eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷تقدیم به دوستان گلم 🍁کوتاه دستي ام راببخشید 🌷که وسعت توانم 🍁اندک است 🌷اماهمین اندک را با احترام 🍁پیشکشتان ميکنم 🌷هر کجا هستیـد 🍁خــدا پناهتون باشـد 🌷دوشنبه تون پُر از عطـر خـدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 امروز اسرائیل تنها شاهد گوشه ای از توان رزمی و تاکتیکی انصارالله یمن با پرتاب موشک بالستیک به سمت اسرائیل و هلی برن روی کشتی گلکسی لیدر با Mil-17 هست، انصارالله در گذشته با طی بیش از هزار کیلومتر! به سلامت از همه سامانه های پدافندی سعودی عبور کرد و به عمق خاک عربستان رسید و موفق به هدف قرار دادن آرامکو شد. پ.ن: شجاعت خلبان و مجاهدان درون هلیکوپتر در فرود اومدن روی سطح پر از موانع و کوچک غیر ایمن و غیر علامتگذاری شده حتی در هالیوود هم قابل تصویرگری نیست! 🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 🏥پرستار کارش پرستاری است یا نان پختن؟ در غزه همه چیز بهم ریخته است..! 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 اسلام شکست بردار نیست... به تفاله های دشمنان هشدار دهید... 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
🍃🌹🍃 / اوصاف بسیج و بسيجی از منظر امام خمینی رحمة الله عليه 🌺حقيقتاً اگر بخواهيم مصداق كاملى از ايثار و خلوص و فداكارى و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارائه دهيم، چه كسى سزاوارتر از بسيج و بسيجيان خواهند بود! 🌹بسيج شجره طيبه و درخت تناور و پر ثمرى است كه شكوفه ‏هاى آن بوى بهار وصل و طراوت يقين و حديث عشق مى‏ دهد. 🌴بسيج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنامى است كه پيروانش بر گلدسته‏ هاى رفيع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده‏ اند. 🌺بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامى است كه تربيت يافتگان آن، نام و نشان در گمنامى و بى‏ نشانى گرفته‏ اند. 🌷بسيج لشكر مخلص خداست كه دفتر تشكل آن را همه مجاهدان از اولين تا آخرين امضا نموده ‏اند. 🌹من همواره به خلوص و صفاى بسيجيان غبطه مى‏خورم و از خدا مى‏خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند، چرا كه در اين دنيا افتخارم اين است كه خود بسيجى‏ ام. 📚صحیفه امام، ج 21، ص194 🇮🇷هفته بسیج گرامی باد 🇮🇷 🍃🌹🍃
🇮🇷🇵🇸 🎥 | مغرور نشویم‼️ 🍃🌹🍃 | |
🇮🇷🇵🇸 🎥 (۲) | تو هر سیل و آبگرفتگی این بسیجی های جهادگر هستن که به کمک مردم میرن تا "سیلِ بدنامی" براندازا رو ببره...! 🍃🌹🍃 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام عجل الله 🔹🍃🌹🍃🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 قشنگی ببینیم از حال ِ خوب کودکان غزه 😍 بالاخره روزای خوب هم از راه میرسه الهی که خنده هاتون دائمی بشه 🗣 🇮🇷sara 🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
🍃🌹🍃 چه قاب زیبایی انتظار دختر فلسطینی برای در آغوش کشیدن مادری که در اسارت صهیونیست‌ها بوده آری! در نهایت، عدالت بر شرارت چیره خواهد شد 🗣 محمد اکبرزاده 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.97M
━━━━━━◉───────     ↻ㅤ  ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 💠موضوع: بسیج.امید ملت ایران 🎙سخنران: کارشناس مسائل سیاسی جناب آقای حیدری ‎ ‎‎‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎─┅═🍃🌹🕊💠🕊🌹🍃═┅─
202030_278651285.m4a
4M
پایگاه بسیج چطور باید در محل اعتماد سازی کند برادر دادخواه
202030_44892443.m4a
2.71M
برای پویایی هرچه بیشتر بسیج و گسترش فرهنگ بسیجی در قشر جوان و نوجوان چکار باید کرد. برادر دادخواه
🍃🌹🍃 موضوع امروز: «ویژگی‌های بسیجی از دیدگاه امام خمینی (ره) برگرفته از قرآن کریم »(۲) 3️⃣ «شجاعت و ثبات قدم»: امام خمینی (ره) در این خصوص می‌فرمایند: «آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخار آفرین است، روحیه‌ی بزرگ و قلب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت طلبی این عزیزان (بسیجی) است که سربازان حقیقی ولی‌الله الاعظم ارواحنا فداه هستند و این فتح الفتوح است...» (صحیفه امام، ج٢١، ص٩٨) این نکته رهبر کبیر انقلاب نیز برگرفته از آیه ١٣٩ سوره آل‌عمران است که می‌فرماید: «شما هرگز سستی نکنید و اندوهناک نشوید، زیرا شما فیروزمندترین و بلند مرتبه‌ترین ملل دنیایید اگر در ایمانتان ثابت قدم باشید»: «وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ» 4️⃣ «همیشه پیروز»: امام راحل (ره) فرمودند: «فخر و عظمت بر جوانان (بسیجی) عزیزی که در راهی قدم برداشته و پاسداری از مکتبی می‌کنند که شکست‌ناپذیر و سر تا پا پیروزی است» (صحیفه امام، ج١۵، ص٣٩۵) این کلام ارزشمند نیز برگرفته از آیه ١٧٣ سوره صافات: «و لشکر ما در تمام صحنه‌ها پیروزند»: «وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ» همچنین در آیه ٢١ سوره مجادله می‌فرماید: «خدا (در لوح محفوظ) نگاشته و حتمی نموده که البته من و رسولانم (بر دشمنان) غالب می‌شویم، همانا که خداوند بسیار قوی و مقتدر است»: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ» و نیز در آیه ۴٧ سوره روم فرموده: «بر ما، نصرت و یاری اهل ایمان حتمی است»: «وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» 🍃🌹🍃
🌸🌸🌸🌸🌸 🍁کوچه‌ی_هشت_ممیز_یک🍁 قسمت نود و یک 🔹زهرا علی اصغر را از آغوش سید بازپس گرفت و او را راهی مسجد کرد و گفت:"امشب مرا هم خیلی دعا کن." سید گفت:"خیلی دوست داشتم کنار شما باشم و با همدیگر، شب را احیا بگیریم زهرا بانو. شما هم ما را دعا کن. ممنونم ازت." و خداحافظی کرد و به سمت مسجد رفت. صادق به همه پیام داده بود که امشب تا صبح، مسجد بیدارباش داریم. هر کس می خواهد بیاید. خودش نفر اول به مسجد رفت و از اینکه زودتر از همه آمده بود خوشحال و سرحال بود. مهرها را مرتب کرد. قرآن ها و تسبیح ها را مرتب کرد. به حاج عباس کمک کرد و آشپزخانه را هم مرتب کرد. مادر صادق اگر اینجا بود، از شوق اشک می‌ریخت. اگر چه چند روز است وقتی رفتار صادق را با پدرش پر مهر می‌بیند و بالتبع، پدرش هم کمی با او مهربان تر و با حوصله تر شده است سر سجاده نمازش، هر دو را دعا می کند و اشک شوق در سجده می‌ریزد. خانم قدیری خیلی دلش می‌خواست سید و خانواده شان را برای افطاری دعوت کند اما هنوز پرویز، شوهر خانم قدیری، سید را ندیده بود. خانم قدیری خیال می‌کرد که شوهرش سید را ندیده بود در حالی که پدر صادق، هوشیارتر و حساس تر از این حرفها بود که کسی وارد خانه اش بشود و ته و تویش را در نیاورد. 🔸آقای قدیری، حرفهای بسیاری از آقای میرشکاری شنیده بود. از آنجا که مرد دنیا دیده‌ای بود، به همین اکتفا نکرده و با مدیرمدرسه هم صحبت کرده بود. با آقای مرتضوی هم. و همان دو روز اول، خیالش از سید راحت شده بود و خودش را آفتابی نمی‌کرد. حال و حوصله موعظه شنیدن نداشت. مطمئن بود که سید در روابط بین آن ها ورود پیدا می‌کند و از رفتار نامناسب خودش هم مطلع بود. همین حال را عادت کرده بود و میلی به تغییر نداشت. برای همین بود که خودش را جلوی سید آفتابی نکرده بود اما با دیدن رفتارهای رو به رشد همسر و پسرش، از خودش خجالت کشید. و همین خجالت باعث شد که وقتی خانم قدیری به او گفت که نظرش چیست حاج آقا طباطبایی و خانواده شان را برای افطاری دعوت کنیم؟ پاسخ مثبت به او داد و تلفن را برداشت و شماره سید را گرفت:"سلام. حاج آقا طباطبایی؟ بله.. قدیری هستم. پدر صادق قدیری. بله. متشکرم. بله. غرض از مزاحمت اینکه خانواده ما تمایل داشتند که شما و خانواده تان را برای افطاری دعوت کنیم. بله هر وقت که برای شما راحت تر باشد. بله. نه زحمتی نیست. اختیار دارید. باعث خوشحالی است. بله. اگر بتوانم بله خواهم آمد. بله. باشد. پس خبر از شما. ارادتمند. خداحافظ" خانم قدیری از لحن سرد خداحافظی همسرش دلسرد شد اما چیزی نگفت. آقای قدیری گوشی را به همسرش داد و گفت:"گفتند شاید نتوانند در خدمت باشند. این حاجی هم برای ما کلاس می گذارد. به هر حال قرار شد اگر توانست روزش را خبر بدهد. " 🔹سید، نمی دانست چه جوابی به آقای قدیری بدهد. از طرفی شاید دو سه روز دیگر در این محله نباشد. از فردا روزش خبر نداشت. حتی با خود فکر کرد که نکند فردا شب که استاد رفعتی به منزلشان می‌آیند، همه را با خود به قم ببرند؟ همین فکر را زهرا هم کرده بود. برای همین، وسایل ضروری را همان شب جمع کرد. کارتن هایی که در انباری گوشه حیاط گذاشته بود را بیرون آورد و وسایل آشپزخانه را درون کارتن ها گذاشت. البسه ها و ملحفه ها را هم بقچه پیچ کرد و برخی را هم داخل کیف و ساک ها گذاشت. اسباب بازی های بچه ها را هم تفکیک کرد و هر کدام را داخل کیسه زباله ای رنگی گذاشت و با ماژیک، اسمشان را رویش نوشت. فقط مانده بود کتاب‌های مختصر سید و فرش و موکت ها. میز و صندلی و کمد و ماشین لباسشویی نویی که هنوز از جعبه بیرون نیامده بود. وسط سالن نشست. به اطرافش نگاهی کرد. سجاده اش را پهن کرد. از اینکه توانسته بود در عرض سه ساعت، عمده وسایل خانه را جمع کند، خدا را شکر کرد و از خدا خواست که هیچ وقت وسایل زندگی شان آنقدر زیاد نشود که روزها معطل جمع‌کردنشان شود. این سادگی را دوست داشت. نگاهش به کتاب های گوشه اتاق افتاد. با خود گفت:"بستن نخ شیرینی دور کتاب ها هم که کاری ندارد. بماند برای بعد." علی اصغر از آب بازی خانه عمو حسابی خسته شده بود و خواب بود. زینب هم موقع گوش دادن به نوای سوره یس از گوشی زهرا، خوابش برده بود. قرآن را برداشت و سر سجاده، مشغول تلاوت شد. سید هم در مسجد به همراه صادق، مشغول روخوانی قرآن بودند که بچه ها یکی یکی سر رسیدند. با ورود هر کدام، سید، گل از گلش بیشتر می‌شکفت و این حالتش، همه را به شعف آورده بود. https://eitaa.com/mahdavieat
سید با خود فکر کرد "در این مدت کم، چقدر دلم برای این بچه‌های گُل، پَر می‌زند. الحمدلله. خدایا دل ما را برای هر کس که محبوب توست، پَرپَر کن" همه دور هم نشستند. محمد گفت:"خب آقا صادق، ما را کشانده‌ای اینجا که گپ و گفت کنیم؟" صادق گفت:"نمی دانم. راستش من تا فهمیدم که حاج آقا قرار است تا صبح بمانند به همه خبر دادم" با این حرف صادق، همه خندیدند. سید لبخند زنان گفت:"به گمانم فردا صبح همه خواب باشید. چطور است تزئیات و بقیه کارها را انجام دهیم؟" همه موافقت کردند و از جا برخاستند. ساعت نزدیک دوازده شب بود. در مسجد را بستند. یونولیت ها را آوردند و در زاویه کنار منبر، صحنه را چیدند. نزدیک ساعت دو نیمه شب، سید برای بچه‌ها چایی آورد تا استراحتی بکنند. خودش تمام این مدت سرپا بود و گوشه‌ای از کار را گرفته بود. استاد مکانیک یک ساعت دیرتر آمد و عذرخواهی کرد وگفت:"آقا چنگیز به من خبر دادند که اینجا مشغول هستید. خودشان هم می خواستند بیایند ولی گویا حاج خانم ناخوش احوال بودند." سید نگران از حرف استاد، به گوشی چنگیز زنگ زد اما در دسترس نبود. نگذاشت نگرانی در دلش رسوخ کند. برخاست. گوشه مسجد دو رکعت نماز خواند و در سجده، از خدا شفای همه بیماران را خواست و خدا را به کَرَم امام حسن مجتبی قسم داد و حضرت را واسطه کرد و بهترین خیر و مصلحت ها و روزی و برکت ها را برای چنگیز و خانواده اش، برای صادق و خانواده اش، برای تک تک بچه ها و خانواده هایشان خواست و برای کمک، کنار استاد مکانیک رفت. 🔸هنوز تا اذان صبح یک ساعتی مانده بود که درِ مسجد زده شد. حاج عباس قرآنش را بست و در را باز کرد:"بفرمایید. با چه کسی کار دارید؟" صادق، نگاهش که به آقای دمِ در افتاد، رنگ از رویش پرید. محمد نگاهی به در مسجد کرد و به صادق گفت:"چیه ؟ چته؟" صادق گفت:"پدرم آمده مسجد چرا؟" محمد به سمت در مسجد برگشت و همزمان با سید، به سمت حاج عباس رفت. سید به آقای قدیری سلام و حال و احوال کرد و دست داد. آقای قدیری بعد از پاسخ دادن پرسید:" شما مرا می شناسید حاج آقا؟" سید گفت:"نه متاسفانه." آقای قدیری از رفتار صمیمانه سید با فردی که نمی‌شناسد، بسیار تعجب کرد و بلافاصله گفت:"قدیری هستم. پدر صادق" سید مجدد دست داد و بفرمایید گفت. صادق که پشت سر محمد جلو آمده بود، همزمان با محمد، سلام کرد. آقای قدیری پاسخ هر دو را به یک سلام داد و داخل شد. وسایل و تزئینات را که دید، خندید و گفت:"چه جالب. تا به حال مسجد را با تزئیات ندیده بودم" سید گفت:"طرح را می‌پسندید؟ به نظرتان کجایش اشکال دارد؟ بگویید که برطرفش کنیم." اقای قدیری نگاه خریدارانه ای به چینش یونولیت ها و طرح اسلیمی و قاب بالای سر مجری و بقیه تزئیات کرد و گفت:" به نظر بی اشکال است. موفق باشید." سید، کف دستش را به نرمی پشت صادق گذاشت و با افتخار گفت:" طرح و چینش این ها، همه از آقاصادق است. خدا بهتان ببخشد پسر به این زرنگی دارید." معلوم بود آقای قدیری از این حرف سید خوشش آمد . 🔹حاج عباس چای را تعارف کرد. شنید که سید به آقای قدیری می‌گفت:"از دعوتتان بسیار ممنونم. راستش معلوم نیست که پس فردا شب ما اینجا باشیم. برای همین شرمنده تان شدم." آقای قدیری با دلخوری و پر توقع گفت:"اشکالی ندارد. هر دعوتی را که نباید قبول کرد." سید نگاهی به چهره جاافتاده‌شان کرد و گفت:"اختیار دارید. باعث خوشحالی است خدمت برسیم. اگر ماندنی شدیم حتما مزاحمتان خواهیم شد." آقای قدیری سرش را به علامت باشد تکان داد و مشغول خوردن چای شد. سید ادامه داد:"درس عربی آقا صادق هم تمام است. همین امشب هم اگر از او امتحان بگیرند، نمره کامل را می‌گیرد." اقای قدیری از این حرف سید جا خورد. باور نکرد اما برای اینکه تشکری کرده باشد، دست به جیب برد و دسته چکش را در آورد و گفت:"دست شما درد نکند. همان قبول شود برای ما کافی است. چقدر بنویسم؟" سید خندید و گفت:"هیچ. خیلی بیشتر پرداخت شده است. تمام و کمال." آقای قدیری دسته چک را داخل جیبش گذاشت و با خود فکر کرد یادم باشد از مادرش بپرسم چقدر به سید داده که اینقدر محکم تمام و کمال می گوید. سید عذرخواهی کرد و برای تکمیل بسته بندی شکلات ها، به کمک حاج عباس شتافت. کمی به کارهای بچه ها نگاه کرد. از بی کار نشستن حوصله اش سر رفت. به طرف صادق رفت و گفت:"صبح خواستی برگردی، به اوس ممد زنگ بزن بیاید دنبالت. تنهایی راه نیافتی تو خیابان. من رفتم. فعلا" صادق چشم گفت و خداحافظی کرد. سید و حاج عباس و صادق، هر سه برای بدرقه آقای قدیری، تا دمِ در مسجد رفتند. https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا