eitaa logo
به وقت تعطیلات
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
415 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دو قدم مانده به صبح
•Γ👣❗️... . - سوزِسرماازخیالات‌بیرونش‌کشید و دستانش‌راتا تَہ‌ درجیب‌پالتوفروبرد و مشت‌کرد . . - هنوز‌داشت‌دنبال‌راه‌ِحل‌براۍجذب‌وجمعِ گرمامی‌گشت کہ صداۍجیغِ‌بلندی توجهش‌را‌جلب‌کرد. . - براۍلحظہ‌ای‌پاهایش‌ازحرکت‌ایستاد و زمزمه‌ای‌کہ‌چندلحظہ‌پیش‌شروع‌کرده‌بود راقطع‌کرد... . - صداۍجیغ و فریادِکمڪ‌خواستنِ‌یک‌زن‌بود کہ حالا‌بلندتربہ‌گوش‌می‌رسید . . - باگنگی‌سرش‌رابہ‌طرفِ‌ابتداوانتہـایِ‌خیابان‌چرخاند تا واقعی‌بودن‌صدا‌را‌با‌تصویر‌درک‌کند .⇩⇧. . - در خلوتیِ‌شهر و تاریکی‌این‌ساعت‌بعیدبود‌کسی ، .. بهتربودبگویدزنی‌بی‌عقلی‌کند و درخیابان‌باشد، دربعضی‌ازخیابان‌هاۍاین‌شهرروز‌هاهم‌نمی‌شد یک‌زن‌تنہـارفت‌و‌آمد‌کند‼️ . 🕝🌃 حالا این ساعتِ شب ... • 📓 | رمانی چاپ نشده ، ✍🏻 | از نویسنده‌ی مشهور نرجس شکوریان‌فرد :) 😍 ✨ ●https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c .. • این فرصتِ ویژه رو از دست ندین (; 🌿' °
هدایت شده از ساحل رمان
بریده‌اے ناݕ ݕا آلݕومی ناݕ🤩🎈 🌙| 📚| 🏝@saheleroman🏝
هدایت شده از ساحل رمان
...•°[ 🦋 ]°•... یک مدل شکر کردن اینه که..‌.🙃💕 📸¦ 🌪¦ 📖¦ ╭┅──────┅╮ 🌊 @Saheleroman ╰┅──────┅╯
هدایت شده از ساحل رمان
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌊• حتی اگه خودت هم متوجه نباشی، من نمی ذارم تو به خودت آسیب بزنی عزیزم:)) 📲¦ 🕯¦ 📚¦ [@saheleroman ]
هدایت شده از ساحل رمان
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • راست گفته بود؛ دنیل شبیه خودش بود. نگهبان‌های مدرسه حواسشان جمع طه و دنیل شده بود و این از چشم دنیل دور نماند. دو نفرشان آماده به حمله آمدند به سمت دنیل. طه زیرچشمی آن­‌ها را نگاه می‌کرد و آماده بود با رسیدن آن­‌ها فرار کند. دنیل نمی‌توانست فرصت را از دست بدهد. - آهسته منو بکشی؟ دنیل عصبی بود و عصبی­‌تر در چشمانش نگاه کرد و گفت: - ارزش کشته شدن نداری که خودم رو به خاطرت توی دردسر بندازم. حداقل فعلا!  سر به تایید تکان داد اما نتوانست زاویۀ نشستنش را عوض کند. حس می­‌کرد اگر نگاه از دنیل بردارد، زنده نمی­‌ماند و شاید هم فکر می­‌کرد جز او پناهی ندارد. یک مرد کنارش بود که مرد نبود. گاو وحشی بود که چشم در چشمش اگر نمی­‌دوختی می­‌باختی. تمام جان و روحش، پدرش را می­خواست، تنها مردی که می­‌توانست بی­‌اضطراب بر او تکیه کند. اما نه تنها نداشتش که حتی می­‌ترسید از او نام ببرد. احتیاجش به محبت و تکیه کردن به قدرتش را بیشتر از همیشه طلب می­‌کرد اما نداشتش. نه این­‌که حالا که اسیر این مرد بود، بلکه همان موقع هم که بود نداشتش. با یادش چیزی در گلویش شکست. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚https://eitaa.com/saheleroman
هدایت شده از ساحل رمان
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • موادی که می­‌کشید را نمی‌دانست دارد از چه رذل‌هایی می‌گیرد! مثل سادگی خودش به همه نگاه می‌کرد و حالا داشت از ترس قالب تهی می‌کرد. سوار که شد وحشت­‌زده تکیه داد به در و زل زد به صورت جدی دنیل؛ این دیگر که بود؟ کجا داشت می­‌بردش؟ زندانی در حال اعدام بود که نمی­‌توانست برای فرار از مرگ کاری کند. صدای سکسکه­‌اش که در ماشین پیچید، فهمید که زنده است، با فک لرزان، لب‌های خشکش را تکان داد و زبان در دهان چرخاند: - تو که نمی‌خوای مهربانی خدا رو ببینیم و این فاصله رو کم کنیم. طه حس می­‌کرد تا حالا چیزی از مهربانی خدا را درک نمی­‌کرده اما الان حتی اگر هم نمی­‌فهمید نیازمندش بود. بعضی نه مهربانی خدا را تمنا می­‌کنند، نه از آن خوشحال می­‌شوند؛ مثل میت می­‌مانند، در حالی­‌که خدا گفته: -بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را! این جلوۀ محبت خداست. طه چشم بست و لب زد: -خدایا همۀ زندگیم بی­‌اعتنایی به مهربانی تو بوده. علت تمام نگرانی­‌هام، افسردگی­‌هام و دل­بستگی­‌هام به غیر تو، بی­‌اعتنایی به مهربانی توست! من اطمینان ندارم به این­‌که تو مهربان هستی و حفظم می­‌کنی. هر کاری می­‌کنم برای این­‌که پیش بقیه کم نیارم، نه برای این­‌که تو خوش­حال بشی. من اصلا تو رو نمی­‌بینم. اگر این­‌همه خطا کردم به دلیل این­‌که تو رو قبول ندارم. اگر احساس کمبود محبت می­‌کنم، اگر احساس تنهایی می­‌کنم، به خاطر بی­‌ایمانی به مهربانی توست. سراغ سرگرمی­‌های دور و برم رفتم،   با این­‌که می­‌دونستم بی­‌خوده، چون از محبت تو لذت نمی­‌بردم. اصلا من به همین خاطر آدم بدی شدم، چون حس نمی­‌کردم یه مهربون، پشت سر منه. همینه که آم بدی شدم... 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚https://eitaa.com/saheleroman
به وقت تعطیلات
•••📕🎭🎬••• 📕| #سیاه_صورت ✍| #نرجس_شکوریان_فرد 📖| #قسمت_دهم پری‌سیما نگاهش را از صورت دکتر گرفت و
رمانی متفاوت با ژانری از زندگی که هر روز در مجازی باهاشون زندگی می‌کنیم♨️🎭 📕| البته این کانال یه رمان با فضای آمریکا هم داره که چند پارت آخرش است و می‌تونه عید رو برای شما شیرین کنه🇺🇸🤫 📓| به قلم نرجس شکوریان فرد😍👌 📲| https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c