#فضائل_نمازشب
📿🌹نماز شب ↙️
▪️باعــث ڪفاره گناهان است
▪️باعث روشنایی دل است
▪️ڪلید رفتن به #بهشت وجواز عبور از پل صراط است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فضائل_نمازشب 🌌🤲🏻
🔘جایگاه #نمازشب خوانها در روز #قیامت
✨ چه قدرثواب دارد #نمازشب!
📚 در روایت آمده است که:
👈🏻 خداوند #نمازشب خوانها را در #بهشت خود میبرد.»😍
خداوند افراد نمازشب خوان را در #بهشت خودش و در #جوار خودش جای می دهد 🤩🌸
◾️ و آنان را «آمنهم من خوفه»؛
از #ترس ایمن می کند و
◾️ «و انه اذا کان یوم القیامه جمع الله خلائق فی موقف»؛
و روز #قیامت که می شود✔️
♥️ خداوند تمامی مردم را در یک جا جمع می کند:
✨ ینادی منادی ایها المتهجدون فی الدنیا قوموا، فادخلوا الجنه بغیر حساب✨
منادی ندا سر می دهد که ای کسانی که در دنیا #سحرها بر می خواستید و #تهجد می کردید و #نمازشب می خواندید، از جای برخیزید و بلند شوید و بدون حساب به #بهشت بروید.😍🌻
در این وقت کسانی که اهل نمازشب بودند
⏪ از بین جمعیت بلند می شوند و به سمت #بهشت می روند،
در حالی که خداوند هنوز به #حساب_خلائق نرسیده و بعد از رفتن آنها به #بهشت
✨«ثم یشغل بحساب الخلائق»؛ ✨
خداوند مشغول رسیدگی به حساب و کتاب مردم می شود.🌟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#خاطره
🔸چند روایت از شهید عارفِ مازندران؛
🌼#گذشت|پیراهن که براش میخریدم؛ از مسجد جامع که برمیگشت، میدیدم لباسش عوض شده. میگفت: یکی از لباسم خوشش اومد، بهش هدیه دادم... ضبط صوتی که برایش خریده بودم رو هم داده بود به دوستاش، میگفت: اونا بیشتر نیاز دارن...
🌼#نمازشب|همیشه نماز شب میخوند؛ نماز شبهایی که با گریه همراه بود. اگر یک روز هم نماز شبش قضا میشد، سه روز روزه میگرفت... تا طلوع آفتاب هم نمیخوابید. میگفتم: علیجان! بخواب خستهای! میگفت: [بینالطلوعین] کراهت داره...
🌼#روضهیمادر|عاشقِ حضرت زهرا(س) بود. وقتی شهیدعلمدار توی روضههاش نام بیبی رو میبرد؛ سیدعلی با ضجه گریه میکرد. من ندیدم هیچ چیزی مانند روضههای مادر، سیدعلی دوامی رو اینگونه بیتاب کنه...
🌼#خمپارهشصت|میگفتم: مادر! دوست دارم شهید بشی؛ ولی نه مفت و راحت، باید حالا حالاها از دشمن بکشی!
سیدعلی هم با لبخند میگفت: مادر نزاییده کسی بتونه منو بکشه، مگر خمپاره۶۰؛ چون نامرده و صدا نداره... همیشه میگفت با خمپاره۶۰ شهید میشم. همینجورم شد. با ترکش خمپاره۶۰ توی شلمچه آسمونی شد
🌼#بهشت|یه روز در حال میوه خوردن، گفتم: کاش علی زنده بود و از این میوهها میخورد... تا اینکه خواب دیدم علی دستم رو گرفت؛ منو به باغی زیبا توی بهشت برد و گفت: مادرجان! اینجا هر چی بخوام فراهمه. ببین الان من سیب میخوام... یهو دیدم شاخههایی پر از سیبِسرخ براش خم شد و او از آن سیبهای آبدار خورد و شاخه برگشت؛ بعد انگور و ...
@mahdaviat313i