eitaa logo
محله انتظار
103 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
52 فایل
کانال اطلاع رسانی محله زندوان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 سالروز آغاز امامت و ولایت گل سرسبد عالم هستی، حضرت مهدی موعود (عج) مبارک باد.
میرزا مرتضی شهابی حدود صد سال قبل مسئول خدام کشیک سوم آستان قدس بود و هر سال ده روز مجلس روضه خوانی در منزل داشت و برخی علما را برای منبر رفتن دعوت می کرد و به همه سفارش می کرد که هر شب باید متوسل شوید به حضرت جوادالائمه و باید ذکر مصیبت آن امام بشود! من چون تازه کار بودم و معلوماتم در منبر کم بود برایم دشوار بود. هر چقدر گفتم که علت توسل هرشب به امام جواد چیست؟ جواب می داد: در آخر کار به شما خواهم گفت. بالاخره ما هر شب متوسل به آن بزرگوار شدیم تا ده شب تمام شد. شب بعد، ما منبری ها را برای شام دعوت نمود، آن وقت گفت علت توسل هر شب من به امام جواد به خاطر یک حکایت عجیب است. من به این امام مدیونم! بعد ادامه داد: یک روز در کشیک خودم در صحن مطهر به رسم و عادتی که داشتم با دربانان مشغول جارو کردن صحن اسماعیل طلا شدیم. قدیم جوی آبی از صحن می گذشت و دو طرف آن نهر، یک پله داشت تا مردم و زائرین و مجاورین لب آب به جهت وضو ساختن بنشینند. یک روز همان طور که مشغول جارو کردن بودیم، نزدیک سقاخانه اسماعیل طلا روبروی گنبد مطهر دیدم چند نفر از زائرین نشسته اند و مشغول خوردن خربزه اند، تخم های خربزه را آنجا ریخته و کثیف کرده بودند. اوقاتم تلخ شد، باعصبانیت گفتم: آقا، اینجا که جای خربزه خوردن نیست، لااقل پوست ها و تخم های خربزه را جمع کنید تا زیر پای کسی نیاید. آنها از سخن من ناراحت شدند و گفتند مگه اینجا خانه پدر توئه که دستور می دهی؟ من نیز عصبانی شدم و با پای خود، بقیه خربزه ها و پوست ها و تخم ها را به میان جوی آب ریختم. آنها برخاستند و رو به گنبد حضرت رضا گفتند: آقا، یا امام رضا، ما خیال کردیم اینجا منزل شماست که آمدیم، اگر می دانستیم منزل پدر این مرد است، نمی آمدیم. این حرف را زدند و رفتند. من هم دنبال کار خودم رفتم. چون شب شد و خوابیدم، در عالم خواب دیدم در ایوان طلا غوغایی است! نزدیک رفتم ببینم چه خبر است. دیدم آقای بزرگواری وسط ایوان ایستاده و یک سه پایه در وسط ایوان گذاشته اند! آن زمان رسم بود که شخص مقصر را به سه پایه می بستند و شلاق می زدند. آن آقای بزرگوار فرمود: بیاوریدش. تا این امر صادر شد، مأمورین آمدند و مرا گرفتند و بردند به سه پایه بستند که شلاق بزنند. من خیلی ترسیده بودم. عرض کردم: آقاجان، گناه من چیست؟ چه اشتباهی کردم؟ آن آقای باعظمت فرمودند: مگر صحن ما خانه پدر تو بود که زائرین مرا ناراحت کردی و با پا خربزه آنها را به جوی آب ریختی. خانه، خانه من و زوار هم مهمان من هستند، چرا این کار را کردی؟! از این فرمایش حضرت چنان حالت خجالت و ناراحتی برایم ایجاد شد که نمی توانم بیان کنم. مأمورین خواستند مرا بزنند. من از ترس و وحشت این طرف و آن طرف را نگاه می کردم که شاید آشنایی پیدا شود تا مرا نجات دهد. در آن حال متوجه شدم که یک آقای جوانی پهلوی حضرت رضا ایستاده است. آن جوان حالت وحشت مرا که مشاهده کرد، عرض کرد پدر جان این مقصر را به من ببخشید. تا این سخن را گفت، آقا اشاره ای کرد و مرا آزاد کردند. من پرسیدم این جوان که بود؟ گفتند این آقازاده، حضرت امام جواد است. از خواب بیدار شدم و به فکر آن زائرین افتادم. آن روز در جستجوی آنها بودم و به هر زحمتی بود آنان را پیدا کرده و از آنان دعوت و پذیرایی کردم و رضایتشان را به دست آوردم.  حال شما آقایان بدانید که من آزاد شده حضرت جوادم و از این جهت بود که ده شب برای آن بزرگوار مجلس برگزار می کنم. منبع: کرامات الرضویه ج۲ ص۷۳
🇮🇷ختم"حدیث شریف کساء" و "قرائت جامعه کبیره"همراه با مداحی سرکار خانم کاوه به مناسبت شهادت امام حسن عسگری (ع) 🇮🇷کارگاه آموزشی "خانواده مقاوم"با موضوع پرهیز از تجمل گرایی و چگونگی مدیریت هزینه‌ها با کلام جناب "اقای غلامرضا عرب" منزل خواهر بسیجی ۱۴۰۴/۶/۱۰
آقاي سيد محمد رياضي يزدي، شاعر معروف می گفت: با دوستان بودیم که شيخ ابراهيم نامي که با ما رفیق بود وارد شد، پس از تعارفات معمول، به او گفتیم: آقا شيخ ابراهيم، ماجراي خود را با مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني براي رفقای ما بگو. شيخ گفت: سالها قبل، من از گيلان به زيارت امام رضا آمدم و در مشهد مقدس هر چه پول داشتم مصرف شد. یکی دو روز بدون خرجي ماندم. حساب کردم تا برگشت به گیلان، به فلان مبلغ احتياج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به این مبلغ نيازمندم تا به گيلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا فردا هرچه رفتم و آدم خبری نشد. مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سيدي، من گداي متکبري هستم، اين بار هم احتياج خود را فقط به حضورت عرض مي کنم، اما اگر عنايتي نفرمائي، ديگر نخواهم آمد و چيزي نخواهم گفت، ولي يادداشت مي کنم و به همه می گویم که امام رضا عليه السلام مهمان نواز نيست. این را گفتم و وقتی از حرم خارج شدم، شنيدم که از پشت سر، کسي مرا به اسم صدا مي زند! بازگشتم ديدم شيخي است که بعداً فهميدم او را «شيخ حسنعلي نخودکی اصفهاني» مي گویند. شيخ مرا مخاطب ساخت و گفت: آقا شيخ ابراهيم گيلاني، چرا اينقدر بی ادب در محضر امام سخن گفتي؟ شايسته نيست که چنين گستاخ باشي. بعد پاکتي به من دادند. از اطلاع شيخ بر باطن خودم و آنچه مخفیانه با امام گفته بودم خیلی تعجب کردم. به خانه آمدم و پاکت را باز کردم، با کمال شگفتي ديدم که درست همان مبلغی است که از امام رضا خواسته بودم. تصميم گرفتم که صبح روز بعد به خانه حاج شيخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شد و اين پول از کجا است؟ اما شب در خواب ديدم که شيخ به در خانه ام آمدند و فرمودند: آقا ابراهيم تو به این پول احتیاج داشتي و به تو داده شد، ديگر از کجا فهمیدم و از کجا آوردم، به تو مربوط نيست. بدان که اگر براي اين پرسش به خانه من بيائي، تو را راه نمی دهم. از خواب بيدار شدم و ديگر براي اين کار به خانه ايشان نرفتم و به گيلان بازگشتم. چهارشنبه های امام رضایی
خادم حرم می گفت: یکی از دوستانم مدیرعامل یکی از بانک‌های کشور بود، او از خادمین افتخاری حرم بود و هر چند وقت یک بار به مشهد می‌آمد و چند ساعتی ویلچر سالمندان را جابجا می‌کرد. ایشان می‌گفت: یک بار پیرزنی همراه با دختر جوانی وارد شدند، پیرزن را سوار کردم و برای زیارت کنار ضریح بردم. وقتی برگشتیم به من گفت می‌توانی یک بار دیگر مرا کنار ضریح ببری؟ گفتم چیزی جا گذاشتید؟ گفت نه می‌خواهم یک مطلب دیگری به امام رضا بگویم. گفتم خانم از همین جا بگویید. بعد پرسیدم جسارتاً می‌توانم بپرسم به امام رضا چه گفتید؟ گفت دخترم جهیزیه ندارد و مشکل مالی داریم. گفتم: مادرجان، چقدر احتیاج دارید؟ گفت فلان مبلغ برگه‌ای برداشتم و برای مسئول شعبه آن شهرستان نوشتم که به حامل نامه فلان قدر وام بدهید و اقساطش را از بنده که مدیرعامل هستم کم کنید. پیرزن فکر کرد با او شوخی می‌کنم. گفتم ببرید انشالله به عنایت امام رضا کارتان حل می‌شود. چند روز بعد، مسئول شعبه شهرستان زنگ زد و گفت: آقای دکتر، شما این نامه را نوشتید؟ گفتم بله، همین امروز وام را بدهید. قسط‌هایش را من پرداخت می‌کنم. گفت گوشی، این پیرزن با شما کار دارد. گوشی را گرفت و با گریه گفت: پسرم دستت درد نکنه، من اومدم پیش آقا که وام برایم جور کند، فکر نمی‌کردم که امام رضا رئیس همه بانکی‌ها را بفرستد تا ویلچر مرا ببرد و مشکلم را حل کند! امام رضا فدات بشم. 📙یک تکه از بهشت. کرامات شگفت انگیز امام رضا علیه السلام.
همزمان با آغاز هفته وحدت و میلاد پیامبر اعظم(ص) مسابقه بومی،محلی هفت سنگ توسط نوجوانان فعال پایگاه برگزار و در پایان به برندگان این مسابقه هدیه اهدا گردید سالن حسینیه زندوان ۱۴۰۴/۶/۱۴
قال رسول الله (ص): 💐همانا یک نوزادِ تازه متولد شده در امّتم،از آنچه خورشید بر آن می‌تابد،نزد من محبوب‌تر است. 💐جشن میلاد مبارک پیامبر اعظم حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق(ع) با سخنان حاج اقا صادقیان با موضوع تربیت فرزند، همراه با تجلیل از نومادران چند فرزندی حاضر در جلسه و اجرای برنامه های متنوع 💐سه شنبه ۱۸ شهریور ماه ساعت ۴ بعد از ظهر سالن حسینیه زندوان