ماهڪ☁️🌚
#به_وقت_دلدادگی قسمت 66 -بلند شو برو یه آبی به دست و صورتت بزن و بیا بلند شد و به دستشویی رفت.زهرا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_وقت_دلدادگی 🍓
قسمت 67🍦
صدای نیما را که شنید قیچی از حرکت ایستاد.سرش را به سمت در برگرداند.امان از درد عجیب و غریب چشمهایش....اصلا نیاز نبود فاخته حرف بزند، چشمانش غصه ،دلتنگی،بغض و حسرت را فریاد می زدند.
-کی بهت گفت بیای اینجا
قدم داخل گذاشت.معده اش آشوب بود.می سوخت و هی اسید ترشح می کرد.در را آهسته بست و آرام روبرویش روی یک زانویش نشست.تکه ای از موهای روی چادر را برداشت.....فاخته فقط چشم بود و نیما را با حسرت نگاه می کرد
-فهمیدی؟! مگه نه!!
جرات نکرد در چشمانش نگاه کند.اگر نگاه میکرد، گریه امانش را می برید .پدرش آنهمه در گوشش قصه قوی بودن نخوانده بود تا او سریع جا بزند.
-برو از اینجا....من به زور ازت دل کندم...برو!!!
دسته موها را روی چادر انداخت
-تو بیخود دل کندی.....حرف دلت رو باید از غریبه بشنوم....فاخته هیچ فهمیدی چی به روزم اومد.. نبودی و داشتم از بین می رفتم.تو حق نداشتی به جای من برای احساساتم تصمیم بگیری
با حرص و اشک قیجی را روی تکه دیگری گذاشت و قیچی کرد
-برو پی زندگیت. ...من قرار نیست همیشه باشم
سرش گیج میرفت.راست می گفت ...در این ماندن، رفتن دردناکی بود.
در میان انهمه سکوت دردآلود اتاق،ناگهان آنچنان جیغ کشید که بند دل نیما پاره شد.هی جیغ کشید و نیما دست و پایش را گم کرد
-برو...برو بیرون...نمی خوام
گوشه کتش را گرفت و کشید.ناله نیما هم بلند شد
-فاخته نکن
زورش به نیما نمی رسید اما لبه های کت بهاره اش را کشید
-نمی خوام ببینمت.....
اشکش در آمد
-فاخته
-فاخته مرد. ...پاشو برو....من نمی خوام تو بغل تو بمیرم..نمی خوام لحظه آخر چشمام روی صورت تو بسته بشه....نمی خوام چشمامو تو ببندی و برم اون دنیا...می خوام تو تنهایی بمیرم. ..پاشو برو
مچ دستان لاغرش را گرفت.لاغرتر شده بود ...تازه قرار بود پوست و استخوان هم بشود
-قربونت برم گریه نکن
نفس نفس میزد .اینبار محکم کف دستانش را روی سینه نیما گذاشت و هولش داد.تعادلش بهم خورد و عقب رفت.دست فاخته را ول کرد و به زمین تکیه گاه کرد تا نیافتد
-چیو می خوای ببینی....چیه سرطانی ندیدی...ببین ..منم...فردا قراره کچلم بشم...ابر وهام، مژه هام میریزه...رگهای دستم میزنه بیرون...خوشت می یاد بنشینی اینارو نگاه کنی
اشکش دوباره ریخت
-فاخته ...جان نیما آروم باش
داد زد
-هیس....من جان تو نیستم.. .من جونی ندارم که جان تو باشم.....چرا نمی فهمی دارم می میرم.
محکم اشکهایش را پاک کرد.هی تند و تند باران چشمانش می بارید
-اتفاقا اونروز تو بیمارستان یه سرطانی دیدم.دیگه رو پاهاشم نمی تونست راه بره....فکر کنم خودش نمی تونست دستشویی بره....من طاقت ندارم اینکارهارو تو برام بکنی
با بغض و اشک نالید
-برام مهم نیست....می خوام پیشم باشی
مظلومانه به صورت پر از اشک نیما زل زد
-یهو جامو کثیف کنم چی....
-فدای سرت ...خودم همه جو ره پات وای میستم
کمی سرش را کج کرد
-هی زشت و لاغر و اسکلت میشم
بغض داشت خفه اش میکرد
-من همه جوره میخوامت. ..برام مهم نیست
-همش باید تو رختخواب باشم....هیچ کاری نمیتونم برات بکنم
گلویش باز هم متورم و پردرد شد
-فقط میخوام پیشم باشی
اشکاش را با آستین لباسش پاک کرد
-باید مثل نوزادا وقتی از پا افتادم حموم کنی منو...هی باید تر و خشکم کنی
-من همه جوره نوکرتم
-من دیگه برات زن و عشق و اینا نیستم. میشم یه سربار برات.دست و پاتو می بندم
آرام به سمتش رفت.دست سرد و لرزانش را گرفت.مثل بید می لرزید. ..دستانش را دور شانه های لرزانش حلقه کرد .آرام سرش را روی سینه اش گذاشت.بوسه ای آرام روی موهایش زد.چشمانش را بست اشکش بی صدا پایین ریخت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_وقت_دلدادگی🌱✨
قسمت68💚
-تو همیشه عشق منی...خوشگل خودمی....من نمی تونم واسه خاطر یه مریضی ازت بگذرم...تو اصلا مثل گوشت و خون بدنم شدی...نیستی انگار یه تیکه از وجودمه کنده شده....نفس می کشم با تو...دردو بلات به جونم....
باز هم صدایش لرزید.در آغوشش مچاله شد
-نیما
-جان نیما
-من دلم برات تنگ میشه...از الان به همه زنا حسودیم میشه....هر کی که بیاد و تو قلب تو بشینه
موهای پریشانی را نوازش کرد
-هیچ کس قرار نیست وارد قلب من بشه.خودش صاحب داره....
بیشتر مچاله شد و هق زد.
-نیما...من می ترسم..من خیلی می ترسم..از عمل..اصلا از اتاق عمل
محکمتر در آغوشش گرفت
-هیس!!از هیچی نترس من کنارتم عشقم.....
دیگر چیزی نگفت و فقط آرام اشک ریخت.آنقدر در همان حال ماند تا خوابش برد.صدای نفسهای ارامش را که شنید آهسته بلندش کرد و روی تخت گذاشت.در خواب هم اشک میریخت.پتو را رویش کشید .چادر پر از موهای فاخته را تا کرد و با خود به حیاط برد.خواست از پله ها پایین برود فرهود را دید که از در حیاط داخل می آمد. چشم از فرهود گرفت و به چادر در دستش نگاه کرد.فاخته خود نیمی از زندگی اش را بریده بود.دوباره سر بلند کرد و فرهود را نگاه کرد.اشکی از چشمانش ریخت.دست فرهود روی شا نه هایش نشست
-بیا بریم یه چایی گرم بخور شاید صدات باز بشه
-صدا می خوام چی کار
-نزار اینجوری ببینتت.بیا بریم
بدون هیچ مخالفتی مثل کودکی که دنبال آرامش است دنبالش راه افتادم.
بایک کش مو، موهای نامرتبش را پشت سرش بست و به سمت نیما برگشت.داشت زیپ ساک دستی کوچکش را می کشید.سرش را بلند کرد و به فاخته لبخند زد.صورتش دروغگوی خوبی نبود.وقتی غم داشت لبخند اصلا به او نمی آمد.موهایش بلندتر شده بود.هر کدام انگار از ان یکی قهر بود.خودش هم نمی دانست چرا اینقدر موهایش را دوست دارد.در ذهنش دختری مجسم کرد با مو هایی با فر درشت مثل پدرش.وای که چقدر زیبا میشد.اما دوباره غمگین شد.دستی روی گونه اش نشست .نیمای غمگینش بود
-چیه خانوم...به چی فکر می کنی.. چرا مانتوت رو نمی پوشی
-خیلی زشت شدم مگه نه؟
لبخند زد
-فقط موهات حیف شد...وگرنه خوشگل خوشگله دیگه
دلواپس بود.دست خودش نبود از فرداهای لعنتی می ترسید.روی تخت نشست و دستانش را در هم پیچاند
-هنوزم دیر نشده نیما.. می تونی تنها بری
او هم نشست و صورت فاخته را سمت خودش برگرداند
-کلی با هم حرف زدیم...من ولت نمی کنم
دوباره همان قطره های اشک لعنتی
-پس میشه بریم خونه خودمون....تنها بریم...من آمادگی دیدن آقا جون و مامان جون رو ندارم
دستان سردش را در دستانش گرفت.بوسه کوچکی سر انگشتانش کاشت
-عزیزم ..فاخته. ..من واقعا دلم نمیخواد بریم تو اون خونه.در ثانی من خونه رو تحویل دادم قشنگم. فقط میریم وسائل و لباسهامون رو بر می داریم.بقیه اسباب رو میدم به سمساری...پولش هم که میره تو جیب طلبکار....من الان دوست ندارم تنها باشیم....وجود مادرم خودش برات امنیت و قوت قلب میشه. ....منکه خودم اینجوریم ...وقتی می بینمش آروم میشم....الان اونجا برای ما بهتره...در ضمن ما از همون اولم قرار شد بریم همونجا دیگه
چشمان نگرانش را به مردمکهای مشکی عشقش دوخت.چقدر چشمانش قرمز بود.صدایش هم از ته چاه در می آمد
-نیما
تا آمد جواب دهد سریع تر جواب داد
-فقط نگو جان نیما
-جان نیما
لبهایش از بغض کج شد
-من کی باید عمل بشم.اصلا چطوری هست
دستانش صورت عروسکش را قاب گرفت
-فقط باید آرامشتو حفظ کنی.من با دکترت صحبت کردم.دکتر خوب و به نامی هم هست.قبلش دوباره ازمایش میدیم تا جدیدترین وضعیتت مشخص بشه...بعد از اونم هر موقع که دکترت بگه
-بهار بیجونی بود امسال. دوستش ندارم..
شالی روی سرش انداخته شد بوسه ای روی پیشانی اش زد
-برای من تو باشی همه چی قشنگه.بریم عزیزم
کاش می توانست مثل نیما آرام باشد اما نمی شد.مثل ندیده ها دائم چشمانش روی صورت نیما بود.محکم خود را در آغوش گرم و امن نیما انداخت.دستانش را دور گردنش حلقه کرد
-چه خوب که هستی... خیلی دوست دارم نیما
در میان حصار دستانش گیر کرد
-منم دوست دارم عزیزم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•
جسارت داشته باش و زندگی کن ...
اما جوری که خودت دوست داری ،
نه جوری که دیگران از تو انتظار دارند !
مهم نیست که تا مقصدت می رسی یا نه ،
و مهم نیست که تمامِ آرزوهایت محقق می شوند یا نه ،
مهم این است که حالِ دلت خوب باشد !
پس تا میتوانی شاد باش و از لحظه لحظه ی زندگی ات لذت ببر ...
و خودت باش ؛
خودت حاکم و معیار و قاضیِ کارهای خودت ،
خودت همه کاره ی دنیای خودت ،
و انگیزه ی آرزوهای خودت ...
تو نیاز به تاییدِ هیچکس نداری
شبتون خوش☁️🌚
هدایت شده از حرفامون🦋☁️
https://daigo.ir/pm/ZNharX
بگید ؟!🙂
نظرتون هم درباره رمان هم بگید دوست دارم بشنوممم✨🤍
هدایت شده از تبلیغات ماهڪ 🌙
تبلیۼات
⚪️100ویو 13 هزار تومان🤍 🟣هرریپ اضافہ 7هزارٺومان💜
💠 تبلیغات ساعتی 💠 🟤هر ساعت 15هزار تومان🤎 جذب بالاست
👆🏻👇🏻👆🏻 تبلیغ شبانھ:🌙
ازساعٺ۲۲تا۹صبح🧡
🛑جایگاه اول :25هزار تومان
🛑جایگاه دوم :28هزار تومان
🛑جایگاه اخر:33 هزار تومان
💢تک بنر:38هزار تومان
👇🏻👆🏻
🟡سنجاق شدن بنرتون
روزی 17 هزار تومان
جذبش به مدت 1 هفته
نجومی بالاس تضمین میکنم🟡
🔴بنر سازی🔴
🟢بنر همراه 1 عکس و یک ریپ 35.000 تومان🟢
🔵بنر همراه 2 عکس و دو ریپ 40.000تومان🔵
🟣بنر همراه3 عکس وسه ریپ 50.000تومان🟣
⚪️بنر همراه 1 ویدیو و 2 یا 1 عکس 60.000 تومان ویدیو ادیت خودم میخوره⚪️
🔻 جذب اینا نجومی بالاست تضمین میکنم✨🔺
🤍استیکر سازی🤍
هر پک ما 10 تاست 40.000 تومان
ایدی
{🌸💁🏻♀|https://eitaa.com/Mmmmmmuiuiu
کانالمون👇🏻
❬◌💜💁🏻♀↝⸾@Daughtersofthesun
هدایت شده از تبلیغات ماهڪ 🌙
تخفیف داریمممم👐🏻😂
هر 100ویو 5 هزار تومن ریپ هم 2 هزار تومان
تبلیغ ساعتی هر ساعت 10 هزار تومن
⭕️شبانه⭕️
🔴جایگاه اول20 هزار تومان
🟡جایگاه دوم22 هزار تومان
🔵جایگاه اخر25 هزار تومان
🟣تک بنر 30 هزار تومان
آیدی کانال:
https://eitaa.com/mahakman
من؟
https://eitaa.com/Mmmmmmuiuiu