May 11
💢دلنوشته شهید حاج قاسم سلیمانی:
▪️عمر انسان در دنیا به سرعت سپری میشود، ما همه به سرعت از هم پراکنده میشویم و بین ما و عزیزانمان فاصله میافتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که میگذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
▪️اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
✍🏼قاسم سلیمانی، ١٣٩۵/٨/١٠، حلب
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@mahdavieat
🏴#آجرکاللهیاصاحبالزمان
▪️پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت...
▪️خوکرده بود با غم زندانِ خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت...
✨باسلام و عرض تسلیت به مناسبت
شهادت مظلومانه حضرت #امام_کاظم علیه السلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
🔸به مناسبت #شهادت_امام_کاظم ختم صلواتی هدیه به این امام مظلوم و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان ارواحنا فداه برگزار خواهیم کرد،از شما بزرگواران خواهشمندیم که مثل همیشه با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
ان شاءالله به دعای باب الحوائج حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام گرههای زندگیتون باز شود.
لطفا تعداد صلواتهای خودتان را در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/8pls7v
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹سفارش امام کاظم (علیه السلام ) برای دوران غیبت:
🌑هنگامی که پنجمین فرزند وصی هفتم از دیدگان ناپدید شود، به خدا پناه ببرید به خدا پناه ببرید در مورد دین خود که هرگز کسی آن را از شما نگیرد.
بیتردید برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود که بیشتر معتقدین به آن، از اعتقاد خود برمیگردند
(الغيبة للنعماني، ص154).
برای نجات از هلاکت و طریق سلامت دین در عصر غیبت
احساس خطر و ایمان به آخرت لازم است... تا احساس خطر و باور به هلاکت نباشد🔥 پناه بردن معنا ندارد....
✅شما را بخدا رواست با رفتار و غفلت مان باعث طرد شدن و آوارگی حجت خدا امام زمانمان شویم...⁉️⁉️
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂😂واکنش چاهزاده نسبت به حضور دهها میلیونی مردم ایران در ۲۲بهمن😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣رهبرانقلاب(۱۸ دی ۱۳۹۸):
امروز در مقابل آنچه شهید سلیمانی سرمنشا آن شد و برای کشور و منطقه به وجود آورد درمقابل او من تعظیم میکنم
🔺رهبرانقلاب(۲۶ بهمن ۱۴۰۱):
به ملت ایران به خاطر این حرکت ارزشمندی که در ۲۲ بهمن نشان دادن اظهار تعظیم میکنم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#کنفرانس
آقای #اسلامی
✅۱۴۰۱/۱۱/۲۶
✨بسم الله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
دیروز در اخبار شنیدیم که رئیس جمهور با تعدادی از وزیران کابینه به چین سفر کردن
✅و یک خبر دیگه اینکه سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد که :
مراحل قانونی عضویت ایران در سازمان شانگهای به پایان رسید
✅قبل از هر موضوعی عرض کنم
طی این هفته دوباره هجمه رسانه ای روی ارتباط با چین خواهد بود
غرب گرایان و رسانه های معاند تمام تلاش خودشون رو خواهند کرد تا این موضوع رو تخریب کنند
خواستم اول بحث بگم که حواسها جمع باشه
✅اگر بازم دیدید گفتن ایران رو چین فروختن و ایران با قرارداد ٢۵ساله مستعمره چین شد و جزایر ما رو به چینی ها اجاره شد ، اصلا تعحب نکنید
❗️❗️❗️و اما این سفر دو پیام داره
✅چین به آمریکا نشون میده که من با ایران بر علیه تو و تحریمهای تو متحد میشم
آمریکا به شدت از این موضوع عصبانی و وحشت کرده چون با این اتفاق به راحتی سازمان تحریمها فروخواهد ریخت
و البته چین هم به دنبال گرفتن امتیاز از آمریکاست و به دنبال منافع ملی خودشه
✅چین علنا برای تخریب اقتصاد آمریکا قیام کرده و جنگ سیاسی و اقتصادی عجیبی بین آمریکا و چین داره اتفاق میفته
✅در این سفر قرار شده بیست سند همکاری در زمینه های مختلف امضا بشه
✅این سفر برد برد خواهد بود
چون چین با اصلی ترین دشمن آمریکا متحد شده و به دنبال گرفتن امتیازه
ایران هم به دنبال شکستن سازمان تحریمهاست
1⃣ادامه دارد🔻🔻🔻
@mahdavieat
هدایت شده از خانم رستمی💞
✨#مولایمن
🍂کاری که کرد عشق تو، تقدیرمان نکرد
گریه برای دوری تو ،سیرمان نکرد...
🍂ما را ببخش اینکه غمت پیرمان نکرد
دست گناه، امام زمان گیرمان نکرد...!
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#صبحتون_مهدوی
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
کلیپ شماره (۷۶۳)
🎙 حجت الاسلام دانشمند
💢 پا تو کفش دیگران کن !
🔸کوتاه و شنیدنی👌
http://eitaa.com/mahdavieat
هدایت شده از خانم رستمی💞
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
🔸امام صادق علیه السلام؛
« هیچ عملی در روز جمعه، برتر از #صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »
(الخصال ص۳۹۴)
با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
طبق قرار هر جمعه، #ختم_صلوات داریم به نیت #سلامتی و #تعجیلدرفرج امام زمان عجل الله،
با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/lq27
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
🔴 چه کسانی از رابطه #ایران_چین عصبانی هستند⁉️
🔺️همین ها از گشایش در زندگی مردم هم ناراحت میشوند.
✍ا.ع
😌 لاکچری بازی در وزارت نفت، ساعت ۱۰ میلیاردی!
💢 همانطور که در عکس مشاهده می کنید، تنها ساعت آقای #محمد_آخوندی، بیش از ۱۰ میلیارد تومان ارزش دارد! تلفن همراه ایشان نیز حدود ۱۰۰ میلیون تومان می ارزد!
⁉️ اینکه با این وضعیت اقتصادی، چطور جوانی به چنین ثروت عظیمی دست پیدا کرده که تنها ساعتش ۱۰ میلیارد تومان ارزش دارد و قطعا ثروت واقعی ایشان با این اوصاف خارج از حساب و کتاب است، به یک طرف ولی جای سوال است که ایشان کنار آقای #شاهمیرزایی چه کار می کنند؟
ایشان که مشاور روابط عمومی هستند، امروز هم در آیین تکریم و معارفه آقای #فرید_دوستی که فردی بسیار ضعیف هستند، حضور داشتند!
❌ خلاصه بوی #بابک به مشام می رسد! هشدارها را باید جدی گرفت!
⛔️ ساده زیستی با لاکچری بازی در تضاد آشکار است!
اموال بیت المال دست چه کسانی افتاده که اینطور با مال سرقتی پُز میدهند و میگویند ارث بابامونه به هیچکس مربوط نیست ....درست همون سفارشی که امام خمینی در اوایل انقلاب میکرد که امانتدار بیت المال باشید
@mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_صد_و_یازدهم
کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالوده برگشت.
مشغول خوردن بودیم که هرازگاهی نگاهی پرتشویش به ساقِ بیرون زده از آستین مانتوام میانداخت.
دلیلش را نمیفهمیدم. پس بی توجه از کنارش عبور کردم.
مدام شوخی میکرد و مهربانی حراج.. تا اینکه از مراسم عروسی پرسید. اینکه چه روزی مناسبتر است.
هل شدم.. یعنی حالا باید برایش توضیح میدادم که دوست ندارم عروسی کچل باشم؟؟
نفسم را با آه بیرون دادم. کاش اصلا مجلسی به نام عروسی به پا نمیکردیم.
انگار نگاهم را خواند ( سارا خانوم.. مادرم فقط منوداره و هزارتا آرزویِ مادرانه واسه عروسیم. پس نمیخوام دلشو بشکنمو تو حسرت بذارمش.
اما شرایط شمارو هم کاملا درک میکنم..
منتظر میمونم هر وقت آماده بودین، مجلس رو به پا کنم.. نگران هیچ چیز نباشین..)
چقدر سخاوتمندانه به فریادِ نگاه و آهِ بلند شده از نهادم پاسخ داد و بزرگوارانه به رویم نیاورد که مانندِ تمام عروسهایِ دنیا نیستم..
نواده ی علی که انقدر خوب باشد.. دیگر تکلیفِ حدِ اعلایِ خودش مشخص است.
با ماشین در حال حرکت بودیم که ناگهان توقف کرد و با گفتنِ ( چند لحظه صبر کنید الان میام) به سرعت پیاده شد.
با چشم دنبالش کردم، وارد یک مغازه شد و چند دقیقه بعد با بسته ایی در دست برگشت.
بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی اما نگین کاری شده را از آن بیرون کشید.
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟؟ و او با لبخند پاسخ داد ( اگه دستتونو بدین، متوجه میشین..)
از رفتارش سردرنمیاوردم. دستم را به سمتش دراز کردم. مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند..
این اولین برخورده فیزیکی مان بود. و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام..
با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود.
اینکار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد.
به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛ فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم. (اینا چیه؟؟)
کمی سرش را خاراند ( والا اسم دقیقشو نمیدونم.. اما فکر کنم بهش میگن ساق دست.. )
آستین مانتوام را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟؟ ( خب به چه درد میخورن؟؟ واسه چی اینارو دستم کردین؟؟)
لبخند بامزه ایی روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد ( آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود..
تا دستاتونو یه کوچولو تکون میدادین، ساق تون کاملا مشخص میشد..)
متوجه منظورش نمیشدم ( خب مگه چیه؟؟ )
مهربانتر از همیشه پاسخ داد ( بانوی زیبا.. حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ..
حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته..
شما نابی.. تاج سری..
کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟؟؟ )
حالا دلیل آن نگاههایِ پر تشویش را میفهمیدم.
شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش میگفت، سر به تنش نمیگذاشتم. اما حالا با عشق سر به اطاعت خدا فرود میآوردم.
راست میگفت. من ارزان نبود که ارزان حراج شوم..
وقتی لبخندم را دید بسته ایی دیگر را به سمتم گرفت. ( اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون..)
مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمیداد..
عطرشِ مثله نسیمِ دریا خنک بود.. خنکه خنک..
بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار..
دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویز از آن در آورد ( اینم سنجاقش.. که وقتی لبنانی میبندین،
با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشد..)
و این یعنی روسری ایت را زیبا سر کن..
شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه..
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_صد_و_دوازدهم
حالا دیگر روزهایِ زندگیم، معمولی و روتین نمیگذشت.
پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن.
مدام حسرت میخوردم که ای کاش سرطان و مرگ، فرصتِ بیشتریِ برایِ ماندن کنار این مرد جنگ ارزانیم کند. مردی که لباسش از زره بود و قلبش از طلا..
به کمر سلاح میبست و با دست باغی از عشق میکاشت..
این بود اعجازِ شیعه، و پدر در گرمابه و گلستانش، رفاقت میکرد با ابلیس..
اسلام چیزی جز انسانیت نبود و شیعه شاهی جز علی..
علی خط به خطِ نفسهایش انسان نوازی میکرد.. چه بر پیشانیِ دوست، چه بر قلبِ دشمن.
بیچاره پدر که بوته ی احساسش را سوزاند و کینه ی پر حماقت به جایش نشاند.
اصلا مگر میشود علی را شناخت و دوست نداشت؟؟
و چیزی که در این بین سوال میشد بر لوحِ افکار، مطالبی بود که از بعضی شیعیان در مورد عدم برادری و وحدت بینِ شیعه و سنی، در شبکه هایِ اینترنتی میخواندم و تعجب، آفت میشد در جانم.
مگر میشد پیرو علی باشی و رسمِ بد دهانی و آزردن بدانی؟؟
مگر میشد شیعه ی امیر بود و دل خنک کرد به کشتارِ مظلومانِ سنی در یمن و فلسطین و سوریه؟؟
اصلا مگر امکان دارد که سنگ مولا را به سینه زد و دهان باز کرد به زنازاده خواندنِ هر چه پیروِ اهل سنت است؟؟
دلی که علی پادشاهش باشد، زبان قلاف میکند و پنجه مشت..
علی، ابن ملجم را دایه گی کرد. پیرو اهل سنت که دیگر جای خود دارد.
اگر حرامزاده ایی هم باشد از قبیله ی وهابیت است. نه مادر و برادرِ سنی من، که حب علی لقمه به لقمه در کام جانشان نشسته بود.
من معنی برادری را بینِ پنجه هایِ گره خورده ی حسامِ علی پیرو، در انگشتانِ دانیالِ سنی دیدم.
در بند پوتینی که هر دو گره زدند و عزم ایستادن کردن در مقابل حیوان صفتانِ داعشی.
در زندگیِ من که حسامِ شیعه نجاتش داد و عملیاتی که دانیالِ سنی انجام اش..
این بود رسمِ برادریِ شیعه و اهل سنت…
روزها میدویید و کام عمرم ملس میشد به شیرینیِ محبتهایِ حسام و تلخ از مرگی که عطرِ کافورش را در چند قدمی ام حس میکردم..
حسام یک روز درمیان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه خودشان، به دیدنم میآمد و چشمه ایی جدید از محبتش را ارزانی ام میداشت.
و صبورانه، صبر به خرج میداد محضِ تحملِ کج خلقی هایِ منوط به روزهایِ بی حالی و دردم.
هربار که بی قراریم را میدید، صوتِ قرآنش را مسکنی میکرد بر بی تابیم..
و من قطره میشدم از فرطِ خجالت که او سالم است و جوانی هدر میدهد به پایِ نفس هایِ یکی در میانم.
( مردهایِ مذهبی عاشقترند اما فقط
مهربانی شان گره خوردست با حجب و حیا..)
مدتی به همین منوال گذشت و از نبض نبضِ احساسم، آذین بستم خاطراتم را.
تا اینکه به ایام محرم نزدیک میشدیم و به واسطه ی حضورِ پروین در خانه، مدام تلوزیون روشن بود و نوایِ عزاداری در فضا میپیچید.
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊http://eitaa.com/mahdavieat
🆔👉🏻
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_صد_و_سیزدهم
حالا من هم شیعه بودم اما مریدی که غریبی میکرد و گنگ، تماشا..
گاهی پای تلوزیون مینشستم و به پیاده روی مردم خیره میشدم.
اینها به کجا میرفتند.. ؟؟ این همه عشق دقیقا از کدام منبع انرژی ساطع میشد که دل، پا خسته کند برایِ رسیدن به معشوق..
امیرمهدی و دانیال گوشه ایی از سالن به بحث در مورد مسائل کاری مشغول بودند و من هر ازگاه گوش تیز میکردم که حرف از رفتن به ماموریت نباشد، که اگر باشد ریه تنگ میکنم، محضه مردن.
تلوزیون مستندی از پیاده روی میلیونی به سویِ کربلا را پخش میکرد.
به طرز عجیبی دلم پرنده شد، بال گشود و میل پریدن کرد.
چقدر تا مرگ فاصله داشتم؟؟ یعنی میتونستم برایِ یکبار هم که شده قدم زدن در آن مسیر را امتحان کنم؟؟
با افکاری پیچیده و درگیر به اتاقم رفتم.
در اینترنت پیاده روی عاشقان حسینی را سرچ کردم.
عکسها هواییت میکرد. این همه یک رنگی از کدام جعبه ی مداد رنگی به عاریت گرفته شده بود؟
چند ضربه به در خورد و حسام وارد شد.
لبخند زد و کنارم نشست. ( خانوم اینجوری شوهر داری نمیکننا.. منو با اون برادرِ اژدهات تنها گذاشتی اومدی اینجا…)
لب تاپ را به سمتش چرخاندم (اینا رو ببین.. خیلی خوبه.. نمیشه ما هم بریم؟؟)
نگاهش که به عکسها افتاد، مردمک چشمانش سراسر برق شد. (دعوت نامه ات که امضا بشه رفتی؟)
ساده لوحانه و عجول پرسیدم ( خب بیا بگیریم، دوتایی بریم.. حسام من خیلی دلم میخواد برم.. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم..)
لبخند زد ( والا ارباب خودش باید بطلبه..
نطلبه تا خودِ مرزم بری، برتمیگردونن.. واسه خودمم پیش اومده..)
با تعجب نگاهش کردم ( واااه… حرفا میزنیاااا.. خب ویزا میگیری، میری دیگه.. بطلبه دیگه چه صیغه اییه؟؟)
با انگشت ضربه ایی به بینی ام زد ( صیغه ی طلبیدن، صیغه ی عجیبیه..
به این راحتیا نمیشه صرفش کرد..
نمونه اش خودم که لب مرز پاسپورتم گم شدو اجازه ندادن که برم کربلا..
تا آقا امام حسین زیرِ نامه اتو امضا نزنه، همه ی دنیا هم جمع شن، نمیتونن بفرستنت حرمش..)
چیز زیادی از حرفهایش متوجه نمیشدم. او از دعوتی ماورایی حرف میزد که برایِ من تازه مسلمان ملموس و قابل درک نبود.
دستی به محاسنش کشید ( اما ظاهرا آقا طلبیده..)
از چه حرف میزد؟؟ با چشمانی پر سوال خیره اش شدم..
انگار جملاتش را مزه مزه میکرد تا خوب بیانشان کند.
تعلل اش نگرانم کرد.
منظورش را پرسیدم و او دستانم را درمشتش گرفت. کلماتش شمرده شمرده و با آرامش بیان شد (راستش سارا خانوم.. من باید برم ماموریت..)
دنیا بر سرم آوار شد. آخرین بار دو روز در سوریه گم شد و من به جایِ مادرش جان به لب شدم.
اخم هایم در هم کشیدم . با انگشت اشاره گره پیشانیم را باز کرد ( اینجوری اصلا خوشگل نمیشینا..)
و نرم و مهربان ادامه داد ( من یه نظامی ام.. و شما تاجِ سرِ یه مردِ نظامی..
چند روز دیگه باید برم عراق.. تامین امنیت کربلا تو این ایام رو دوش بچه های سپاهه…
از سراسرِ دنیا زائر میاد.. پیاده و سواره.. چشم خیلیا به این جمعیت میلیونیه..
باید امنیتِ حریم امام حسین رو حفظ کرد.. نباید خار به پایِ زوار بره..
منم امسال طلبیده شدم.. باید برم..)
عصبی و پر تشویش بودم. عراق؟؟ امنیت؟؟ در چند قدمیِ داعشیان؟؟
ناخودآگاه جواب داد( منم میام.. منم با خودت ببر..)
عاشق که دل سپرده باشد با پا میرود
وقتی سر سپرده شد، جان بر کف میگیرد..
حسام دل داده بود یا سر؟؟
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊http://eitaa.com/mahdavieat
🆔👉🏻