محله شهیدمحلاتی
ادعای جدید واشینگتن پست: روسیه سفارش ۲۴۰۰ پهپاد به ایران داده است 🔹روزنامه آمریکایی واشینگتن پست د
🔘درخواست ۲۲ کشور برای خرید پهپادهای ایرانی
🔻سرلشکر صفوی دستیار و مشاور عالی فرمانده کل قوا با بیان اینکه امروز بیش از ۸۰ درصد تجهیزات دفاعی را در داخل تولید میکنیم، اعلام کرد: ۲۲ کشور درخواست خرید پهپادهای ایرانی را دارند.
روسیه
ونزوئلا
سوریه
عمان
بلاروس
چین
ارمنستان
قطر
آفریقای جنوبی
ترکمنستان
قزاقستان
الجزایر
اتیوپی
لبنان
عراق
و....
پ ن: راستی ی چیزی بگم!
مگه ما تحریم نیستیم؟
پس چطور در تسلیحات نظامی به #خودکفایی و #خودباوری رسیدیم و در جهان حرف برای گفتن داریم؟
خوب چرا در کارهای دیگر مثل خودروسازی اینقدر عقبیم؟
#مسئول_انقلابی #ولایت_پذیری
#اقتدار
#خودباوری
#ایران_قوی
#پهپاد_ایرانی
#پهپاد_های_نقطه_زن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
14010727_42804_64k.mp3
25.1M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر تحصیلی. ۱۴۰۱/۷/۲۷
#رهبر_انقلاب
#دیدار_نخبگان
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هفدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
آقامحسن دوباره تأکید کرد: «حواستون به دشمن باشه. امروز و فرداست که حمله کنن.»
با رفتنش دوباره در سنگر جا گرفتیم و بهنوبت نگهبانی دادیم. شب خیلی گرسنه شدم. بعد از آن نان خشک روز اول چیزی نخورده بودیم. توی دلم خالی بود. انگار رودۀ بزرگ رودۀ کوچک و هرچه دستش آمده بود را جویده و خورده بود. هیچچیز برای خوردن نداشتیم. ناگهان به فکر گوشۀ نانهایی افتادم که دور ریخته بودم. در میان خاک و کلوخ پیدایشان کردم و نتکانده با ولع خوردم. مزۀ خاک میداد. آنقدر گرسنه بودم که دیگر نه سفت بودنش برایم مهم بود، نه خاکی بودنش و نه مزهاش. فقط میخواستم ته دلم را بگیرد و کمی سیرم کند. بهوضوح ضعیف شده بودیم. گرسنگی و خستگی امانمان را بریده بود و جنگیدن را برایمان سخت کرده بود.
صبح روز سوم، در همین حالوروز بودیم که صدای گلولۀ دشمن ما را هوشیار کرد. همان پاتکی که انتظارش را میکشیدیم شروع شد. آن روز تنها روزی بود که از حاجمحسن امیدی خبری نبود. فرمانده گروهانمان هم شب اول شهید شده بود و جنگیدن بدون فرمانده حس غریبی داشت. لکن تمام این افکار را از سر بهدر کردیم و با تمام توان وارد درگیری شدیم. بچهها با تیربار و کلاش و آرپیجی داشتند برای نیروهای تکاور و درشتهیکل بعثی خطونشان میکشیدند و بهسختی آنها را پس میزدند. دشمن اما لجوج و سرسخت، میجنگید و قصد عقب کشیدن نداشت.
سرم گیج بود. آنقدر خسته و بیخواب بودم که اگر لحظهای تیراندازی نمیشد خوابم میبرد. اما تیراندازیها بیوقفه ادامه داشت. هرچه میزدیم از دشمن چیزی کم نمیشد و دوباره سبز میشدند. عِده و عُدۀ دشمن تمامی نداشت. پس از ساعتی، شعلۀ امیدم رو به خاموشی رفت. در یک دوراهی گیر افتادم؛ شهادت یا اسارت. برای مرغ دلم هوایی غیر از این دو متصور نبود و من آن را به آسمان شهادت پر دادم. تا حالا اینقدر مرگ را نزدیک ندیده بودم. تفنگ روی رگبار بود و ثانیههای عمرم، گلولههای داخل آن. مگر چقدر طول میکشد تا یک خشاب تمام شود؟ خودم را برای تمام شدن همهچیز آماده کردم. تمام شدن معرکه، تمام شدن خشاب، تمام شدن زندگی.
دستم همچنان روی ماشه بود که ورق برگشت، تازه ماجرا شروع شد. بهناگاه طوفانی غیرمنتظره و بهشدت سهمگین وزیدن گرفت. من که هنوز گیج و منگ بودم، با دیدن این صحنۀ رعبآور خواب از سرم پرید. طوفان به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکرد و هرچه جلوی راهش بود را کنار میزد. ناگهان دیدم دبۀ بیستلیتری که پر از آب بود مانند پر کاهی اوج گرفت و پرت شد آنطرف. بعثیها مانده بودند کجا پناه بگیرند. خود من بااینکه تا سینه در سنگر بودم، احساس کردم باد دارد سرم را میبرد. بهناچار نشستم و تسلیم قدرت باد شدم.
در همان حال که خودم را در سنگر جمع کرده بودم، گلولهها را میشمردم. صداها هر لحظه در حال کم شدن بود. کمکم اسلحهها به سکوت نشستند و صدای غرش باد غالب شد. آنچه رخ داد ورای باور بود. برای اینکه به چشم ببینم چه خبر است لحظهای سرم را بالا آوردم. سنگریزههای کوچکی که از دست باد پرت شده بود چنان به سرم خورد که انگار ترکش خوردهام. سرم را گرفتم و دوباره نشستم. همانجا دیدم خیلی از بعثیها جانشان را برداشتهاند و در حال فرار هستند. تعدادی هم که ماندند کاری از دستشان برنیامد و تسلیم شدند. همین سنگریزهها کار خود را کرد و این طوفانِ معجزهآسا سرنوشت عملیات را بهنفع ما تغییر داد.
پس از دو ساعتی که باد فروکش کرد، توانستیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. مثل اصحاب کهف از سنگرمان بیرون آمدیم و دنیای دیگری را دیدیم. قله امنوامان بود. انگارنهانگار تا ساعاتی پیش اینجا کشتوکشتار بوده است. دیگر از آن حجم خمپاره خبری نبود. دیگر صدای گلولهای غیر از تیر هوایی شادی شنیده نمیشد. رزمندگان با اشک شوق و لبخند، مشتهایشان را گره کرده بودند و تکبیر فتح سرمیدادند. حال خوبمان وصفشدنی نبود. یاد حال خوب و دعای حسین خویشوند در شب عملیات افتادم. آن سوز دل و آن قسم کار خود را کرده بود و حالا این دعا مستجاب شده بود. از خوشحالی لبریز بودم. تنها اندوهم نبودن حسین بود تا کمک امامزمان(عج) را در پیروزی ما ببیند.
ادامه درصفحهٔ بعد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
202030_623376063.mp3
6.81M
#شکر_در_سختی_ها 27
چیزی که بیشتر از خودِ مصیبت
ما رو از پا در میاره؛
شاخ و برگ دادن به مصیبت
و بزرگ کردنِ اون در ذهنمون هست!
اگه مصیبت رو بزرگ نکنی؛
راحت تر تحملش می کنی.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
خانواده آسمانی ۳۰.mp3
9.72M
#خانواده_آسمانی ۳٠
💥 طلاق، جدایی، ناراحتی، سرخوردگی، تنهایی، احساس بی پناهی، بیکَسی...
حاصل دل بستن به معشوقهای محدود، ضعیف و کوچک است.
و در مقابل؛
✓ آرامش، شادی، سرشار بودن از عشق، امیدوار بودن و...
محصول دلدادگی به معشوقیست بزرگ، زیبا و نامحدود.
- آیا انسان میتواند در کنار داشتن عشقهای زمینی نیز، شاد و آرام باشد؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
💠إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ
هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد
ميزان الحكمه جلد10 صفحه444
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍️ ارزش اعمالمان در قیامت مشخص میشود
🔹آوردهاند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت:
ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمیدانم و نمیتوانم بگویم.
🔹او گفت:
این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست.
🔸سلمان گفت:
ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمیشود فهمید.
🔹آن شخص گفت:
چه ربطی به پل صراط دارد؟
🔸سلمان فرمود:
ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است.
🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت:
ای پیرمرد مرا ببخش.
🔸سلمـان فرمود:
خطایی نکردهای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم.
@mahale114
شبنامه 1001.mp3
11.15M
#خبر
راز آلود ترین رخداد پیرامون تحولات اخیر ایران / وقتی جادو کردن ایرانیان در دستور کار قرار میگیرد
شبنامه / چرا آمریکا از گزینههای روی میز میگوید؟ / ایالات متحده دقیقا چه در سر دارد؟ / چه شد که بایدن به عنوان کلیددار گوانتانامو از اوین میگوید؟ / وقتی فریب مخاطب برای ایجاد خطای محاسباتی در دستور کار قرار میگیرد / ما اکنون در مرحلهای هستیم که باید حس نفرت در ایرانیان تشدید شود .../ #آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه هجدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
با آرام شدن شرایط، بالگرد پشتیبانی آمد و برایمان آذوقه آورد. من هم برای کمک رفتم. امید داشتم قدری از آن خوراکیها به کامم بنشیند و ضعفم را برطرف کند. در همان لحظه، خمپارهای در نزدیکی من منفجر شد. کارتن آذوقه از دستم افتاد و روی زمین پهن شدم.
ترکشی به من نرسید، اما موج شدیدی مرا گرفته بود. ابتدا داغ بودم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. وقتی به سنگر رسیدم علی با نگاهی حالم را فهمید. خودم چیز زیادی بهخاطر نمیآورم؛ فقط یادم میآید سرم بهشدت درد میکرد و بدنم کوفته بود. اما علی میگوید اوضاعت خیلی خراب بود. او گفت: «همینکه دیدمت دلم به حالت سوخت. رفتم برایت از چشمه یک کمپوت تگری آوردم و تعارف کردم، گفتم: ‹حسین، بیا بخور حالت بهتر شه.› یکهو با حالت ترسناکی گفتی: ‹چی؟ تو میخوای منو بکشی؟ تو میخوای منو مسموم کنی؟ من اصلاً نمیخورم.› گفتم: ‹خب اگر میخواستم بکشمت که با یک تیر خلاصت میکردم. چرا مسمومت کنم؟›»
در فضای جبهه و جنگ، آثار جانبازی اعصاب و روان زیاد نمود پیدا نمیکرد یا حداقل امری زودگذر تلقی میشد؛ درحالیکه این آثار تا سالیان سال بعد از جنگ همراهم بود و هنوز خیلی از همرزمانم با این میراث زندگی میکنند. همین مسئله خیلی اوقات توفیق تلبس من به لباس روحانیت را گرفت. کارم به جایی رسیده بود که صدای بوق ماشین مرا به حالوهوای جنگ میبرد. جلوی دیدگان مردم در پیادهرو خیز میرفتم و منتظر انفجار خمپاره و راکت هواپیما میشدم.
بههرحال چند روزی بعد از شکست دشمن، نیروهای تازهنفس آمدند و با معدود افرادی که مثل ما سالم مانده بودند، جایگزین شدند. در هنگام برگشت، راه رفتن برایم سخت شد. دیگر توانایی راه رفتن بهصورت عادی را از دست دادم. حسی مانند فلج بودن به من دست داده بود. علی تمام مسیر مرا کمک کرد، زیر شانهام را گرفت و چوبی را بهعنوان عصا به دست دیگرم داد. مسیر طولانی بود و همین پایم را اذیت کرد. ابتدا فکر کردم به یک گرفتگی ساده مبتلا شدم، ولی وقتی به نقده رسیدیم، حالم رو به وخامت گذاشت.
در بیمارستان نقده، دکتر مرا معاینه کرد و گفت: «این از آثار همان موجگرفتگیه و اینطور برای پات مشکل عصبی ایجاد کرده.»
مادامیکه این درد با من راه میآمد من هم با آن راه میرفتم؛ اما گاهی راه رفتن برایم ناممکن میشد.
در هنگام بازگشت به نهاوند خبردار شدم برادرم احمد در سومار مجروح شده است و در بیمارستان نهاوند عمل جراحی دارد. من و علی، مستقیم برای عیادتش به بیمارستان رفتیم. هنگام بالا رفتن از پلههای بیمارستان خیلی معطل شدم. اصلاً پایم بالا نمیآمد. علی زیر بغلهایم را گرفت و با هزار زحمت پلهها را بالا آمدم. وقتی به اتاق احمد رسیدیم پس از احوالپرسی گفت: «پات چی شده؟ تو هم که مثل من مجروح شدی.»
گفتم: «نه، کمی کوفتگی داره.»
گفت: «از پنجره دیدم چطور پلهها رو بالا اومدی. الان صحبت میکنم دکتر پات رو ببینه.»
دکتر دوباره پایم را دید و به استراحت و مسکن نسخه داد. برای استراحت به برزول رفتم، اما با علی وعده کردم تا حتماً سر مزار حسین خویشوند برویم. در خانه، در حال استراحت بودم که علی زنگ زد و گفت: «مراسم تشییع و تدفینی برای حسین انجام نشده.»
با آنچه از حسین در عملیات دیده بودیم، حق داشتیم از او قطع امید کنیم، اما با این خبر، نور امید در دلمان زنده شد. همراه علی احمدوند برای پرسوجو از وضعیت حسین به سپاه نهاوند رفتیم و لیست شهدا را بالاوپایین کردیم. پاسداری که آنجا بود پرسید: «دنبال چی میگردید؟»
«محمدحسین خویشوند. ازش خبری ندارید؟»
«حسین رو که میشناسم. مجروح شده.»
«یعنی زندهس؟»
«خب آره. مگه قرار بود نباشه؟»
«الان کجاست؟»
«تهران.»
با شنیدن این خبر غیرمنتظره، حالمان دگرگون شد. وقتی فهمیدیم حسین زنده است، رضا را هم خبر کردیم و تصمیم گرفتیم باهم به عیادت او برویم. جمع برادرانهمان جمع شد و فقط حسین را کم داشتیم. بهشوق دیدنش سوار اتوبوس شدیم و بهسمت تهران راه افتادیم.
ادامه دارد....
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی که نشان میدهد مرحومه مهسا امینی تمایلاتی به گروهک تروریستی کومله داشته است و انتخاب ایشان به عنوان سوژه با برنامه ریزی قبلی بوده...
#نفوذ
#جوان
#بصیرت
#منافقین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شرط قیام امام عصر ارواحنا فداه در بیان امام صادق علیه السلام
خدایا واعمال ما را مانع ظهور قرارمده و وا را از منتظران ظهور حضرت قرار بده...آمین🤲
#نیایش
#امام_زمان
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تجاوز مقام مسئول به دختر ایرانی!
🔹 واکنش مردم به پرونده رسوایی مقام عالی رتبه کشوری
#جوان
#آگاهی
#نفوذی
#بصیرت
#فتنه_گر
#فسادمدیران
#حافظه_تاریخی_ایرانی
@mahale114