eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
346 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 🍁کوچه‌ی هشت ممیز یک🍁 قسمت چهل و سه 🔹صدای گوشی سید بلند شد. زهرا دست زینب و علی اصغر را گرفت و به آشپزخانه رفتند. سید تلفنش را پاسخ داد: "سلام علیکم. بله. بفرمایید. بله خانم قدیری. الحمدلله. بفرمایید در خدمتم. بله.." سید همین طور که به حرفهای خانم قدیری گوش می‌داد، دست چنگیز را گرفت و هدایت کرد به سمت اتاقی که مادربزرگ در آن بود. لبخندی زد. چنگیز وارد اتاق شد. سید در اتاق را پشت سر چنگیز بست و به آشپزخانه رفت: " خانم قدیری امروز جمعه است و بنده در خدمت خانواده هستم. " زهرا با اشاره سر و چشم و دست از سید می پرسد که چه شده؟ سید همان طور که گوشی روی گوشش است، از جلوی دهانش کنار می‌برد و می‌گوید: "مادر شاگرد خصوصی‌ام هست. گویا حال پسرش خوب نیست می‌گوید بروم آنجا" زهرا به فکر فرو می‌رود. سید مجدد می‌گوید:"بله. عجب.. بله.. متوجه‌ام اما ..." خانم قدیری مهلت نمی‌دهد و ادامه می‌دهد. سید با صدای بسیار آرام رو به زهرا می‌گوید:"پدر و پسر دعوایشان شده" زهرا به صدایی آرام می‌گوید:"خب اگر لازم است برو. اشکالی ندارد." قلب سید به همسرایثارگرش گرم می‌شود، لبخند می‌زند و می‌گوید: "درسته خانم قدیری. اما مهمان هم دارم آخر.بله... چشم... چشم خدمت می‌رسم" 🔸سید علی اصغر را بغل کرد. دست دیگرش را روی سر زینب کشید و گفت:" اگر دوست دارید شما هم بیایید. زهرا گفت: "ما کجا بیاییم جوادجان؟" سید مکث کوتاهی کرد و گفت:"شاید خوب باشد کمی با خانم قدیری صحبت کنی، با گریه صحبت می‌کردند" زهرا با اینکه خانم قدیری را نمیشناخت، نگران حالش شد. با خود گفت :"یعنی چه اتفاقی افتاده " به سید گفت:"بگذار کمی فکر کنم" سید، علی اصغر را برای دستشویی به حیاط برد. زهرا زودپز را روی گاز گذاشت. دو لیوان نخود در آن ریخت. نمک و ادویه اش را زد. گوجه ای داخلش انداخت. پیازی را حلقه کرد و داخلش ریخت. درش را بست و فکر کرد " تاچند دقیقه که جوش بیاید فرصت هست." 🔹گوشی‌اش را برداشت. اتصال همراه را روشن کرد. بسم الله الرحمن الرحیم گفت و همزمان وارد پیام‌رسان ایتا شد. یکی از مطلب هایی که دیشب نوشته و ذخیره کرده بود را کپی کرد. زیر لب گفت: "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. قربه الی الله هدیه شما یا صاحب الزمان" و در کانال، ارسال کرد. همین کار را برای کانال سروش و بله هم کرد. اینترنت را قطع که کرد، سید و علی اصغر هم از حیاط آمدند. سید گفت:"خب؟ نظرت چیست؟" زهرا گفت: "بچه ها خیلی خسته اند. آب بازی و نمازجمعه و.. بعد هم که زن عمو اینجا بودند نخوابیدند.” سید گفت:"هر طور شما بگویی. شما بهتر می‌دانی" زهرا با کمی تردید به زینب نگاه کرد. زینب که گوشه آشپزخانه چادر به سر بی‌حال نشسته بود گفت:"نه من خسته نیستم. می‌آیم" علی اصغر هم گفت:"من هم می‌آیم" صدای زودپز کمی در آمد. زهرا شعله زیرزودپز را تنظیم کرد و حرکت کردند. 🔸نفس زهرا از گرمای هوا بالا نمی‌آمد. با خود فکر کرد:"بندگان خدا مردمی که در این هوا و با زبان روزه کار می‌کنند. خدا خیرشان بدهد. این ها اراده دارند و دین داری می‌کنند."همان سه دقیقه اول، بچه ها داخل تاکسی خوابشان برد. سید ماجراهایی که خانم قدیری پشت تلفن تعریف کرده بود را برای زهرا گفت. بعد از حدود ده دقیقه، به منزل خانم قدیری رسیدند. منزلی دو نبش با حیاطی پر گل. خانم قدیری در را باز کرد و با دیدن زهرا و بچه ها، لبخند به جانش نشست:"خیلی خوش آمدید. بفرمایید. صفا آوردید. " همه وارد خانه شدند و با تعارف خانم قدیری روی مبل‌های سالن نشستند. سامان مشغول دیدن تلویزیون بود. سلامی کرد و گوشه مبلی کز کرد. علی اصغر و زینب روی مبل‌های جداگانه‌ای نشستند. سید گفت:"خوب هستید؟ آقا صادق خوب هستند؟ آقای قدیری خوب هستند؟ تشریف ندارند؟" خانم قدیری که یاد جریان چند ساعت قبل افتاد با صدایی غمگین گفت: " نه. منزل نیستند." سکوتی عجیب، فضا را سنگین کرد. سید همان طور که نگاهش به پاهایش بود پرسید:"آقا صادق داخل اتاقشان هستند؟" خانم قدیری گفت:"بله متشکرم" سید از جا برخاست. خانم قدیری خواست راهنمایی کند که یادش افتاد سید قبلا طبقه بالا رفته است. فقط گفت:"بعد از راه پله، درِ دوم اتاق صادق است. خدا خیرتان بدهد" 🔹سید پله ها را بالا رفت. در زد. صدایی نیامد. لای در را باز کرد و بلند گفت: "با اجازه آقا صادق.. سلااام. کسی خونه هست؟" و آرام در را بازتر کرد. صادق زیر لحاف رفته بود. با صدای سید، از جا بلند شد. لب تخت نشست و اشک هایش را پاک کرد. چشمان قرمز و صورت پف کرده‌ و غمگینش دل سید را به درد آورد. سید در را بست. کنار صادق لب تخت نشست و گفت:"به به. چه اتاق مرتب و تمیزی. چه وسایل زیبا و خوشگلی. چه تخت نرم و خوبی." صادق گفت:"این‌ها که برای من نیست" سید متعجبانه پرسید: "پس برای کیست؟" صادق گفت: "برای پدرم. هر بار می‌گوید فلان قدر میلیون خرج این‌هاست و یادآوری می‌کند که مال خودش است"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️نبین توی خرابه‌هام آسمونا جای منه ▪️من دختر شاهم و دنیا واسه بابای منه نماهنگ گروه نجم‌الثاقب تهران در مرثیۀ شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه کربلا...😔🖤🥀 کلیپ زیبای " چشمامو می‌بندم" با نوای سیدرضا نریمانی تقدیم نگاهتان ▪️ https://eitaa.com/mahdavieat
📌 🔅 زیارت نیابتی از طرف امام زمان ✍ استاد رائفی پور: ▫️ عوض امام زمان زیارت برین... مگه میشه شما به نیت امام زمانت زیارت بری و او به عوض شما زیارت نره، زیارتی که او به عوض شما میره کجا و اون زیارتی که ما میریم کجا؟! 🔅 هرکسی تو هر جایگاهی می‌تونه برای امام زمان کار کنه. کاری که برای انجام بشه کوچک و بزرگ ندارد. https://eitaa.com/mahdavieat
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ 🎥 اظهار ندامت زن و شوهری که برای سگ خود خانه خریداری کرده بودند! 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا