#کتابی_زیباوجذاب
وقتی در میان بهشت الهی مشغول گشت وگذار بودم احساس کردم جوان زیبایی به من نزدیک میشود. خوب که نزدیک شد متوجه شدم که پدرم شهید حاج محمد طاهری است!
مرا در آغوش گرفت. احساس کردم هیچگاه از من جدا نبوده و همواره در کنارم حضور داشته.
بعد از کمی صحبت به من گفت: بیا با هم به دیدار پیامبر برویم. باورم نمی شد. با پدر به چشم بر هم زدنی به یک باغ بسیار زیبا و باشکوه رفتیم. جماعتی روی چمن ها نشسته بودند. در مقابل ما پیامبر ایستاده بود و مشغول صحبت بود. من محو جمال بی مثال پیامبر شدم...
یادم هست که به پدرم گفتم: پدر جان وقتی پیامبر اینقدر زیباست، چرا خداوند از زیبایی حورالعین در قرآن صحبت میکند؟!
💐ایام میلاد پیامبر خوبی ها محمد مصطفی گرامی باد...
📙برگرفته از کتاب با بابا.
#یاامامرضا
دوران رضاخان ملعون بود. شخصی به نام ميرزا آقا سبزواري در اداره ژاندارمري مشهد توپچي بود. یکبار مامور مي شود با پنج نفر از توپچيان يك گاري پر از فشنگ و باروت را به شهر تربت ببرند.
وقتی از مشهد خارج مي شوند، در بين راه يكي از آنها سيگارش را روشن میکند. بلافاصله آتش سیگار، به داخل گاری و صندوق باروت مي رسد و آتش مي گيرد. یکباره انفجار رخ می دهد. سه نفر از آنها در جا کشته شده و سه نفر ديگر زخمي مي شوند.
خود ميرزا آقا مي گفت: من يك مرتبه دیدم موج انفجار مرا بلند کرد و چند متر به هوا پرتاب کرد و به زمین انداخت.
گوشتها و رگهاي پاي من تا پاشنه پا تمامي سوخت. مرا به مشهد به بیمارستان ارتش بردند و حدود يكماه مشغول معالجه شدند.
سپس مرا از آنجا به بیمارستان حضرتي بردند و مدت هشت ماه در آنجا تحت معالجه بودم تا اينكه جراحت کمی بهتر شد، ولي ابدا قدرت حركت نداشتم زيرا كه رگهاي پا به كلي سوخته بود.
تا اینکه شبي با حالت دل شكسته گريه بسياري كردم. آنگاه توجه به حضرت رضا نموده و گفتم يابن رسول الله، من كه سيدم و از خانواده شما مي باشم، آخر نبايد شما به داد من بيچاره برسيد. قول می دهم اشتباهاتم را جبران کنم.
از گريه شديد خوابم برد در عالم خواب ديدم كه سيد بزرگواري نزد من است و مي فرمايد ميرزا آقا حالت چطوره؟
تا اين اظهار مرحمت را نمود، فورا دستشان را گرفتم و گفتم شما كيستيد؟ آيا از اهل سبزواريد يا از خويشاوندان من هستيد؟ فرمود من آمده ام احوال تو رابپرسم.
عرض كردم: نمي شود، مي خواهم بفهمم و شما را بشناسم. چون تاكنون هيچكس احوال مرا نپرسيده.
فرمود: تو متوسل به چه كسی شدي؟ من امام رضا هستم.
تا فهمیدم آقا هستند گفتم آخر مي بينيد كه به چه حالي افتاده ام و از هر دو پا شل شده ام و نمي توانم حركت كنم.
فرمودند ببينم پايت را؟
سپس دست مبارك خود را از بالاي پاي من تا پاشنه پا كشيدند و من در خواب حس كردم كه روح تازه اي به پاي من آمد.
بيدار شدم و فهميدم كه شصت پاي من حركت مي كند. تعجب كردم با خود گفتم آيا مي شود كه تمام پاي من حركت كند؟ پس پاهاي خود را حركت دادم حركت كرد. دانستم كه خواب من از روياهاي صادقه بوده و حضرت رضا (ع ) مرا شفا مرحمت نمودند. از شوق بلند گريه كردم. طوري كه بيماران آنجا از صداي گريه من بيدار شدند و گفتند: سيد اين وقت شب مگر ديوانه شدي كه گريه مي كني و نمي گذاري ما بخوابيم.
گفتم شما نمي دانيد، امشب امام هشتم (ع ) به بالين من تشريف آورد و مرا شفا دادند.
صبح که شد با كمال صحت و با پای خودم از بیمارستان بيرون آمدم و توبه كردم كه ديگر به دولت رضاخانی خدمت نكنم و حالا با شغل آزاد مشغول زندگی هستم.
📙یک تکه از بهشت.
امشب ڪہ شب میلاد احمد باشد
مشمول همہ عطاے سرمـد باشد
یا ربّ چہ شود طلوع فجــر فردا
صبحِ فرج آلِ محمّـد«ص» باشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌼
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌿🌺
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)💐
#بر_همگان_مبارکباد🌿💫
#لبیک_یا_خامنه_ای
#مثل_پیامبر
#هفته_وحدت
☘جشن میلاد مبارک حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق(ع) همراه با:
💐کارگاه آموزشی "ترنم بهشتی" با سخنان حاج آقا صادقیان با موضوع تربیت فرزند
💐قرائت زیارت عاشورا به نیابت از شهیده معصومه کرباسی ، شهیدی که مادر ۵ فرزند بود
💐تجلیل از نومادران ۳ و ۴ فرزندی محله
💐مسابقه حضوری معماهای قرآنی ،مسابقه برای نونهالان و مسابقه حضور
💐ایستگاه نقاشی و اهدا هدیه به نونهالان
حاضر در جلسه
سالن حسینیه زندوان ۱۴۰۴/۶/۱۸
#استان_اصفهان
#ناحیه_نائین
#حوزه_الزهرا_س
#پایگاه_مهدیه_زندوان
#۰۳خ۳۰