🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
دلتنــگم..
کربلایے شدنم دست شماست ، آقاجان🖤 .
پاس و ویزا و گذر ، بازیِ بینالمللی است..
#اربعین
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت چهل و نه
🔹صدای زنگ خوردن، در گوش سید پیچید. ساعت 7 و نیم صبح بود و قرار بود همین ساعات، سید به او زنگ بزند. جواب نداد. مجدد گرفت. با صدای خوابالو پاسخش را داد:"سلام حاج آقا.ببخشید خواب بودم" سید گفت: "اشکالی ندارد. امروز ساعت 8 بیا مدرسه." صادق پاسخ داد:"نمیشه نیام؟ آخه مدرسه.." سید با خنده جواب داد:"درس که قرار نیست بخونی. منتظرت هستما. دیر نکنی. فعلا.. خدانگهدارت" صادق گوشی را قطع کرد. در رختخواب دراز کشید و چشمانش را بست:"کی حال داره بره مدرسه" دقایقی به همان حالت گذشت که یکهو یاد چیزی افتاد و مثل برقزدهها از جا پرید. دست و صورتش را شست. مسواک زد. یادش آمد روزه است. ته آب درون دهانش را خالی کرد. بلوز و شلوار رسمی پوشید. خود را در آئینه برانداز کرد و گفت:"خوش تیپ شدم" خندهای کرد و از اتاقش بیرون آمد:"مامان.. من رفتم مدرسه. خدانگهدار"
🔸خانم قدیری از اتاق آمد بیرون. از دیدن صادق تعجب کرد. یادش نیامد آخرین بار کی لباس رسمی پوشیده بود. دفتر نقاشیهایش را در دست گرفته بود و کفشهای مهمانیاش را پوشید. آقای قدیری از روشویی که بیرون آمد، صادق را دمِ در دید. ابرویش را بالا برد که:"بارک الله سحرخیز شدی. کجا به سلامتی؟" صادق از صدای پدر جا خورد. فکر میکرد خانه نباشد. به عجله، تمام قامت ایستاد. دفترها در دستانش خشک شدند و با صدایی نه چندان شاداب گفت:"سلام بابا. دارم میرم مدرسه. خداحافظ" خانم قدیری برای از بین رفتن سردی حاکم شده بر فضای خانه گفت:"برو به سلامت پسرم" و چند قدم تا دم در بدرقهاش رفت.
🔹در را که بست، آقاپرویز گفت:"خیلی لوسش میکنی." خانم قدیری گفت:"آخه مثل پدرش خواستنیه" و با این حرف خواست به همسرش مهرورزی کند. آقای قدیری گفت:"پول میخوای بگو پول میخوام. این مسخره بازیها دیگه چیه؟" خانم قدیری همان طور که زهرا به او گفته بود حرفهای شوهرش را نشنیده گرفت و به محبت ورزیدن های کلامی و اهمیت دادن به شوهرش، ادامه داد:"پول را که خودت میدهی. تا الان هم اینقدر زحمت کشیدی که من و بچه ها همه مدیون فداکاری هایت هستیم. خدا خیرت بدهد. فدای مهربانی هات" آقا پرویز متعجبانه به حرفهای زنش گوش داد و با خود گفت:"یعنی چه شده؟" و گفت:"کسی چیزخورت کرده مهناز؟" خانم قدیری که مدت ها بود اسمش را از دهان شوهرش نشنیده بود مکثی کرد و گفت:"نه. فقط قفل زبانم را باز کردم. من تو را خیلی دوست دارم پرویز جان" پرویز همان طور که جورابهایش را میپوشید که برود سرکار، سرش را بلند کرد و گفت:"نه مطمئنم که چیزخور شده ای" جورابهایش را پوشید و کیف چرمیاش را برداشت. مقداری پول روی میز آرایش ساده داخل اتاق گذاشت و گفت:"یک دکتر برو" و از خانه بیرون رفت.
🔸خانم قدیری دلش شکست. مثل همیشه که حرفی میزد یا غذایی میپخت یا .. گوشی را برداشت و به زهرا پیامک داد:"دیدین فایده ندارد. برایم پول گذاشت که بروم دکتر. فقط چند جمله محبت آمیز به او زدم" بعد از چند دقیقه زهرا پاسخ داد:"پس جواب داده. نبینم از رحمت خدا ناامید بشویدها.. شما پرقدرتتر از این حرفها هستید. یک خانم مومن قوی که دوست دارم تمام خوبیهایتان را یاد بگیرم و در زندگیام به کار ببندم" خانم قدیری از خواندن پیامک زهرا، انرژی گرفت و با خود فکر کرد:"آره من ناامید از رحمت خدا نمیشوم. حتی اگر از پرویز ناامید شده باشم." و پاسخ داد:"ممنونم" زهرا برایش شکلک گل فرستاد و گوشی را گوشه دیوار گذاشت. پشت مادربزرگ را ماساژ داد و از خاطرات دوران جوانی مادربزرگ پرسید. علی اصغر و زینب هنوز خواب بودند. سید از زهرا خداحافظی کرد و به همراه چنگیز از خانه خارج شد. چنگیز گفت:"حاج آقا مزاحمتان هستم. بگذارید من بروم" سید دستش را به محبت فشرد و گفت:"کجا بروی. بیا که حسابی کار داریم."
🔹به مدرسه رسیدند. سید جواد چنگیز را معرفی کرد:"از دوستان خوب بنده هستند. در کارهای فنی قرار است کمکمان کنند. کاربلد و بسیار باهوش اند و البته بسیار لیز. مدام از دست آدم در میروند." و خندهای کرد. مدیر که انسان فهمیدهای بود به آقا چنگیز دست داد و خوش آمد گفت. صادق پشت در اتاق مدیر منتظر ایستاده بود. سید گفت:"اگر اشکالی نداشته باشد لیست نمره های عربی هم کلاسی های آقا صادق را میخواستم" آقای مدیر گفت:"دقیقا برای چه کاری میخواهید؟" آقا سید با طمانینه خاصی گفت:"میخواهم چند تا از بچه ها را گلچین کنیم و اگر خانوادههاشان اجازه بدهند در مراسم جشن مسجد که چند روز دیگر است، از کمک هایشان استفاده کنیم" آقای مدیر گفت:"بچههای فعال مشخصاند. چه نیازی به لیست نمرههاست؟" سید نگاهی به چنگیز کرد و گفت:"آنهایی که نمره کمتری دارند را در نظر داشتم" و جدی و پرمهر، به چشمان متعجب آقای مدیر نگاه کرد.
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت پنجاه
🔹سه نفر از بچه هایی که نمره شان کمتر از ده بود را انتخاب کرد. دو نفر هم به توصیه آقای مدیر، از بچه زرنگها. آقای مدیر برای هماهنگی، با خانوادهها تماس گرفت. قرار شد همه راس ساعت 9 در مدرسه باشند. سید، به کمک صادق، برنامه جلسه را ریخت: 3 دقیقه اول جلسه تلاوت . تا ده دقیقه معرفی سید و بچه ها به یکدیگر و چاقسلامتیها، ده دقیقه هم برای معرفی طرح کلی و جلب مشارکت بچهها و اینکه در چه حیطهای علاقه به فعالیت دارند، بیست و دو دقیقه برای طرح و برنامه و تقسیم کار. چند دقیقه اخر جلسه هم به سوال و دعا و .. که قبل از ساعت ده، جلسه تمام شود تا سید به قرار ساعت ده و نیمش برسد. به نظر همه چیز خوب و عالی بود. صادق از اینکه در جلسهای شرکت دارد و کارهای مدیریتی برگذاری جلسه و جشنی را میبیند به شعف آمده بود. روی طرحی که سید از او خواسته بود فکر کرد و در همان چند دقیقه تا تشکیل جلسه، طرح زد. یکی از طرحها را سید بیشتر پسندید اما گفت:"تصمیم نهایی باشد تا نظر بچههای تیم را هم بدانیم"
🔸چنگیز، سازهای که سید از او خواسته بود را در ذهن مجسم کرد. خطوطی را کشید و اندازههایی گرفت و گفت:"به این مقدار چوب یا هرچه که بخواهید با آن ساخته شود نیاز هست و این مقدار هم چفت و بست و .. " سید گفت:"روی کار با یولونیت فکر کن. کاری که دو طرف هم داشته باشد. یک طرف طرح میلاد و طرف دیگر برای شبهای قدر" چنگیز، نگاهی عمیق به سید کرد و با خود گفت:"عجب فکری. بیخود نیست میرشکاری سرلج باهاش افتاده". مجدد فکر کرد و طرحی جالب تر به ذهنش رسید. خطوطی کشید و طرح را برای سید توضیح داد. صادق که از کار خودش آزاد شده بود، توضیحات چنگیز را نقاشی کشید. سید به سرعت عملش آفرین گفت و اضافه کرد:"به این نکته توجه داشته باشیم که این سازه قرار است در مسجد قرار داده شود. این هم باشد با بچههای تیم تصمیم بگیریم. "
🔹بچهها آمدند. احمد و مهرداد و پرهام از بودن خودشان در کنار سید و بچهزرنگها تعجب کردند. سید از احمد خواست آیت الکرسی را بخواند. احمد خواند. خوب و عالی. با تلاوت احمد، جلسه شروع شد. سید، قبلا طرح را کمی برای صادق گفته بود و اواسط گفتوگو، از صادق خواهش میکرد بقیهاش را بگوید. صادق یادش رفته بود او هم جزو نفراتی است که نمره نه تنها درس عربی، بلکه تمام درسهای مهمش، حدود ده و زیر ده بود. جمله صادق که تمام شد، سید نظر پرهام را پرسید. پرهام نگاهی به دوستان دیگرش انداخت و گفت:"نمی دانم. هر چه خودتان میدانید." سید، گفته صادق را مجدد توضیح داد. سوالی مطرح کرد و نگاهش را به پرهام دوخت تا پاسخ بدهد. پرهام دست و پایش را گم کرد. با دیدن آرامش و سکوت همراه با لبخند سید، کمی به خود مسلط شد. روی صندلی اتاق مدیر جابهجا شد و گفت:"خب.. به نظرم این مدلی باشد بهتر است" و روی برگهای که سید روبرویش گذاشته بود چیزهایی نوشت. همه سرها روی برگه خم شد. محمد، یکی از بچه زرنگهای کلاس انگشت اشارهاش را روی یکی از کلمات نوشتهی پرهام گذاشت و گفت:"این اگر اینجا نباشد بهتر نیست؟" سعید هم نظر محمد را تایید کرد. صادق کمی از نوشتهها فاصله گرفت. مداد طراحیاش را در دستش چرخاند. چشمانش را ریز کرد. فکری به ذهنش رسید و گفت:"حاج آقا این چطور است؟" و تند تند چیزهایی نوشت و خطوطی را کشید. نگاه سید به چهره صادق بود. چه با خوشحال و پرانرژی طرح دوستانش را کامل میکرد. این صادق با صادق دو روز پیش چقدر متفاوت بود. خدا را شکر کرد. بچهها خوششان آمد چون، هم، فکر پرهام را در خود داشت و هم فکر محمد و سعید را.
🔸آقای مدیر، به روابط صمیمانه و همفکریهای دوستانه بچههایی نگاه کرد که تا چند هفته قبل، با هم دشمن بودند و از هر مسئلهای برای تحریک و اذیت همدیگر، استفاده میکردند. سید از همه نظرخواهی کرد. باتفاق آرا، همه این طرح را پسندیدند. چینش برنامه جشن که تمام شد، سراغ محتوا و فضاسازی رفتند و طرح های صادق را به نظرسنجی گذاشتند. چهار نفر از بچهها همان طرح سید را پسندیدند. دو نفر موافق طرح دیگری بودند. چنگیز فکر کرد که خب رای اکثریت همان است پس همان طرح رای میآورد. اما سید رو به آن دو نفر گفت:"در این طرحی که انتخاب کرده اید، چه نکته قوتی دیده اید که در طرح دیگر نیست؟" بچه ها کمی فکر کردند و سه چهار مسئله را گفتند. سید گفت:"خب آقا صادق، این سه چهار مسئله را میتوانی در طرح دیگر پیاده کنی؟" صادق کمی فکر کرد و گفت:"فکر کنم بشود" سید، از تک تک بچهها خواست که یک دعا بکنند. هر کدام فکری کردند و دعایی. سید آمین گفت و ختم جلسه اعلام شد.
https://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هرکسی دلتنگ کربلاهست حتما ببینه اینو😭
التماس دعا نذر#امام_زمان(عج)
#اربعین #کربلا #زیارت #امام_حسین
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🔴 وضعیت مرز #مهران 🤐😁
🔹 #گشنَه_ایم 😅😅
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
✍ اشارتی به نزدیکی ظهور ...
🔹امام خامنهای مدظلهالعالی :
نزدیک قله ایم؛ خستگی ممنوع
امروز روز خسته شدن نیست،
روز ناامید شدن نیست. امروز روز شوق است،
روز امید است، روز حرکت است...
✨نکته :
قله برای ما ظهور است، آیا این سخن رهبر انقلاب اشارتی به نزدیکی ظهور است
#من_فدای_سیدعلی❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق جهاد
✏️ بیانات رهبر انقلاب درباره ذکاوت شهید صدرزاده😔😔
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
📽 نما/مداحی
رو قلبم سنگ دوریتو زدم از بس...
شکسته مثل شیشه.... 💔
صبوری میکنم اما تماشا کن....
دلم اروم نمیشه....
#اربعین #پیاده_روی_اربعین
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
پیشبینی حضور ۴ میلیونی زوار ایرانی در مراسم اربعین امسال
#فیلمنوشت #اربعین۱۴۰۲
🍃🌹▪️ــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🎥 میهمان نوازی عراقی ها _ منطقه چبایش _ استان ذی قار
#اربعین | #کربلا
🍃🌹▪️ــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
#کلیپ 🎬
✘ فکر گناهایی که کردم، دائم زجرم میده!
قطعاً این حجم از آلودگی، راحت از روح من پاک نمیشن!
انگار توی یه گذشتهی سیاه دفن شدم!
منبع : شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
🍃🌹▪️ــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا