4_5972308177213981502.mp3
زمان:
حجم:
12.55M
#بسیارمهم
حتما این مباحث را
با توجه گوش بدهید
#استادعالی
بررسی ویژگی های امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف
مبحث مهربانی و رئوف بودن
#جلسه_ششم
ادامه دارد ...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
#ٺلنگـــر
🌼🍃🌼🍃
شـــــهر را به ما سپردند !
و رفتند ...
از شهر چیزے باقے نمانده!!
برگردید...
مقاومت کار ما نیست ...
خانہ به خانہ !
نفر به نفر !
در حال انهدام !
برگردید!
دست دلمان را بگیرید ...
آے شهدا با فراموشے درس شما؛
تخریبچے ماهرے شدیم !
منفجر مے کنیم دل را با چاشنے وسوسه هاے شیطان !
انـــــفجار پشت انـــــفجار ...
و پس لرزه هاے این انـــــفجار؛
مے لرزاند دل مهدے فاطمہ سلام الله علیها را... برگردید !
مقاومت کار ما نیست ؛
بس کہ ما گناه داریم ...
برگردید ؛
برگردید
ما نمیتوانیم ... .
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
برای اینکه به سوریه برود
به مزار شهدای اندیشه رفت
و شهدای گمنام را قسم داد
که راه را برایش باز کنند
و آن شهدا نیز
حاجت مصطفی را دادند
و راه را برایش باز کردند
حاجات خود را از شهدا بخواهیم
آنها دستشان پیش خدا
از ما بازتر است...🤲🏻🌹🕊️
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل پنجم...( قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
ماتم بردم ولی خودم را نباختم رفتم و ایستادم گوشه پیاده رو کمی که اوضاع شد خودم را رساندم سر خیابان تاکسی جلوی پایم ترمز کرد گفتم آقا من می خوام برم جمکرون. گفت خواهر می دونی چقدر راهه روی پل جمکرون دو تا ماشین سرباز گذاشتن تنها می خوای بری چیکار هیچ کس اونجا رفت و آمد نمی کنه گفتم باشه با یه ماشین دیگه میرم حرکت نکرد همان طور که سرش را تکان می داد لب هایش به لا اله الا اللهی جنبید و گفت سوار شو ولی من فقط تا نزدیکی بقیع میرما گفته باشم گفتم شما تا اونجا برو بقیه ش رو هم خدا بزرگه تا آن موقع همیشه روزهایم را با توسل و صلوات گذرانده بودم آن روز هم صلوات از زبانم نیفتاد رسیدیم پای بقیع و ماشین کماندوها پیدا شد راننده ترمز کرد پرسید می خوای بری وسط اینا گفتم شما کار به این چیزا نداشته باش کریه اش را دادم و پیاده شدم سرم را انداختم پایین و راهم را کشیدم و رفتم وقتتی هم رسیدم به سربازها و ماشین هایش اصلا محلشان ندادم سرم را بلند نکردم انگار هیچ آدمی آنجا نیست یکهو ضربه ای خورد به شانه ام و نقش زمین شدم صدایی بلند شد سرتو انداختی پایین کجا میری تا بخواهم برگردم و جوابی بدهم یکی با قنداقه اسلحه اش زد به شانه ام درد پیچید توی وجودم ولی خودم را نگه داشتم بلند شدم ایستادم رو به رویش زل زد به چشم هایم و پرسید کجا سرد و محکم گفتم شما اول می زنید بعد می پرسید کجا دارم میرم خونه خواهرم پوز خندی زد و با چشم اشاره کرد به کتانی هایم گفت با این سر و وضع؟ جواب دادم عیبش کجاست زیرلب چند تا لیچار گفت و کنار رفت من هم راهم را ادامه دادم و ایستادم لب جاده حالا مگر ماشینی پیدا می شد خدا خدا می کردم زودتر برسم مسجد تا بتوانم قبل از تاریکی هوا برگردم خانه ولی دریغ از یک ماشین. هی صلوات پشت صلوات دهانم کف کرده بود بالاخره یک امیون ده تن نزدیک شد دست بلند کردم نزدیک من که رسید نگه داشت از پایین بالا را نگاه کردم و دیدم راننده تنهاست آقا منو تا جمکرون می بری با تعجب پرسید تا اینجا چطوری اومدی من با این هیکل با این ماشین غول پیکر با ترس و لرز تا اینجا اومدم اینجا چه کار می کنی گفتم آقا غر نزن میری جمکرون یا نه اگر نمیری برو واینستا. پوفی کرد و گفت بیا بالا اصلا می تونی بیای بالا با پوزخند پرسید کتفم درد می کرد ولی هر طور بود پریدم روی رکاب ماشین سوار شدم تا برسم جمکران هی نصیحت کرد که بنشینم توی خانه و خودم را قاطی مردها نکنم می گفت من نمی فهمم مگه جای زن توی خیابونه؟ آخه وسط این بیابون اگه یه تیز بهت بزنن و تلف بشی کی جواب خانواده ات رو می ده هیچی نمی گفتم سرم را گرفته بودم سمت پنجره کنار دستم و بیرون را نگاه می کردم وقتی داشتم پیاده می شدم گفتم آقا کسی که منو تا اینجا آورده مراقبم هست رفتم سمت مسجد.
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
به کانال مهدویت بپیوندید👇
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞