eitaa logo
مهدوی ارفع
53.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2هزار ویدیو
167 فایل
🔰کانال رسمی استاد مهدوی ارفع راه های ارتباطی؛ 🔹سوالات متداول👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4133356522Cec3ea8cd99 🔹انتقادات و پیشنهادات👇🏻 https://daigo.ir/secret/6693496851 [ مولایِ ما نمونهٔ دیگر نداشته است إعجاز خِلقت است و برابر نداشته است ] ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 زنی که فرزند خویش را انکار میکرد!! ⚖ (۱) 📌قسمت اول 🔹او که جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه هاي مدینه گردش میکرد، و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می نالید: ای عادلترین عادلان! میان من و مادرم حکم کن. عمر به وي رسیدی و گفت : ای جوان! چرا به مادرت نفرین میکنی؟! جوان: مادرم مرا نه ماه در شکم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور نمود و گفت: تو پسر من نیستی! 🔹عمر رو به زن کرد و گفت: این پسر چه میگوید؟ زن : ای خلیفه! سوگند به خدایی که در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند، و سوگند به محمد صلی الله علیه و آله وخاندانش! من هرگز او را نشناخته و نمیدانم از کدام قبیله و طایفه است، قسم به خدا! او می خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده ام. عمر: برای این مطلب که میگویی شاهدی هم داری ؟ زن : آري و چهل نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت. 🔹گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ گفته، میخواهد با این تهمتش زن را در میان طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد. عمر به ماموران گفت: جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراءجاري کنم. 🔹 ماموران جوان را به طرف زندان می بردند که اتفاقا حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی کن. و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد. امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانند. عمر از دیدن آنان برآشفت و گفت: من که دستور داده بودم جوان را زندانی کنید چرا او را باز گرداندید؟!... 📚 کتاب قضاوتهای حضرت علی علیه السلام، تالیف آیت الله شیخ محمد تقی شوشتری ↩️ ادامه دارد... 🆔 @mahdavi_arfae
مهدوی ارفع
🔴 زنی که فرزند خویش را انکار میکرد!! ⚖ #قضاوتهای_امیرالمومنین (۱) 📌قسمت اول 🔹او که جوانی نورس بود
🔴 زنی که فرزند خویش را انکار میکرد!! ⚖ (۱) 📌قسمت دوم 🔹ماموران گفتند: ای خلیفه! علی بن ابیطالب به ما چنین فرمانی را داد، و ما از خودت شنیده ایم که گفته اید : هرگز از دستورات علی علیه السلام سرپیچی مکنید. در این هنگام علی علیه السلام وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر کنید زن را آوردند و آنگاه به جوان رو کرده و فرمود: چه میگویی؟ جوان داستان خود را به طرز سابق بیان داشت. علی علیه السلام به عمر رو کرد و فرمود: آیا اذن میدهی بینشان داوري کنم؟ عمر: سبحان الله! چگونه اذن ندهم با اینکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: علی بن ابیطالب از همه شما داناتر است. علی علیه السلام به زن فرمود: آیا براي اثبات ادعاي خود گواهی داری؟ زن: آري و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند. 🔹علی علیه السلام: اکنون چنان بین آنان داوري کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتی که حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است، سپس به زن فرمود: آیا ولی و سرپرستی داری ؟ زن: آری این شهود همه برادران و ولی من هستند. امیرالمومنین علیه السلام به آنان رو کرد و فرمود: حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است؟ همگی گفتند: آری و آنگاه فرمود: گواه می گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را براي این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم، اي قنبر! برخیز درهمها را بیاور. قنبر درهمها را آورد، علی علیه السلام آنها را در دست جوان ریخت و به او فرمود: این درهمها را در دامن زنت بینداز و نزد من نیا مگر زمانی که در تو اثر زفاف باشد ( یعنی غسل کرده باشی). 🔹جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت: برخیز ! در این موقع زن فریاد برآورد: آتش! آتش! ای پسر عم رسول خدا ! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوري! به خدا سوگند او پسر من است! و آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردي فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهمرسید چون بزرگ شد آنان مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم، به خدا سوگند او پسر من است. و دست فرزند را گرفت و روانه گردید. در این هنگام عمر فریاد برآورد: اگر علی نبود عمر هلاك می شد. 📚 کتاب قضاوتهای حضرت علی علیه السلام، تالیف آیت الله شیخ محمد تقی شوشتری 🆔 @mahdavi_arfae
🔴 دو مادر و یک فرزند‼️ ⚖ (۲) 🔹در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکی نزاع می کردند و هر کدام او را فرزند خود می خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشکلشان را حل کند از این رو دست به دامان امیرالمومنین علیه السلام گردید. 🔹امیرالمومنین علیه السلام ابتدا آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولیکن سودي نبخشید و ایشان همچنان به مشاجره خود ادامه می دادند. 🔹امیرالمومنین علیه السلام چون این دستور داد اره ای بیاورند، در این موقع آن دو زن گفتند : یا امیرالمومنین! می خواهی با این اره چکار کنی؟ امام علیه السلام فرمود : می خواهم فرزند را دو نصف کنم براي هر کدامتان یک نصف! از شنیدن این سخن یکی از آن دو ساکت ماند، ولی دیگری فریاد برآورد: خدا را خدا را! ای اباالحسن! اگر حکم کودك این است که باید دو نیم شود من از حق خودم صرفنظر کردم و راضی نمی شوم عزیزم کشته شود. 🔹آنگاه امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! این کودك پسر توست و اگر پسر آن دیگري میبود آن نیز به حالش رحم می کرد و بدین عمل راضی نمی شد، در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت علیه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گردیده براي آن حضرت دعاي خیر نمود. 📚 کتاب قضاوتهای حضرت علی علیه السلام، تالیف آیت الله شیخ محمد تقی شوشتری 🆔 @mahdavi_arfae