فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای بن سلمان اون همه درآمد نفتی داری یه کم خرج مملکتت کن این طوری استخر نشه
@mahdavieat
🔸رهبر انقلاب :
هرچه میتوانید راجع به شهدا بنویسید و کار هنری کنید...❤️❤️
@mahdavieat
💔و من....
یقین دارم که آخر
روزی....
دوست داشتن تو
عاقبت بخیرم میکند
یا حسین (علیه السلام)
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین ع
#سلامصبحبخیر
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ...
🌱سلام بر سجده های تو و بلندای سجده گاهت که ماه و خورشید روی تاریکشان را از لمس نور آن روشن می کنند،
و سلام برشکوه رکوع تو که کائنات در برابر عظمتش خضوع میکنند.
📚 زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم.
از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن ، داشت. اینجا ایران بود. بدون رودخانه، میله های سرد، عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران.اینجا فقط عطر چای بودو نان گرم، و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش، گوشواره میشد به گوشهایم.دیگر از او نمیترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود.. فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد!
به قصد بیرون رفتن، در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد. با همان صورت آرام و مهربان:(جایی تشریف میبرین سارا خانوم؟؟)
ابرو گره زدم:(فکر نکنم به شما مربوط باشه..اینجا خونه ی منه..و اینکه چرا مدام انجا پلاسید، سر درنمیارم..)
زبانی به لبهایش کشید:(هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم.به صلاح نیست تنها برید..چون مسیرها رو بلد نیستید و حالِ جسمی خوبی هم ندارید..)
برزخ شدم:(صلاحمو ، خودم بهتر از تو میدونم.. از جلوی راهم برو کنار..) از جایش تکان نخورد. عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که ماننده برق کنار رفت و از حماقتِ مسلمانان در ارتباط با زنانِ به قول خودشان نامحرم خنده ام گرفت.
قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکم به صورتش زدم. صدای ساییده شدنِ دندانهایش را میشنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بدو بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد.
بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد:(حالا آروم شدین؟ میتونیم حرف بزنیم؟)
شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست:(اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل.. بیرون از این خونه براتون امن نیست.. )
معده ام درد میکرد:(چرا امن نیست؟؟ هان؟؟ تا کی باید صبر کنم ؟ اصلا من میخوام برگردم آلمان)
دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید:(فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره..فقط باید کمی تحمل کنید.. به زودی همه چی روشن میشه.. سلامت شما خیلی واسم مهمه.. )
سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ایی را زمزمه کرد:( دانیال نگرانتونه..)
ایستادم:( چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم میکنی؟ اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه..)
به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد.
هیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمیگرفت. اینجا چه خبر بود..؟؟
هروز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگرانتر از همیشه سلامتیم را کنترل میکرد. و هر وقت درد امانم را میبرید؛ میانِ چهارچوبِ درِ اتاقم مینشست و برایم قرآن میخواند. خدایِ مسلمان، خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حسِ خوبی به او داشتم.
و بالاخره بدیِ حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم.
آن چند روز به مراقبتِ لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق میگذراند و وقتی درد مچاله ام میکرد با صدایِ قرآنش، آرامش رابه من هدیه میداد. گاهی نگرانیش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ایی از اتاقم میخواند و من تماشایش میکردم، با حسی پر از خنکی…خدای مسلمانان نمازش هم تله بود برایِ عادت کردن به خدایی اش ..
دیگر نه امیدی به زندگی داشتم، نه زنده ماندن...
نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد.حسام بیرون از اتاقِ رویِ صندلی کنارِ در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم، با احتیاط جعبه ایی کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مالِ من است،سپس با عجله اتاق را ترک کرد. جعبه را باز کردم یک گوشی کوچک در آن بود.ترسیدم. این راچه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغِ گوشی،روشن شد. جواب دادم. صدایی آشنایی سلام گفت:( سارا.. منم، صوفی!سعی کن حرف نزنی.. ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه..) حسام را میگفت؟؟ او مگر ما را میدید: (من ایرانم.. پیداش کردم.. دانیالو پیدا کردم.. اون ایرانه.. ) درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد: (سارا.. همه چی با اون چیزی که من دیدم وتو شنیدی فرق داره.. جریانش مفصله ..الان فرصت واسه توضیح دادن نیست!)
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت بانوی بزرگ اسلام فاطمه زهرا (س) بر،همه شما عزاداران واقعی آن حضرت تسلیت باد🍃🖤😔
#فاطمیه
#شب_شهادت
@mahdavieat
🏴السَّلاَمُعَلَیْکِأَیَّتُهَاالصِّدِّیقَةُالشَّهِیدَةُ
▪️داغی به قلب عالم امکان نشاند و رفت
عالم در التماس بمان ، او نماند و رفت...
▪️دنیای خاک , چادر او را گرفته بود
دستی کشید و چادر خود را؛ تکاند و رفت...😭
🔸با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
فرا رسیدن #ایام_فاطمیه و شهادت مظلومانهٔ بانوی عالمیان #حضرت_زهرا سلام الله علیها را خدمت شما منتظران مولا صاحب الزمان عجل الله تسلیت عرض میکنیم.
🔸به همین مناسبت ختم صلواتی به نیت سلامتی و فرج مولا هدیه به بانوی عالمیان حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار میکنیم ان شاءالله با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
دعای خیر حضرت مادر شامل حالتان.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/qapjez
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#یافاطربحقفاطمهعجّللولیکالفرج
@mahdavieat
#سلام_امام_زمانم 🖤
🥀از ما زمینیان به شما آسمان ، سلام
مولای دلشکسته، امام زمان سلام...
🥀این روزها هزار و دو چندان شکسته ای
حالا کجای روضهی مادر نشسته ای؟...
🏴سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند.
سلام بر تو و بر آن روزیکه انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند.🥀
#امام_زمان
#فاطمیه
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امانتی که
یه همچو شبی
بازگردانده شد
فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ
أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ
وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ إِلَى أَنْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ
وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا
فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا
وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ
وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا
سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ
فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ نهجالبلاغة ص 320
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『شیعه شدن بانوی انگلیسی』
🎥شیعه شدن بانوى اهل سنت از کشور انگلیس با فهمیدن نحوه شهادت #حضرت_زهرا🥀🕯
او بعد از شیعه شدن گفت: در مورد نحوه شهادت، به من دروغ گفته بودند.
🏴 #فاطمیه
@mahdavieat
علیشاه طارمی، پدر مهدی طارمی در مراسم تشییع شهدای گمنام در بوشهر
پرچم بالاست🇮🇷✌️
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
@mahdavieat
♨️دعای امام صادق علیهالسلام در حق زنی که قاتلین حضرت زهرا سلام الله علیها را لعنت کرد...
🔸بشار مکاری میگوید:
در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم.
حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمودند:
«بشار! بنشین با ما خرما بخور!»
عرض کردم:فدایت شوم! در راه که میآمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم!
🔸فرمودند: « در راه چه مشاهده کردی؟»
- من از راه میآمدم که دیدم که یکی از مأمورین، زنی را میزند و او را به سوی زندان میبرد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید!
فرمودند:« مگر آن زن چه کرده بود؟»
- مردم میگفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال، گفت: لعن الله ظالمیک یا فاطمة.[۱]
🔸امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کردند، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه ی شریفشان تر شد.
فرمودند:« بشار! برخیز برویم مسجد سهله برای نجات آن زن دعا کنیم.»
کسی را نیز فرستادند، تا از دربار سلطان خبری از آن زن بیاورد.
🔸وارد مسجد سهله شدیم و دو رکعت نماز خواندیم. حضرت برای خلاصی آن زن دعا کردند و به سجده رفتند، سر از سجده برداشتند، فرمودند:
«حرکت کن برویم! او را آزاد کردند!»
🔸از مسجد خارج شدیم، مرد فرستاده شده از دربار سلطان برگشت و در بین راه به حضرت عرض کرد:
-رفتم به دربار دیدم زن را از حبس خارج نموده آوردند پیش حاکم وی از زن پرسید:
- چه کردی که تو را مامور دستگیر کرد؟
زن ماجرا را تعریف کرد.
حاکم دویست درهم به آن زن داد، ولی او قبول نکرد، حاکم گفت:
ما را حلال کن، این دراهم را بردار!
آن زن دراهم را برنداشت، ولی آزاد شد.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
« بشار! این هفت دینار را به او بدهید زیرا سخت به این پول نیاز دارد. سلام مرا نیز به وی برسانید. »
🔸وقتی که هفت دینار را به زن دادم و سلام امام علیه السلام را به او رساندم، آن زن از خوشحالی افتاد و غش کرد. به هوش که آمد گفت:
- آیا امام به من سلام رساند؟
- بلی!
و سه مرتبه این سؤال و جواب تکرار شد.
آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق علیه السلام برسانم و بگویم که او کنیزایشان است و محتاج دعای حضرت.
🔸پس از برگشت، ماجرا را به عرض امام صادق علیه السلام رساندم، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالی که میگریستند برایش دعا کردند.
📚[۱]: خدا ستمکاران تو را لعنت کند ای فاطمه!
بحار، ج ۱۰۰، ص ۴۴۱
🏴شهادت مظلومانه #حضرت_زهرا و #ایام_فاطمیه تسلیت باد.
▪️کم کم فضای عَرش که تاریک می شود...
▪️وقت غروب فاطمہ نزدیک می شود😭
🥀تسلی قلب نازنین مولا صاحب الزمان عجل الله و تعجیل در امر فرج پنج صلوات قرائت بفرمایید.
#فاطمیه #ایام_فاطمیه #حضرت_زهرا
آخرین دعای حضرت مادر
اَسماء نقل میکند:
دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها در لحظات آخر هر دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرده و این گونه دعا میکند:
خداوندا!
🔅به حق محمد مصطفی و اشتیاقش به دیدن من،
🔅و به حق علی مرتضی و اندوهش بر من،
🔅و به حق حسن مجتبی و گریهاش بر من،
🔅و به حق حسین شهید و غصهاش بر من،
🔅و به حق دخترانم و حسرتشان در فراق من،
تو را قسم میدهم که
گنهکاران امّت محمّد را ببخشی...
اللهمّ إنّي أسألك بمحمّد المصطفى و شوقه إليّ،
و ببعلي عليّ المرتضى و حزنه عليّ،
و بالحسن المجتبى و بكائه عليّ،
و بالحسين الشهيد و كآبته عليّ،
و ببناتي الفاطميّات و تحسّرهنّ عليّ،
إنّك ترحم و تغفر للعصاة من أمّة محمّد و تدخلهم الجنّة
إنّك أكرم المسئولين و أرحم الراحمين.
📚 عوالم العلوم، ج۱۱، ص ۸۹۱.