eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 امام خمینی(ره): آنقدر صدمه‌ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا نمی‌خورد. در روایات هست که اهل جهنم از بوی تعفّن آخوند و ملّای فاسد در عذاب‌اند. تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هر چند که متاسفانه بدلیل مماشات و انفعال برخی مسئولان واداده برخی از پارک های ما محل جولان هرزه گان و ولنگاران شده، ولی ما پارک های اونها رو تبدیل به مسجد کردیم . اینجا پارکی در شهر قم یا مشهد نیست بلکه اینجا قلب شهر سیدنی استرالیا هست. برپایی نماز جماعت با حضور باشکوه و گسترده مردم متدین پس از عزاداری بر امام حسین علیه‌السلام در سیدنی استرالیا . ‌‎‌‏‌‎‌‏‌‌‎‌ تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
سلام صبح بخیر
🔆زنگ عبرت 🔴 حسن آقامیری خلع لباس شده، با چه مجوزی در قم سخنرانی می کند آن هم در مساجد ؟! ⁉️نیروهای امنیتی چرا کاری نمی کنند؟! ⁉️ سازمان تبلیغات قم که مسئول مساجد قم هست خوابه یا میدونه و ول کرده اوضاع رو ؟! ⁉️ در سابقه حسن آقامیری سگ بازی، تحریف کلام اهل بیت علیهم، توهین به علما و بزرگان، تضعیف نهج البلاغه، حمایت ضمنی از فتنه و اغتشاشات، جشن تولدهای کذایی، لایو با خواننده زن احلام و همخوانی باهاش و... هست! ⁉️ یعنی حسن آقامیری خلع لباس شده و معلوم الحال آن هم با این سابقه درخشان چه طور اینقدر راحت آن هم در مسجد آن در قم سخنرانی می کند؟! ⁉️ کسی نیست برخورد کنه و جلوشو بگیره که ترویج اسلام دورغین داره می‌کنه ؟! 👆خبر تکمیلی اینکه از منبر رفتن وی در مسجد جلوگیری شده است تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ واقعا منوتو هر فیلمی رو منتشر میکنه بدون اینکه ارزش خبری داشته باشه!!!🧐 آخه گوسفند فرار کنه چه خروجی داره😅😅 📝 پاورقی 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
▪️🍃🌹🍃▪️ نگهبانی دل 🔹از شهید بابایی پرسیدند: عباس جان چه خبر؟ چه کار میکنی؟ گفت: به نگهبانی دل مشغولیم که غیر از خدا کسی وارد نشود. به مناسبت 15مرداد سالروز شهادت 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب: خداوند سایه خانواده‌های شهدا را از سر ملت ایران کم نکند امام خامنه‌ای خطاب به خانواده‌های کارکنان ناوگروه ۸۶: 🔹شما بحمدلله عزیزانتان برگشتند و آنها را در آغوش گرفتید اما خانواده‌های شهدا، جای خالی عزیزانشان پر نشد. 🔹من بارها در ملاقات خانواده‌های شهدا میگویم خداوند سایه شما را از سر ملت ایران کم نکند.
«🦋🌿» یـــــہ‌‌دُخـتَـــــرِ‌محجبه زیبایـۍ‌ش‌چــــادرشہ✌️🏼♥️..
🌸🌸🌸🌸🌸 🍁کوچه‌ی هشت ممیز یک🍁 قسمت بیست و سه 🔹صدای تایپ، قاتی صدای خروپف علی اصغر شده بود. زهرا از این پهلو به آن پهلو شد." نکند صدای تایپ و فن لب تاب دست دومی که از دوستش قسطی خریده، زهرا را اذیت می‌کند؟" با این فکر، بساطش را جمع کرد تا روی پله های بالکن، پهن کند. کمی کنار زهرا ماند تا خوابش عمیق شود. پاورچین پاورچین، از کنار رختخواب زینب که در سالن انداخته بود، رد شد. لب تاب از خنکی پله های سنگی، نفسی کشید و فنش خاموش شد. ▫️اکسیژن را به تنفسی عمیق، وارد ریه ها کرد: "به به. عجب هوایی. الحمدلله" به سمت حوض رفت. دستش را کاسه کرد و زیرشیر آب گرفت. به اندازه ای که مشتش پُر شود، شیر را باز کرد و بست. آب را از بالای پیشانی روی صورت سُراند و بسم الله گفت. دست چپ را زیر شیر، مشت کرد و با دست راست، مجدد، آن را کمی باز کرد و بست. آب را از قسمت بیرونی آرنج، روی دست راست ریخت و تا سر انگشتان، دست کشید. دعای وضو را شمرده شمرده زمزمه کرد. انگار که هر چه آرام تر و شمرده تر بگوید، تمام وجودش با او زمزمه خواهند کرد. اشک گوشه چشمانش حلقه زد. بعد از دست چپ، انگشتانش را به هم چسباند. دستش را بر فرق سر گذاشت و به جلو کشید و نجوا کرد: "خدایا، لباس رحمت و برکات و بخششت را بر من بپوشان. اللهم غشّنی برحمتک و برکاتک و عفوک.. لباسی که از فرق سر تا سر انگشتان پاهایم را در برگیرد. " 🔸مثل هر روز، برنامه این ساعت سید، خاص و ویژه بود. با تکان موس، صفحه لب تاب روشن شد. رمزی که فقط به زهرا گفته بود را وارد کرد. صفحه وُرد را باز کرد. بسم الله گفت و نوشت: " نفس کشیدن، نعمتی است که لحظه به لحظه خداوند آن را به همه آدمیان داده است. چه شکرش را بکنند یا نه، چه حتی بفهمند یا نه، چه کافر باشند، چه مسلمان، چه کوچک باشد، چه بزرگ.. و تو ای جواد، همین نعمت را نگاه کن و تا آخر ماجرا را برو که چه خدایی داری و هیچ قدرش را ندانی و هیچ شکرش نگویی و هیچ بندگی اش نکنی که همه، بندگی هوای نفس و دل خواستن هایت کنی. جواد، بترس از روزی که رحمت الهی قطع شود و آن روز به خاطر تنبلی ها، کوتاهی هایت، مبغوض خداوند شوی. بترس و برای آن روز کاری کن." صورت سید غرق اشک شده بود. به نوشتن ادامه داد:"خدایا، زبانم قاصر است از شکر نعمت هایت، فهمم اندک است به درک نعمت هایت، چشمم ضعیف است حتی به دیدن نعمت هایت. ناتوانی ها و ضعف هایم را ببخشای.. خدایا.. الحمدلله علی ما انعم" 🔹 انگشت از صفحه کیبورد برداشت. صدای جیک جیک پرندگان بلند شده بود. تسبیح تربتش را از جیب روی قلب پیراهنش در آورد. به دست راست گرفت و ذکری را گفت و تسبیح را گرداند. همان طور که دانه ها از انگشتانش رد می شد، تسبیحات اربعه را شروع به خواندنی با تفکر کرد: "سبحان الله.. خدایا پاک و منزهی از هر عیب و نقصی. از هر بدی ای . از هر سوئی. از هر چه غیر از خوبی است پاک و منزهی تو. سبحان الله و الحمدلله.. همه حمد ها و سپاس ها و شکرها همه برای توست چه اینکه همه نعمت ها را تو داده ای." صدایش را با صدای پرنده ها، به تکرار، هم آواز کرد:" سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر" ▫️هوا روشن روشن شده بود و صدای پرندگان کم‌تر. تسبیح را داخل جیبش گذاشت. کلمه جواد را از نوشته اش پاک کرد. لب تاب را با واسطه گوشی زهرا به نت وصل کرد. به صفحه مدیریت داخلی وبلاگ رفت. نوشته‌اش را از وُرد، در وبلاگ، کپی کرد و به یافتن تصویر و دیگر کارها پرداخت. بعد از ارسال مطلب، نِت را قطع کرد. برنامه فتوشاپ را باز کرد و مشغول کار روی طرح تایپوگرافی شد. یکی از روزنه های رزقی که با آن می توانست گشایشی به خانواده و دیگران بدهد، همین طرح هایی بود که بلطف خدا می زد یا سفارش می گرفت. خدا را شکر کرد. گوشی زهرا را برداشت. هدفن را داخل گوش گذاشت. طرح برای حضرت زهرا زدن و گوش دادن صدای قرآن، عیشش را کامل کرد. 🔸ساعت نزدیک 8 صبح شده بود. پروژه اش را ذخیره کرد و بست. به آشپزخانه رفت. زهرا بیدار شده بود و داشت بساط صبحانه بچه ها را جور می کرد. چهره اش کمی درهم رفته بود. گفت: "سلام و صبح بخیر خانم خانم ها. چیزی شده زهرا؟" زهرا، به صورت سید نگاه نکرد. در یخچال را بست. دو دل بود بگوید یا نه. چند روز بود یخچال خالی بود و می دانست دست سید خالی‌تر است برای همین لیست خریدی به او نداده بود. هر چه بود را سرهم می کرد اما دیگر چیزی نمانده بود. فکر کرد شاید باید بگوید و سید خبر ندارد. پس گفت: "راستش داشتم فکر می کردم صبحانه به بچه ها چه بدهم. ذهنم به چیزی قد نداد. " سید، لبخندی زد و گفت: "نگران نباش. الان می روم و چیزی می خرم." اما او که جیبش خالی بود و حسابش خالی تر!