مسلط بشم شمرده شمرده گفتم خب من نمیدونم چی باید بگم؟! ابروهاشو داد بالا و :گفت خیالم راحت شد فکر کردم مهران به دختر لال واسه ازدواج انتخاب کرده
.
نباید خودمو می باختم میدونستم تو مدتی که روبه روش نشستم چقد سعی میکنه با حرفاش اعصابمو به هم بریزه ولی نباید میذاشتم باید میفهمید من همون دختریم که حقیقتایی که هیچکس تو زندگیش براش روشن نکرده بود رو با جرات به زبون آوردم گفتم حتی اگه لال بودم شما به انتخاب پسرتون که یه مرد بالغ و عاقله شک دارین؟
با تعجب نگاهم کرد میدونستم انتظار چنین حرفی رو نداره
خیلی سریع به حالت جدی خودش برگشت و گفت: میدونی زبونت خیلی نیش داره؟! :من شاید واسه این زبونم نیش دار به نظر میاد که بلد نیستم چاپلوسی کنم!
خندهای کرد و گفت تو ۱۸ سالته درسته؟!
سرمو به علامت مثبت تکون دادم
یه ذره نگاهم کرد و گفت: جالبه
منتظر بودم که بگه چی براش جالبه ولی به جاش گفت بهتره از این بحث بگذریم و بریم سر
موضوعی که الان به خاطرش اینجاییم
صدامو صاف کردم و گفتم میشنوم
دستاشو گذاشت روی میز و گفت اینجور که معلومه تصمیمتون جدیه
با قاطعیت گفتم: بله
میدونم برات عجیبه ولی من نه امروز نیومدم اینجا که باهاتون مخالفت کنم !
.
#دختری_که_من_باشم
۲۹۵
با تعجب گفتم: پس چی؟
دستشو رو چونه و گونش کشید و گفت من پسرمو خوب میشناسم نمیخوام با ابرو ریزی ازدواج کنه برای همین چه موافق باشم چه مخالف مجبورم بگم به این ازدواج راضیم خوش ندارم پشت سر پسرم بگن با یه دختر بی کس و کار یواشکی ازدواج کرد و رفت
بی کس و کار این لقبی بود که هر کسی از راه میرسید بهم میداد حتی وقتی داشتم نقش یه پسرو تو زندگی بازی میکردم دیگه برام عادی شده بود من کسی رو نداشتم اره ولی اجازه نمیدادم این شخصیتمو زیر سوال ببره
گفتم شاید بی کس و کار باشم ولی...
حرفمو قطع کرد و گفت منم دنبال همین ولی اینجا اومدم میخواقانعم کنی که برای پسرم مناسبی بهم بگو به عنوان یه عروس چی داری که بهش افتخار کنم
پس قصدش این بود میخواست منو به دست خودم تحقیر کنه میدونستم چیز زیادی ندارم که به خاطرش به خودم ببالم ولی حداقلش این بود که من یه ادم معمولیم
من من میدونم که پسر شما خیلی از من بهتره من واقعا هیچی ندارم که بخوام به خاطرش شما رو مجاب کنم که کیس مناسبی واسه پسرتونم .
پس چرا تصمیم گرفتی باهاش ازدواج کنی؟ فکر نمیکنی پسر من لیاقت بهترینا رو داره؟! راه بدی رو واسه بحث کردن پیدا کرده بود میترسیدم جلوش کم بیارم ولی نباید خودمو میباختم
گفتم تا تعریف شما از بهترینا چی باشه
اخمی کرد و گفت: چطور؟
من بهترین از دید شما چیه؟ دختری که به خونواده عالی داره تحصیلات انچنانی داره؟ پوزخندی زد و گفت حتما تعریف تو اینه که یه خونه با عشق واسه پسرم بسازی هر روز واسش ناهار بیزی و با عشق بهش شام بدی و خونشو واسش تمیز کنی؟
من اگه این طرز فکر شماست باید بگم براتون متاسفم
با تعجب نگاهم کرد .
من: من نمیخوام بگم یه ادم کاملم سر کسی هم منت نمیذارمک ولی من تو این مدت کم چیزایی از زندگی پسر شما فهمیدم که شما تمام مدتی که پدرش بودین نتونستین درک کنین زندگی