eitaa logo
ماهک
3.2هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهک ؛ ماه کوچک و زیبای محبوب 🩷 تبلیغآت ֶָ تبآدل ↫ حرفے ֶָ سخنے ↫ @M0_art ☕️
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🌪🖇› • • بزرگے‌میگفت: اگہ‌جایے‌ࢪاهت‌ندادن‌بࢪو‌دࢪ‌خونہ‌ امام‌ح‌ـسین‌‌"؏"‌اونجا‌همہ‌ࢪو‌ࢪاه‌میدن . . • • 🖇⃟🌪¦⇢
در‌سلام‌برتو دست‌رابر‌سینہ‌مۍ‌گزاریم تاقلب‌ازجایش‌کنده‌نشود:)💔 صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ✋🏻🍂
‌وسالھاستـ‌بهـ‌سمتِ‌توفرارمۍڪنم‌ مگرکدام‌پناھگاه‌ازآغوشِ‌تو‌ امن‌تراستـ‌حسین‌جان..؟!♥️🌱 ‌ :)!✨
بهترین چیزی که منو خوشحال میکنه خنده های توعه رفـ∞ـیق🌸🌙
". همیشہ‌مےگفت: . واسہ‌ڪےڪارمےڪنے؟ . مےگفتم:امام‌حسین:)♥️🌱 . مےگفت:پس‌حرف‌هارو‌بیخیال :) . ڪار‌خودت‌روبڪن . جوابش‌باامام‌حسین . . .♥️:)" +شہیدمحمدحسین‌محمدخانے 🕊 🖤
«🧡🍊» آخ‌َـرڪُج‌ـٰایۍاِۍگُل‌ِخ‌ـۅشبۅۍ‌ِفـٰاطِمِہ بَرگرد‌ۅشَہر‌را‌پُـراَزاَمۅاج‌ِنۅرڪُن 😍
https://abzarek.ir/service-p/msg/839629 اگه میخواین چیزی بگین 😂 اعصاب خورده؟😂
۱= الان چشم ۲=تو شرایط کانال هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈 حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق. چنددقیقه بعد هر دو شون در اتاقو زدن و اومدن تو. میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم ... بابا عصبانی شد و ... - دیدی می گفتم این پسره لیاقت نداره ... کدومتون به حرفم گوش دادین ... گفتم این سرش به تنش نمیرزه 😡 بابا میگفت و من گریه میکردم ... همه رؤیاهایی که با سعید ساخته بودم، همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته 💔😭 مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت... چنددقیقه بعد هردو رفتن و ازم خواستن بخوابم و از فردا زندگی جدیدی رو برای خودم شروع کنم و نذارم فکر سعید مانع پیشرفتم بشه ... 🚫 اما من تا صبح گریه کردم و چت هامون رو خوندم و خاطراتو مرور کردم ... هیچی نمیتونست آرومم کنه. هر فکری تو سرم میومد ... تا یادم افتاد مرجان یه بسته سیگار تو کیفم گذاشته ... تا بحال سمت این چیزا نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چجوری باید بکشم ... پک اول رو که زدم به سرفه افتادم 😣 رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم ... دیگه زندگی برام معنایی نداشت. من بی سعید هیچی نبودم ... 😭 تحمل نامردی سعید برام خیلی سنگین بود ... داغ بودم ... داغِ داغ ... تب شکست و تنهایی به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند ... رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم ... 🚿 داغی اشکام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت 😭 از حموم در اومدم سردم بود ولی داغ بودم ... دیگه زندگی برای من تموم شده بود ... چند روزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسا ... بعد اونم مثل یه ربات ، فقط میرفتم و میومدم ... دیگه خندیدن یادم رفته بود 💔 من مرده بودم ...❗️ ترنم مرده بود ...❗️ حتی جواب مرجان رو کمتر میدادم ... مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده ... مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار بود که به افسردگی دخترش نمیرسید‼️
🌈 سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه اما وقتی جوابشو ندادم ، کم کم دیگه خبری ازش نشد. مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون ، سعی میکرد حالمو بهتر کنه. امّا من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗️ نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم 😔 سعید منو نابود کرده بود ... حال بد خودم کم بود ، بابا هم با دیدن نمره هام شدیداً دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد ... برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم. استادم یه پسر بیست و هفت ، هشت ساله بود. خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅ بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست ... اونقدر هم بیخیال و بی فکر بودم که نمیفهمیدم باید حداقل با یه لباس موجه پیشش بشینم ...🔥 از جلسه هفتم هشتم بود که کم کم خودمونی تر از قبل شد... - درس امروز یکم سنگین بود ، میخوای یکم استراحت کنیم ترنم خانوم؟ - برای من فرقی نداره. اگر میخواید میتونیم این جلسه رو تموم کنیم تا شما هم برید به کارای دیگتون برسید. -من که کاری ندارم. یعنی امروز جای دیگه ای قرار نیست برم ... راستش احساس میکنم خیلی گرفته ای! میشه بپرسم چرا؟ - فکرنمیکنم نیازی باشه خارج از درس صحبتی داشته باشیم آقای ناظری! 😒 - بگو بهزاد! چقدر لجبازی تو خوشگل خانوم ... - بله؟؟ 😠 - چیز بدی گفتم؟ من با شاگردام معمولاً رابطه ی دوستانه تری دارم ... ولی تو خیلی بداخلاقی ... و از همه هم جذاب تر 😉 - مثل اونا هم خرررر نیستم... پاشو برو بیرون 😠 - چرا اینجوری میکنی؟ 😳 مگه من چی گفتم؟؟ - گفتم برو بیرووووون ... من نیازی به استاد ندارم. خوش اومدی 😡 - متأسفم برات ... هرکس دیگه ای جای من بود یه بلایی سرت میاورد، حیف که پدرت با عموم دوسته ..... 😡 دختره ی وحشی ... 😒 شب که بابا برگشت خونه دوباره یه دادگاه تشکیل داد تا یه جریمه جدید برام مشخص کنه ...