فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🇮🇷🌹🍃
📌مهمترین اقدامات #امامحسنعسکری علیه السلام از زبان #استاد_عالی
🌸 میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک بر همه دوستان مبارک باد🌸
#میلادامامحسنعسکری
🍃🌹ــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_بیستم
باز دانیال را گم کردم...حتی در داستان سرایی های این دختر...
و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد....
و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:(طلاق غیابی...دنیا روی سرم خراب شد...
نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود...تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و .....و باز خام شدم.
اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم...اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم...
چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره...اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره...
و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه...
اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم...گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی...اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام...
ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی...و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم...پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم...
بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم...و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن...و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم...همین...
بعد از اون،هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه...و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد...لعنت به تو دانیال...لعنت...
حالم از خودم بهم میخورد...حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره...هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق....
دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن!
مدام به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن..
حس وحشتناکی بود.
تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی... یهودی...بودایی...و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان و....بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...
یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....)
🔴پ.ن: ببخشید اگه بعضی جاهای داستان مناسب سن بعضی از دوستان نیست!
به هر حال این گفته ها، از این به بعد واسه جلو بردن داستان لازمه.
معذرت🙏
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_بیست_و_یکم
ناگهان سکوت کرد...
تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟؟ من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی...
چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن...دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش...
به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه...
لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت.. هوا زیادی سرد نبود؟؟
ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:( فکر کردم با هم نامزدین... انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله و خودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه، زیادی زیاد نیست؟)
عثمان اخم کرد...اخمی مردانه:(من دانیال نمیشناسم،اما سارا رو چرا...و این ربطی به نامزدی نداره...یادت رفته من یه مسلمونم؟؟ اسلام دینِ تماشا نیست..)
رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد:(اسلام؟؟ کدوم اسلام؟؟ منم قبلا یه مسلمون زاده بودم،مثل تو..ساده و بی اطلاع...اما کجای کاری؟؟ اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا میکنه...اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل، اسلامِ دانیال و فرمانده هاشه...تو چی میدونی از این دینِ، جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن...اسلام واقعی یعنی خون و سربریدن..)
صوفی راست میگفت...اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد...
خدا،بزرگترین دروغ بشر برای دلداری به خودش بود.
عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن به چشمان صوفی زل زد:(حماقت خودتو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز...اسلام یعنی محمد(ص) که همسایه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد،رفت به عیادتش.. اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری،الان روبه روی من نشستن... اسلام یعنی،علی(ع) که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،روزه اشو باز نمیکرد..اسلام یعنی حسن(ع) که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد...من شیعه نیستم،اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم...تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟؟)
صوفی با خنده سری تکان داد:(خیلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو.. عوضی هایی مثه تو،واسه اسلام افسانه سرایی کردن..تبلیغات میدونی چیه؟؟ دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش منو تو فرو کردن..چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون،خیلی چیزا دستت میاد..مخصوصا در مورد حقوق زنان... خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمیخوره..پیشکش تو و احمقایی مثله تو..)
پدر من هم نوعی داعشی بود...فقط اسمش فرق داشت.. مسلمانان همه شان دیوانه اند...
صوفی به سرعت از جایش بلند شد... چقدر وحشت زده ام کرد؛ صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش...
و من هراسان ایستادم:(صوفی.. خواهش میکنم، نرو.. )
چرا صدایش کردم، مگر باورم نمیگفت که دروغ میگوید...
اما رفت...
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_بیست_و_دوم
دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم و به سرعت به دنبال صوفی دویدم...
و صدای عثمان که میگفت:(مراقب باش صبر کن خودم برمیگردونمش..)
اما نمیشد...صوفی مثل من بود..و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد...
چقدر تند گام برمیداشت:(صوفی.. صوفی.. وایستا.. )دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد:(چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم.. نگام کن.. منم و این یه دست لباس..)
دلم به حالش سوخت...مردن دفن شدن در خاک نیست،همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود..اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد..و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
(صوفی..وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد، خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد..
منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟! عین هم هستیم...هر دو زخم خورده از یک چیز.. فقط بمون، خواهش میکنم..)
چقدر یخ داشت چشمانش:(تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟؟)
سر تکان دادم:( نه.. نیستم..هیچ وقت نبودم..من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم..)
خندید،بلند...(چقدر مثله دانیال حرف میزنی..خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات،آدمو خام کنید..)
راست میگفت، دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت، درست مثله زندگی من و صوفی...
پس واقعا او را دیده بود...
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز...
عثمان سرش پایین و فکرش مشغول! این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم. و عثمان با تعجب سر بلند کرد...
عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود...پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد: (براتون قهوه میارم..)
نگاهش کردم.صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو. چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟ ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت.
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد:( دوستت داره؟؟) و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند...
(عثمانو میگم.. نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم..)
نگاهش کردم:(خب من دوستشم..) اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم.
صاف نشست و ابرویی بالا انداخته (هه.به دانیال نمیخورد خواهری به سادگی تو داشته باشه...فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا...فقط چون دوستشی؟؟)
او چه میگفت؟؟؟؟؟؟؟
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻http://eitaa.com/mahdavieat
باسلام به همراهان خوب کانال مهدویت ممنونم که ایقد با دقت کانال دنبال میکنید که منتظر ادامه رمان یک فنجان چای با خدا بودید 😊بخاطر تاخیر سه پارت باهم گذاشتم🙏🙏
#پنجشنبههاویادشهدا
🌷خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند...
🌷ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند ...
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات🍃
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
"در زمان غیبت #امامزمان(عج)
چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد...❤️"
|#شهیدانھ✨️/#شهیدمهدیزینالدین🕊|
http://eitaa.com/mahdavieat
ابراهیم بهـ تنھا چیزی کھ فڪر
نمـےڪرد مادیات بود مۍگفت :
روزی را خُـدا مۍرساند برڪت
پول مھم استـ ..!
کاریهمکہبرایخداباشدبرکتدارد!😉
#شهیدانھ /#شهیدابراهیمهادی
http://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🇮🇷🌹🍃
♦️سردار باقرى: اندکی صبر، سحر نزدیک است
رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در پیامی به مناسبت ۱۳ آبان روز استکبارستیزی:
«مؤسسات، نظریهپردازان و استراتژیستهای شناختهشده آمریکایی برای افول این کشور، روزشمار تعیین کردهاند و با اذعان به اینکه نظم جهان تک قطبی به رهبری آمریکا، روزهای پایانی خود را سپری میکند، خبر از جهان چند قطبی در آینده نزدیک میدهند که جمهوری اسلامی ایران یکی از بازیگران مؤثر آن است.
🔹راز فتنهانگیزیهای آمریکا و دنبالههای منطقهای آن علیه ملت ایران در این نکته نهفته است. اندکی صبر، سحر نزدیک است.»
#برخوردقاطع
🍃🌹ـــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
#تلنگرانه
یکبار به من گفت:اگر کسی مراقب باشد و سه روز گناه نکند،خداوند اولین سرچشمه ارتباط با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به او نشان میدهد...
#بیایدسهروزگناهنکنیم🙂
و اگه این ترک گناه به هفت روز برسه چیزهای بهتری خواهد دید تا اینکه به مشاهده در بیداری منجر خواهد شد
#چیازاینبهتر؟(:
اینجا.گنـاه.ممــنوع
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن
http://eitaa.com/mahdavieat
میخوانمت به طرز زمانهای کودکی
بابای مهربانِامامزمان، حسن عسکری💚
#امام_حسن_عسکری
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طرف به قصد کشت ۶ تا مامور را زیر گرفته و بخاطر گیر کردن موتور یکی از مامورین زیر خودرو متوقف شده، حالا مامان این قاتل میگه،پسرمو غریب گیر آوردن😳
🔻 محمد قبادلو همانطور که خودش عنوان کرده است، با نقشه قبلی، با خودرو پیکان با سرعت حدود ۱۰۰ کیلومتر در ساعت به سمت یگان موتور سوار حمله ور میشود.
پ ن: طرف ۵ مامور را زخمی و یکیشونم به شهادت رسونده و این عمل به قصد کشتن مامورین بوده
حالا مادرش ننه من غریبم درآورده پسرم گناهی نداره، غریب گیر آوردن،،
یکی به مادرش بگه موافقید تنها کاری که انجام میدن قصاص پسرت به شیوه خودش باشه⁉️
#برخورد_قاطع
🍃🌹ــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اعترافات جنایتکاری که به شهید علیوردی چاقو زده است.
http://eitaa.com/mahdavieat
#تلنگر
میگفت:
زندگے مثل دفتر مشقه، کھ خدا از قبل
دوتا از صفحہهاشرو #پُر کردھ!
صفحہ اول کھ تولدھ و صفحہ آخر کھ مرگہ
ولی صفحہهاۍ میانے خالیان،
قشنگ پُــرشون کن!
بهسویخدا👇✨
@mahdavieat
🌼جَزَاکُمُ اللّٰهُ خَیْرًا🌼
«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدِِ»🖇💛.
🇮🇷🇮🇷
🔴 حضور در راهپیمایی فردا مهم و ضروری است
✍🏻 سوخت موشکهای ایران در حمله به پایگاه آمریکایی عین الاسد، خروش میلیونها ایرانی در تشییع پیکر شهید سلیمانی بود.
جمعیت حاضر در بزرگداشت ۱۳ آبان در کشور، بخشی از معادلات آینده را رقم خواهد زد.
۱۴۰۱/۸/۱۲
#خروش_ایرانی #ایران_مقتدر
🍃🌹ـــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ/ جون میزارم برا کشورم...🇮🇷
#کربلایۍ_ابوذر_روحی
#ایران_قوۍ🤛🏻
#شاهچراغ
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
دل شكسته هميشه برايمان كافيست
هميشه گريه ي بي انتهايمان كافيست
شكسته بالي مارا كسي نميفهمد
همين نرفتن كرب و بلايمان كافيست
براي اينكه شب جمعه كربلا بروم
دعاي خير حضرت آقا رضايمان كافيست
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#شب_جمعه
#زن_عفت_افتخار
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه
به عشق ڪربلایت
دیده بر هم می گذارم
دلم را دست رویا می سپارم
ڪه شاید
بر ضریحت یابن الزهرا
سر گذارم
صلی الله علیک یا ایاعبدالله
#شب_زیارتی_ارباب
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@mahdavieat