▪️🍃🌹🍃▪️
🖤جمعه های دلتنگی
◾️برگرد و به نوکر نفسی ناب بده
با آمدنت جلوه به محراب بده...
◾️وقت غم ارباب شده آقا جان
تو دست مرا به دستِ ارباب بده...
ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
🍃🌹#ختمصلوات ویژه تعجیل در فرج و تسلی خاطر دل داغدارشان
✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
#امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
#جمعه #محرم #عاشورا
🖤آقا جان به فدای دل محزونت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت...
#محرم #امام_حسین
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونی که در رگ ماست
هديه به رهبر ماست ❤️❤️
🏴بسم ربالحسین
یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِی إِلَى رَبِّک رَاضِیةً مَّرْضِیةً
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی
وَادْخُلِی جَنَّتِی
تو ای روح آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود و در میان بندگانم درآی و در بهشتم داخل شو.
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان
فی مصیبه جدک الحسین(علیه السلام)!...
🥀برای سلامتی و آرامش قلب قطب عالم امکان حضرت بقیه الله ارواحنا فداه باهم زمزمه میکنیم؛
🔅بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
#بِدَمِالمَظلومعَجّللِولیّکَالفَرَج
#امام_حسین
#عاشورا
https://eitaa.com/mahdavieat
🖤#سلام_امام_زمانم🖤
🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ (ایها) اَلثَّائِرُ بِدَمِ اَلْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ...
🏴سلام بر تو ای منتقم داغ های کربلا...
این صدای اَینَ الثائر سرزمین کربلاست، که گوش تاریخ را پر کرده...
🏴برگرد واین دلهای داغدار را التیام بخش!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت پانزدهم
کفش ها دم در مسجد روی زمین پراکنده این طرف و آن طرف افتاده بودند. سید، خم شد، روی پنجه پا نشست. کفش ها را جفت کرد و مرتب کنار دیوار چید. ویلچر را هُل داد و داخل مسجد شد. مردم حلقه وار نشسته بودند و منتظر بودند اذان گفته شود و حاج عباس با سینی های خرما و شیر از راه برسد. همان خرماهای پُرشیره و شیرهای داغ پرچرب.
🔹صدای ربنا از بلندگوی مسجد در حال پخش بود. صف ها خالی از نمارگزاران بود. سید، ویلچر عمو را داخل یکی از صف ها هل داد. صدای اذان بلند شد. حاج عباس به سید و پیرمرد روی ویلچر خیره بود و نمی دانست خرماها را بیاورد یا نه. آقای مرتضوی هنوز نیامده بود تا کسب تکلیف کند. عمو محسن، دست سید را گرفت و او را به سمت جلوی ویلچرش هدایت کرد و گفت: "قامت ببند عموجان. می خواهم به تو اقتدا کنم." پیشانی سید از عرق شرم، براق شد.
سید بی توجه به طعنه های مردم، جلوی عمو محسن، که گوشه یکی از صف های نماز جماعت بود، ایستاد و تکبیر گفت. الله اکبر.. خدا، از همه چیز، بزرگ تر است. الله اکبر.. خدا از همه چیز بزرگ تر است.. الله اکبر.. خدا، از، همه چیز، بزرگ تر، است.. الله اکبر.. خدا از همه بزرگ تر است الله اکبر.. تکبیرهای هفت گانه را گفت و وارد نماز شد: الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم.. عمومحسن، مهر و تسبیحش را از جیپ پیراهن در آورد. روی زانویش گذاشت. با خود گفت: "بله پسرم. خدا از همه چیز بزرگ تر است.. به نام همین خدای بزرگ و برای همین خدای بزرگ مهربان پشت سر سید اولاد پیغمبر سه رکعت نماز مغربم را می خوانم قربه الی الله.. الله اکبر. " صدای کلمات شمرده شمردهی سید در گوش جانش پیچید:" ایاک نعبد و ایاک نستعین.."
🔸آقای مرتضوی آمد. سید را دید که گوشه ای ایستاده و مشغول نماز است. پیرمردی ویلچر نشین و جوانی که خوب می شناختش؛ پشت سر او ایستاده اند. نگاهی به حاج عباس کرد و با اشاره ای که به سید داشت گفت: " این چه وضعش است؟ چرا صف ها تشکیل نشده؟ فقط دو نفر؟ مردم چرا نشسته اند گوشه و کنار مسجد؟" مُهری برداشت و خود را به رکعت دوم سید رساند.
حاج عباس، نزدیک سید شد و مکبری کرد:" الله اکبر سبحان الله.. "صدای مردم، قاتی مکبّری حاج عباس به گوش آقای مرتضوی رسید: " هنوز خودش نیامده یکی دیگر را هم آورده!""عمرا اگه ما پشتش نماز بخوانیم""چه هیزم تری به شما فروخته که اینقدر با او بد هستید؟ همین که زده حاج احمد را ناکار کرده کم چیزی است؟ دلیل تراشی هم بلد نیستید. آن که یک اتفاق بود. تازه این آقا که نزده. موتوری زده. " مرد میانسالی که این پاسخ ها را داد، از جمع مردم جدا شد و به آقای مرتضوی پیوست و در رکعت آخر، به نماز سید رسید.
🔹حاج عباس، سینی ها را آورد و مردم مشغول خوردن شدند. سید و عمو از مسجد خارج شدند تا به افطاری زهرا و حاج خانم برسند. آقای مرتضوی درخواست کرد بمانند و چیزی بخورند اما عمو محسن گفت: "امشب سید و خانواده شان مهمان ما هستند. اگه اجازه بدهید زودتر برویم که خانم ها افطار نمی کنند تا ما نرسیم." آقایان به هم دست دادند و از مسجد خارج شدند. آقای مرتضوی چند قدمی سید و عمو را همراهی کرد. جوان تسبیح به دست هم پشت سر آقای مرتضوی، چشم به سید دوخته بود. سید، لبخندی زد و از او هم خداحافظی کرد.
وارد خانه که شدند، دهان سید به تعریف و تمجید، باز شد:" به به.. عجب سفره زیبایی. خیلی زحمت کشیدید.. آخ که چقدر دلم پنیر می خواست. به به. نان های راحت الحلقوم را نگاه کن.. خدایا شکرت به خاطر این همه نعمتی که به ما دادی. به به چه چای خوش رنگی. دست شما درد نکند حاج خانم خیلی زحمت کشیدید. چه سوپ جاافتاده ای. چه افطاری بکنیم امشب. خدا را شکر. به سختی افتادید حسابی. باید ببخشید."
🔸زن عمو که از تعریف های رنگین کمانی سید به وجد آمده بود گفت: "اختیار دارید. شما ببخشید دیگر. مسجد چطور بود؟" سید گفت: "مسجد که عالی بود. پر بود از بندگان خوب خدا . جایتان خالی بود." زینب و علی اصغر روی تخت عمو، آرام و بی صدا دراز کشیده بودند و چشمانشان خمار خواب بود. سید، دستانش را شست. با آداب همیشگی وضو گرفت. دستان عمو را نیز شست و او را وضو داد و کاسه سوپ را دست گرفت:" عموجان افتخار می دهید من به شما سوپ بدهم؟" مگر می شد دست این سید مشتاق را رد کرد. عمو پذیرفت و دهانش را برای خوردن قاشق اول، نیمه باز کرد. دهانی که یک طرفش شُل و افتاده بود و به سختی باز می شد. سید گفت: " زهرا خانم، موقع برگشت، آقای مرتضوی کلید مسجد را به من دادند. خادم مسجد، کار اضطراری برایش پیش آمد. حالا با این کلید چه کنیم؟ نگاه معنا داری به زهرا کرد و کلید را جلوی صورتش گرفت. زهرا بلافاصله گفت: همان کار همیشگی. عمو و زن عمو متعجبانه به یکدیگر نگاه کردند که یعنی چه کاری؟
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت شانزدهم
🔸در فلزی خانه، به نرمی باز شد. سید، همان دیشب لولای در را روغنکاری کرده بود تا صدای ناهنجارش، همسایهها را اذیت نکند. زینب، دستان زن عمو را گرفت و تلو تلو خوران، وارد خانه شد. پشت بندش علی اصغر که در آغوش مادر خفته بود. سید، ولیچر عمو را جلوی در ماشین قفل کرد. عمو را به لبخندی، مهمان کرد و یاعلی گفت و او را در آغوش خود جای داد. عجلهای برای گذاشتن عمو نداشت. دلش میخواست یک عمر، عمویش را در آغوش بگیرد و خدا را از داشتن او، شکر کند. چشمانش به اشک نشست. به نجوا درِ گوش عمو گفت: "خدا حفظتان کند و شما را برای ما نگه دارد عموجانم" به آرامی و ملاطفت بسیار، عمو را روی ویلچر نشاند. ساکی که راننده از صندوق عقب روی زمین گذاشته بود را برداشت و به دسته ویلچر آویزان کرد.
بسم الله گفت. ویلچر را تکانی آرام داد و حرکت کرد: "عمو جان، به خانه خودتان خوش آمدید. تا هر وقت خواستید اینجا بمانید ما بسیار خوشحال هستیم و خوشحالتر میشویم که در جوار شما باشیم. بفرمایید." و عمو را داخل برد. زینب که خواب از سرش پریده بود و داشت خانه جدیدشان را به زن عمو نشان میداد، به ایوان آمد و گفت: "عمو عمو شما هم امشب با ما میآیید؟" عمو محسن با شادابی بسیار گفت:"بله که میآیم. شما مرا با خود میبری؟" زینب به داخل خانه رفت و به صدای نیمه بلند گفت:"مامان.. مامان.. عمو هم میآیند. یکی هم باید برای عمو درست کنیم."
🔹زهرا خانم، جارو به دست، در حالی که چادر مشکیاش را در نیاورده بود، به همراه زینب که مانتو مدرسهاش را پوشیده بود، به ایوان آمد. زینب قوطی نسبتا بزرگی را روی زمین گذاشت. درش را باز کرد. چند سیم برق نازک از داخلش در آورد. دو لامپ کوچک هشت واتی را از لای سیمها جدا کرد. لاستیک سرِ سیمها را با گوشه دندانش کشید. رشتههای نازک داخلی سیم را به هم پیچ داد و یک سرش را به جالامپی وصل کرد. طرف دیگر را هم درست کرد، دو باتری قلمی را از قوتی در آورد و در یک راستا، به هم چسباند. دو سر سیم را به دو سر باتری وصل کرد. لامپ کوچک را داخل جالامپی گذاشت و پیچاند. چراغ روشن شد. لامپ را در جهت عکس کمی چرخاند تا خاموش شود. عین همین کار را مجدد تکرار کرد و لامپ دیگری را ابتدا روشن و سپس خاموش کرد. از مقوای کارتنی که مادر آورده بود، نواری به عرض حدود پنج سانت و طول حدود سی سانت جدا کرد. دوتا از این نوارها را به هم چسباند و روی سر عمو، اندازه کرد. سیم و باتری و چراغ را روی مقوا چسب زد و مقوای دایره شکل را روی دست عمو داد و گفت: "بفرمایید. چراغ قوه شما آماده است. حالا میتوانیم برویم."
🔸شب از نیمه گذشته بود. علی اصغر خواب بود و زن عمو، خانه ماند. زهرا و زینب و سید و عمو محسن، کلید به دست راهی مسجد شدند. مقواها در دستان زینب بود و جاروها به دستان زهرا. سید هم بطری آب و کهنه به دست، ویلچر عمو را هُل میداد. عمو محسن هم بستهای روزنامه نیازمندی که جابهجایش سوراخ شده و درآمده بود را روی پاهایش نگه داشته بود.
به مسجد رسیدند. لامپ روشن و پنجره باز اتاق طبقه بالای مسجد، از چشم سید مخفی نماند. سید کلید انداخت. همه بسم الله گفتند و داخل شدند. شوقی وصف ناشدنی، قلبهای همه را به تپشهایی محکم و سریع، وا داشته بود. زینب، پیچ لامپ ها را محکم کرد و نورِ کمِ لامپها، به حیاط مسجد پاشیده شد. وارد مسجد شدند. اشک در چشمان سید جمع شده بود. با صدا و قلبی لرزان گفت: "به خانه خدا مشرف شده ایم. خدایا شکرت." عمو محسن، به پهنای صورت اشک ریخت. سید، ویلچر عمو را گوشه مسجد گذاشت. عمو را چون امانتی قیمتی، در آغوش گرفت و نزدیک محراب برد. همه جا تاریکِ تاریک بود و مسجد، به نور چراغ قوههای دست ساز زینب، روشن شده بود. عمو ، نیمه خوابیده، سر به سجده گذاشت و صدای های هایِ گریه اش، مسجد را پُر کرد.
🔹زهرا، چادر را به کمر گره زد. وارد قسمت خواهران شد. جارو را برداشت و شروع به روفتن کرد. صدای یکنواخت جارو کردن زهرا، با صدای مناجات نامفهوم حاج عمو، درهم شده بود. سید کهنهی نم دار را به زینب داد تا قرآنها را غبارروبی کند. رو به قبله، ایستاد. دست روی سینه گذاشت و گفت: "السلام علیک یااباعبدالله" صدایش لرزید. محاسنش به اشک، خیس شد. با همان لرزش، با دلتنگی ناله زد: السلام علیک یا اباعبدالله.. هق هقِ حاج عمو، به ناله بلند شد. صدای گریهی زنانه زهرا هم از پشت پرده آمد. سید، جارو را برداشت. بسم الله گفت. صدای جاروی سید هم بلند شد. کشیده و پر قدرت. حاج عمو بریده بریده ناله زد: "السلام علیک یااباعبدالله.." سید ادامه داد. هم به جارو و هم به خواندن زیارت عاشورا:" السلام علیک یابن رسول الله. السلام علیک یابن امیرالمؤمنین وابن سیدالوصیین.."
https://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🥀روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
🖤قربان آن آقا که انگشتر ندارد
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
⚘ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#محرم #امام_حسین علیه السلام
https://eitaa.com/mahdavieat
🔴⛔️🔴
🔴مدیر و کارمند یک بانک در دماوند به علت پذیرش یه خانوم بدون حجاب به پرداخت نفری ۵٠ میلیون به موسسه محک محکوم شدند
👌👌👌👌
ـــــــــــــــــــــــ
پ ن: یه چهارتا موسیه اینطور جریمه بشن، حساب کار دست همه میاد.
#حجاب
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
▪️🍃🌹🍃▪️
🛑 پس از 34 سال ممنوعیت، دولت هند با برگزاری مراسم عاشورا برای شیعیان کشمیر موافقت کرد و روزنامه کشمیر بزرگ این رویداد را "دریای تغییر" توصیف کرد.
پ.ن: پشت این دیپلماسی فشرده کیست؟
که در عربستان و بحرین و هند اجازه عزاداری داده شده؟
#محرم ربطی به جمهوری اسلامی ندارد؟
#رئیسی_مچکریم
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــhttps://eitaa.com/mahdavieat
♦️مستاجران به دنبال کانتینر / هزاران خانواده اثاثیه منزل خود را انبار کرده و بیخانمان شدهاند
🔹سری اگر به انبارهای کانتینری در اطراف تهران بزنید، تعداد کانتینرهایی که برای انبار وسیلهها و اثاثیه منزل اجاره شده، توجه شما را جلب خواهد کرد. در سالهای پیش، این کانتینرها بیشتر برای انبار تجهیزات کارگاهها، مطبها و دفاتر اداری مورد استفاده قرار میگرفت. امروز اما، تغییر کاربری تعداد زیادی از آنها به منظور انبار اثاث خانهها، پرده از یک واقعیت تلخ بر میدارد: تهران، شهروندانش را بیرون میکند!
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
این مزدورا خودشون هم حجاب کردن رفتن سر قبر محمدرضا پهلوی!!! اونوقت تو مجازی برای زنای ایرانی نسخه می پیچن بدون روسری برید تو مجالس امام حسین!
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️❤️
https://eitaa.com/mahdavieat
30.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ۴ دقیقه را خوب ببینید. بخشی از آنچه در خیابانهای پاریس میگذرد ...
دکتر موسوی به بهانه اتفاقات چند روز گذشته در پاریس، یک رشتهاستوری کار کرده که واقعیت صحنه در پاریس را تا حدی نمایش میدهد (حدود ۲۰ استوری)
👈 جا داره جمهوری اسلامی بیانیه بده و از به رسمیت شناختن اعتراضات در پاریس حمایت کنه یا زوده؟! 😏 برخورد پلیس را در برابر حرکات مردم ببینید. چرا هر گونه برخوردی از سوی پلیس در ایران محکوم است و در پاریس برخوردهای خشن هم آزاد است؟!
سرباز حضرت آقا کد ۳۶❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🥀در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی است جای تو
هر چند کائنات گدای درِ تواند
هیچ آفریده نیست که داند سرای تو🥀
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
⚘ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#محرم #امام_حسین علیه السلام
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
▪️🍃🌹🍃▪️
🖤شد اسیر غل و زنجیر تنِ بیمارش
❣سوختم یکسره از غربت و حالِ زارش
🖤چقدر خواند دعا تا که پدر برگردد
❣رفت دلتنگِ پدر! تازه نشد دیدارش
دوازده #محرم سالروز 🏴 شهادت امام سجاد(ع) بر امام زمان(عج) و شیعیان آن حضرت تسلیٺ باد🏴🥀
#امام_سجاد علیه السلام
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🎥 صبور و بصیر
🥀زینب به جایى رسید که فقط والاترین انسانهاى تاریخ بشریّت یعنى پیغمبران میتوانند به آنجا برسند.
مقامی که یک زن توانست کسب کند، ماموریتی سخت...
#محرم
#امام_حسین علیه السلام
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat