eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
371 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت4 توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم...چشمم به سجاده مامان افتاد که اون شب جمع نکرده بودم رفتم نشستم کناره سجاده... قفل زبونم باز شد : یعنی اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟ به حال روزم نگاه نکردی؟ من که از تو چیز زیادی نخواستم! من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم هر چی گفتی انجام بدم... کجاست اون بخشندگی اید هان... چرا صدامو نشنیدی... دیگه نمیخوامت ... دیگه نیازی به تو ندارم... تما زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت... شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کردم مهره خورد شد از شدت پرتاب من... اونطرف تر،تسبیح مادرمو گرفتم پاره کردم... بابا شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان اروم باش بابا - چه جوری اروم باشم بابا .... مامان دیگه نیست پیش ما .. بابا عشقت الان زیر خاکه ... بابا رضا اشک میریخت و چیزی نمیگفت : اینقدر تو بغلش گریه کردم که نفهمیدم چی شد که از حال رفتم و چشممو باز کردم توی اتاق بودم .... نرگس جون کنارم بود،به دستم سرم زده بودن نرگس جون: سلام سارا جان ،بهتری؟ - بابام کجاست؟ نرگس جون:رفته مراسم،میخواست بونه پیشت ولی ما نزاشتیم زشت میشد اگه نمیرفت ،بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم ،شاید باز حالت بد بشه ... یه هفته گذشت و بابا اجازه نمیداد تو هیچ مراسمی شرکت کنم حتی سر خاک هم منو نمیبرد ،میترسید حالم بد بشه، واقعا خیلی بد حالم،پدرم حال خودش از من خراب تر بود ،نیمه های شب صدای گریه هاشو از تو اتاقم میشنیدم به خودم میگفتم بابا جون تو چقدر صبوری منم توی اتاقم بودم و با عکس مامانم حرف میزدمو گریه میکردم.... در طول روز نرگس جون و خاله زهرا میاومدن بهم سر میزدن بعد یک ماه بابا اومد تو اتاقم: بابا سارا آماده شو بریم سر خاک... (من چقدر خوشحال بودم که بلاخره میتونم برم سر خاک مامان فاطمه) سریع اماده شدم و رفتیم رسیدیم بهشت زهرا ،دسته بابا رو گرفته بودمو همراهش میرفتیم رسیدیم به سنگ قبر مامان پاهام سست شد نشستم کناره قبر سرمو گذاشتم روی سنگ سلام مامان قشنگم ببخش که دیر اومدم پیشت... چقدر دلم برات تنگ شده بود... چقدر زود از پیش ما رفتی.... بعد کلی درد و دل و گریه همراه بابا به سمت خونه حرکت کردیم... https://eitaa.com/mahdavieat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا تا حالا شده یکی از ژاپنی‌ها به یکی از این قوانین متعرض شه و بگه نه به حجاب یا پوشش اجباری؟! ⭕️ قانون قانونه و کسی به قانون کشورش نمیگه اجبار! https://eitaa.com/mahdavieat
شهادت یکی از مستشاران سپاه در سوریه سید رضی در حمله اسرائیل به زینبیه به شهادت رسید در جریان حمله ساعاتی قبل رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه در حومه دمشق، سید رضی موسوی معروف به سیدرضی از مستشاران باسابقه سپاه در سوریه به شهادت رسید. سیدرضی از جمله قدیمی‌ترین مستشاران سپاه در سوریه و از همراهان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود. https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم دیده نشده ازصیاددلها امیر سپهبد شهید شیرازی چقدر عاشقانه، خالصانه وبسیجی گونه دربین رزمندگان درحال وضو گرفتن هست ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 فضیلت محبّت به خانواده کمک به همسر، بهتر از عبادت هزار سال هر بوسه بر فرزند، ۵۰۰ سال درجه 🔴 داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام عجل الله 🔹🍃🌹🍃🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه ✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦ 🔸️سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند یازهرا.. 🌹شهید محمدرضا تورجی زاده ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ √ حضرت ام‌ البنین سلام‌الله‌علیها باب‌الحوائجند ! ✘ با شاه‌کلیدی که ایشان را به این مقام رساند همه می‌توانند برسند! 🍃🌹▪️ــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗 دلم گره به ضریح تو خورده می‌دانم به غیر این گره، هیچم گره گشایی نیست ..💔 🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
پویش یکسان سازی پروفایل ها به مناسبت سالگرد شهادت شهید محسن رضایی ان شاءالله از ساعت ۲۲ امشب تلاش کنیم که به یاد این شهید بزرگوار همه پروفایل ها با عکس یک دست و واحد شود یا زهرا https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدانه ✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦ 🔸️شمارا وصیت میکنم که در هر زمان که بودید،به جوانانتان عشق دفاع از میهن را بیاموزید.. 🌹شهید ابراهیم هوشیاری ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت5 رسیدیم خونه منم مستقیم رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت بابا رضا اومد داخل تو دستش یه نایلکس بود نشست کنار تختم ... بابا رضا: سارا جان ،خودت میدونی که مامان فاطمه هیچ وقت دوست نداشت رنگ مشکی بپوشی از داخل نایلکس یه شال صورتی که لبه اش با مروارید کرم دور دوزی شده بود با یه مانتوی سرمه ای... چشمام تو چشماش بود بغض تو چشماش داغونم میکرد بغلش کردمو فقط گریه کردم حالم روز به روز بهتر میشد،عاطفه یکی از بهترین دوستم که از بچگی باهم بزرگ شدیم هر از گاهی میاومد خونمون با شوخی هایی که میکرد حالمو خوب میکرد... (بابای عاطفه با بابا رضا دوستای دوران جنگ بودن ،بابای عاطفه ،حاج احمد جانباز بود،عاطفه بچه اخر خانواده بود ۳ تا داداش و یه خواهر بزرگ تر از خودش داره،بابا رضا بعد از جنگ عاشق مامان فاطمه میشه از همون موقع به خاطر مشکل قلبی که مامان داشت تصمیم گرفتن بچه دار نشن ولی بعد ده سال خدا منو به اونا هدیه میده) صدای زنگ گوشیم میاومد ولی اتاقم اینقدر ریخت و پاشیده بود که نمیتونستم پیداش کنم اخر زیر تخت پیداش کردم عاطفه بود -سلام عاطی خوبی؟ (صدای جیغ و خنده اش با هم قاطی شده بود) چیشده دختر ،مثل دیونه ها چرا جیغ میکشی عاطی: وااییی سارا قبول شدی... -خوب الان کجاش خوشحالی دارن.... عاطی: دختره بی ذوق،رشته برق قبول شدی خنگه ،مهندس خانم... (تا گفت مهندس ،یاد مامانم افتادم چقدر تو خونه صدام میکرد مهندس خانم) عاطی: الو سارا غش کردی؟ من این چیزا حالیم نیست دارم میام اونجا بریم بیرون ،بهم شیرینی بدی،ناهار بهم بدی بوس بای... ( دختره خل اصلا نزاشت حرف بزنم ) بلند شدم و لباسی که بابا برام خریده بود و پوشیدم واقعن قشنگ بود ،خیلی بهم میاومد یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ،دستشو از روش برنمیداشت... https://eitaa.com/mahdavieat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت6 رفتم پایین نگاه به صفحه نکردم گوشیو برداشتم: هووووییی آدم خل و دیونه ،آیفون سوخت... خونه خودتون بود اینجور میزنی... یه دفعه دیدم دایی حسین اومد جلو تر: دسته شما درد نکنه الان ما خل و دیونه هم شدیم پس.. - واییی خدا مرگم بده شمایین(گوشی و گذاشتم سر جاش رفتم دم در درو باز کردم،از خجالت سرخ شده بودم ،نرگس جونم همراه دایی حسین بود) - سلام دایی حسین : علیک سلام نرگس جون اومد بغلم کرد: سلام عزیزم خوبی - مرسی، ببخشید من فک کردم عاطفه اس دایی حسین ( اومد جلو و دماغمو کشید): اره منم باور کردم نرگس جون: ععع حسین اقا ،اذیتش نکن ،اینجور که تو دستتو از رو زنگ بر نداشتی حاجی هم بود همینو میگفت... - چرا نمیاین داخل ؟ دایی حسین: قربون دستت ،باید برگردیم کرج ،تا الانم قاچاقی مرخصی بودم نرگس جون: سارا جان اومدیم که بهت بگیم همراه ما بیا بریم خونه ما - خیلی ممنون،نمیتونم بیام ،بابا تنهاست دایی حسین (بغلم کرد) :قربون اون دلت برم من،هر موقع دوست داشتی بیای بگو بیام دنبالت... - باشه چشم ... نرگس جون هم بغلم کرد خدا حافظی کرد ،و آروم زیر گوشمم گفت :داری دختر عمه میشی از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شده بود ،آخه بعد ۱۳ سال بچه دار شده... - الهیی قربونتون برم ،مبارکتون باشه سرمو داخل ماشین کردم و به دایی حسین گفتم : دایی جون یه شیرینی بدهکاری به مناااا دایی حسین: به روی چششششم یه سارا که بیشتر نداریم دایی حسین اینا که رفتن،منم رفتم داخل که درو ببندم دیدم یکی داره بوق میزنه درو یه کم باز کردم از لای در نگاه کردم عاطفه اس رفتم بیرون و نگاهش کردم - عاطی تویی؟ عاطی: نه عممه - ماشینو از کی گرفتی؟ عاطی: از شاهزاده رویاهام - عع چه خوب یه شاهزاده واسه ما هم پیدا کن پس... عاطی:نه خیر تو اخلاقت گنده هر کسی نمیاد سمتت - بی مزه ،بگو از کی گرفتی عاطی: حاج بابا گرفتم ،گفتم میخوام دختر دوستشو ببرم هوا خوری یه بادی به اون کله بی مغزش بخوره ،سویچو دودستی تقدیمم کرد بپر بالا بریم... - صبر کن برم کیفمو بردارم میام... https://eitaa.com/mahdavieat 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا