eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبودن تـو فقط نبودن تـو نیست؛ کلاه روی سرمان نمی ایستد شعر نمی چسبد پول در جیبمان دوام نمی آورد نمک از نان رفته خنکی از آب ! ما بی تـو فقیر شده ایم🙂💚 http://eitaa.com/mahdavieat
♨️فرازی زیبا از دعاهای امام سجاد علیه السلام در روز عرفه: 🤲 خدایا! زمین را به دستان او (حضرت مهدی علیه السلام) از عدل و داد لبریز فرما همانطور که از ظلم و ستم آکنده شده، و به برکت وجود او بر فقیران و بیچارگان و درماندگان مسلمان منت بگذار. ❤️ و مرا از بهترین دوستان و شیعیانش قرار ده! همان‌ها که بیشتر از همه دوستش دارند، و بیشتر از همه مطیعش هستند، و بهتر از همه فرمانش را اجرا می‌کنند، و زودتر از همه بسوی رضایت او می‌شتابند، و بیشتر از همه سخنان او را می‌پذیرند، و بیشتر از همه برای اجرای فرمان او به پا می‌خیزند، 🔅و شهادت در پیشاروی او را روزی من کن، تا اینکه در حالی که از من خشنودی با تو ملاقات کنم. ...وَ اجْعَلْنِي مِنْ خِيارِ مَوالِيهِ‏ وَ شِيعَتِهِ، أَشَدِّهِمْ لَهُ حُبّاً وَ أَطْوَعِهِمْ لَهُ طَوْعاً، وَ أَنْفَذِهِمْ لِأَمْرِهِ، وَ أَسْرَعِهِمْ إِلى‏ مَرْضاتِهِ، وَ أَقْبَلِهِمْ لِقَوْلِهِ، وَ أَقْوَمِهِمْ بِأَمْرِهِ، وَ ارْزُقْنِي الشَّهادَةَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتّى‏ أَلْقاكَ وَ أَنْتَ عَنِّي راضٍ. 📚 الإقبال الأعمال (ط - الحديثة)، ج‏۲، ص۱۱۱. http://eitaa.com/mahdavieat
📘 💠امام عسکری علیه السلام و مرد دروغگو 🔹مردی به نام اسماعیل می‌گوید: بر سر راه امام حسن عسکری (علیه السلام) نشسته بودم، چون حضرت خواست بگذرد، جلو رفتم، شرح نیازمندی و پریشانی خود را به آن حضرت گفتم و سوگند خوردم که درهمی ندارم، نه صبحانه ای و نه شامی. 🔹حضرت فرمود: «به نام خداوند سوگند دروغین یاد میکنی در حالی که دویست دینار را پنهان کرده ای! ولی این سخن من برای آن نیست که تو را کمک نکنم.» 🔹 سپس حضرت به غلام خود فرمود: «ای غلام آنچه همراه داری به این مرد بده.» غلام صد دینار طلا به من داد. 🔹حضرت فرمود: «از آن دینارها که پنهان کرده ای، محروم خواهی شد در حالی که به شدت به آنها نیاز داشته باشی.» 🔹اسماعیل می‌گوید: این سخن امام عسکری (علیه السلام) درست بود، زیرا من دویست دینار پنهان کرده بودم. این قضیه گذشت، تا این که هر چه داشتم خرج کرده، به مشکل بسیار بزرگی گرفتار شدم و درهای روزی به رویم بسته شد، به سراغ دینارها رفتم، دیدم دزدی آن دینارها را برده است و دیگر هرگز به دیناری از آنها دست پیدا نکردم. 📚بحار، ج ۵۰، ص ۲۸. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂آخر اي جان جهان خسرو خوبان بازآ ای يکی گوهر حق حجت يزدان بازآ... 🍂صبح رخشنده من جلوه کن و رخ بنما مهر تابنده من زين شب هجران بازآ... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀💗🍀دهم ذالحجه و با ذالجلال و الاکرام ذکر یکشنبه علوی و فاطمی وهنگامه اذان ظهرگاهان به افق قم جمکران در ۱۹تیر ماه ۱۴۰۱💧مهدے جان، امام خوبمان در این روز عید سلام ما بر مولا_جانم❤️ای تنها ناجی بشریت 👌🏻فرمانده جهان بیا و منتظران در انتظار و التماس دعا جهت ظهور شما 💗عید قربان بر شما و منتظرانت مبارک 💚 روز 💖عید قربان💖است جشن رهایی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین 🌸🍃 عید سرسپردگی و بندگی عید نزدیک شدن دلها 💖 به قرب الهی 💖 بر همه شما خوبان مبارک باد🌸🎊🌸 اما مولایم دلتنگ آمدنت هستیم کاش آنگونه باشیم که شما می خواهی 🌼🍃امامم ما را از نفس اماره رهایی ده جز شما که طبیب قلب ما باشد کسی را زین میان نمی بینیم 🔰در این روز عید شهداوامام شهدا و مسافران د گچ یار باقی را هم شاد کنید با صلوات و فاتحه ایی 🌺 حمد شفا جهت صحت بیماران فراموش نشود🌈 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏آرزو داریم که روزی در طواف🕋 روی زیبای تو ای یابن الحسن 💚 جان دهیم قربانی زلف پریشانت شویم😔🙏 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج🙏 💚🙏 http://eitaa.com/mahdavieat
✨مهدی جان! تو آخرین پیام‌بر عشقی... و معجزه تو این است که هزاران عاشق، روزی هزار بار به قربانت می‌روند❤️ با اینکه تو را حتّی یک‌بار ندیده‌اند! 🌸عید قربان مبارک🌸
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه✨🌼 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• http://eitaa.com/mahdavieat
❣ 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... 🌱سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! 🌱بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... http://eitaa.com/mahdavieat
💚 🌱از کاف کریم است که میمش زیباست بِسْمِ الَّهِ هر سوره رحیمش زیباست... 🌱ما کانَ مِنَ اَللّهْ همان آقا که... بر سفره ی ما دست کریمش زیباست http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 🔸ای مردم، از علی به سوی دیگری گمراه نشوید، و از او روی برمگردانید و از ولایت او سرباز نزنید. اوست که به حق هدایت نموده و به آن عمل می‏‌کند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهی می‏‌نماید، و در راه خدا سرزنش ملامت کننده‌‏ای او را مانع نمی‌‏شود. 🔸علی اول کسی است که به خدا و رسولش ایمان آورد و هیچکس در ایمانِ به من بر او سبقت نگرفت. اوست که با جان خود در راه رسول خدا فداکاری کرد. اوست که با پیامبر خدا بود در حالی که هیچکس از مردان همراه او خدا را عبادت نمی‏‌کرد. اولین مردم در نماز گزاردن، و اول کسی است که با من خدا را عبادت کرد. از طرف خداوند به او امر کردم تا در خوابگاه من بخوابد، او هم در حالی که جانش را فدای من کرده بود در جای من خوابید. 📚فرازی از خطبه غدیر http://eitaa.com/mahdavieat
♨️عرضه‌ی اعمال ما به محضر امام زمان ارواحنا فداه 🔸در قرآن به ساعت اول روز یعنی ، طلوع فجر تا طلوع آفتاب و ساعت آخر یعنی غروب آفتاب اشاره شده است. «یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً» کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید و صبح و شام او را تسبیح گویید.( سوره احزاب آیات ۴۱و۴۲) 🔸«فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ» و پیش از طلوع آفتاب،و غروب آن؛ تسبیح و حمد پروردگارت را به جا آور(سوره ق آیه ۳۹) 🔸در روایت آمده است؛ هر کس در این دو وقت خدا را یاد کند، خداوند همه‌ی امور دنیا و آخرتش را کفایت می‌کند.اذکاری هم برای این دو وقت نقل شده است. ربط این دو وقت به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه این است که طبق روایات، اعمال بندگان هر صبح و شام بر ولیّ زمان عرضه می گردد. چنان که امام رضا علیه السلام فرمودند: «وَاللهِ إنَّ أعْمَالَكُم لَلتُعرَضُ عَلَيَّ فُي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَهٍ؛اعمال شما هر روز و شب برمن عرضه می‌شود.» وطبعا در این زمان اعمال ما صبح و شام بر عجل الله عرضه می‌شود. اگر کار خیری بود،حضرت دعا می کنند و اگر گناهی بود،استغفار می کنند تا آثار شر این گناهان کمتر گریبان گیر ما شود. لذا چقدر خوب است که انسان در این دو وقت غافل نباشد. هم توجه به ذکر و یادخدا داشته باشد و هم توجه به توسل و یاد امام زمان عجل الله. http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️ آقای وزارت ارشاد، دست و پای سلبریتی‌هایت را جمع کن! 🍃🌹ـــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️ دروغی است که هرکس در ایران زندگی کند آن را می‌داند و پروژه اخیر علیه گشت ارشاد با تصاویر سال‌های قبل نیز برای منفعل کردن حاکمیت است. حداقل اثر چنین تجمعاتی بازگشت موازنه در عرصه اجتماعی است. ۲۱تیر ورزشگاه شیرودی تهران ۲۲تیر میدان شهرداری رشت ۲۳تیر گذر چهار باغ اصفهان 👈 امیرحسین ثابتی 🍃🌹ـــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
•♥️🌱• بالاتـر از ذکــر عــلـــی ! نمیمـونه عبادتی 🙂💛 💚 ۷روز تا عید بزرگ غدیر 💛 📅 http://eitaa.com/mahdavieat
خادم الحسین: 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و دوم✨ ساعت نزدیک پنج بود...😧🕔 هربار با ماشین دوستش میرفت.همه همینجا،تو خونه باهاش خداحافظی میکردیم و هیچ جا برای بدرقه ش نمیرفتیم.😞😣 رفتم تو هال.همه باهاش خداحافظی کرده بودن و داشت با ضحی صحبت میکرد... هیچکس متوجه من نبود.ضحی گفت: _عمه تو نمیخوای بابامو بوس کنی؟☹️👧🏻 تازه همه متوجه شدن که من تا الان نبودم... لبخند زدم و قیافه مو یه جوری چندش آور کردم و گفتم: _ایش..نه عمه جون..آخه بابای تو هم بوس کردن داره؟😬 همه باتعجب نگاهم کردن.محمد خندید😁 و گفت: _ولش کن بابا،عمه بدسلیقه س.😜😁 ضحی اولش از حرفم ناراحت شد ولی وقتی دید باباش میخنده،خندید و گفت: _اصلا نمیخواد بابامو بوس کنی،☹️فقط خودم میخوام بوسش کنم.😘😍 بعد صورت محمد رو چند بار محکم بوسید... همه از حرف و حرکت ضحی خندیدن. بخاطر همین هم ضحی راحت تر از باباش جدا شد. همه روی ایوان ایستاده بودیم... همیشه آخرین نفری که با محمد خداحافظی میکرد مریم بود که تا جلوی در باهاش میرفت. محمد باهاش صحبت میکرد.همیشه برای بار آخر برمیگشت سمت همه و دست تکون میداد،ولی امروز برنگشت.آخرش اشکهاش صورتش رو خیس کرده بود.😢رفت بیرون و درو بست... ضحی بغل من بود.سریع رفتم تو خونه و با بچه ها مشغول بازی شدیم.ولی قلبم داشت می ایستاد.😣 اون روز خیلی سخت گذشت... اما در راه بود. روزهایی که هر روزش به اندازه ی چند ماه میگذشت.محمد بار سنگینی روی دوش من گذاشته بود.😣 اون شب مریم و ضحی پیش ما موندن.تنها کسی که خوابش برد ضحی بود. اون شب با تمام دلتنگی ها و دلشوره ها و طولانی بودنش بالاخره تموم شد.صبح پدر مریم اومد دنبالشون و بردنشون خونه شون. با حانیه تماس گرفتم،جواب نداد.رفتم پیش مامانم.داشت نماز میخوند و گریه میکرد.😢✨ گرچه دقیقا درکش نمیکردم ولی عمق نگرانیش رو میتونستم حدس بزنم.بابا هم خونه نمونده بود.به قول مامان بره سرکار بهتره براش. رفتم آشپزخونه.کلی کار مونده بود.مرتب کردن آشپزخونه تموم شد و غذا هم درست کردم.بابا هم اومد... دوباره با حانیه تماس گرفتم.دیگه داشتم قطع میکردم که با گریه گفت: _زهرا،امین رفت.😭😫 گریه ش شدت گرفت و گوشی قطع شد... حالا که بابا خونه بود و مامان تنها نبود میتونستم برم پیش حانیه. مامان حانیه هم حال خوبی نداشت. آرامبخش خورده بود و خواب بود.حانیه روی تخت دراز کشیده بود و سرم به دستش بود.😣🛌 کاملا واضح بود چقدر حالش بده.شکسته شده بود.تا منو دید دوباره با صدای بلند گریه کرد.بغلش😭😫 کردم.آرومتر که شد گفتم: _از امام حسین(ع)خواستی که برگرده؟ نگاهی تو چشمهام کرد و گفت: _کاش اونقدر خودخواه بودم که میتونستم...😭 نتونست حرفشو ادامه بده.آروم تو گوشش قرآن میخوندم.چه سعادتی که قرآن رو حفظم.✨💖 خیلی وقتها کمکم میکرد بشم یا مثلا تو اتوبوس،مترو و خیابان و جاهای دیگه که نمیشد از رو قرآن خوند،من میتونستم از حفظ قرآن بخونم.😇👌 آروم شد و خوابید. دو ساعتی بود که خوابیده بود.یه دفعه با جیغ از خواب پرید... سریع بغلش کردم.معلوم بود کابوس دیده.با صدای بلند امین رو صدا میکرد و گریه میکرد.خواهرش بهش آرامبخش داد.به هر زحمتی بود دوباره خوابید. مامانم تماس گرفت📲 وگفت: _کجایی؟😕 -هنوز پیش حانیه هستم.کاری داری مامان جان؟ -مریم رفته خونه خودشون.امشب میتونی بری پیشش؟😒 -آره.حتما میرم.😊 -زهرا -جانم مامان -خودت خوبی؟😒 -خوبم قربونت برم.نگران من نباش. رسیدم پیش مریم باهات تماس میگیرم. خداحافظ.😍 -مراقب خودت باش.خداحافظ.😊 امروز به تنها کسی که فکر نمیکردم خودم بودم.حانیه خواب بود.خداحافظی کردم و رفتم پیش مریم و ضحی.تابستان بود.بستنی خریدم.🍦ضحی تا منو با بستنی دید پرید بغلم.محمد معمولا سه روز یکبار زنگ میزد.هربار زنگ میزد تا دو روز حال مریم خوب بود و تا دو روز ضحی بهونه میگرفت.دیگه از بار سوم که زنگ میزد صداشو ضبط میکردیم و ضحی روزی چندبار گوش میداد.😊 دو ماه از رفتن محمد میگذشت.کلاس های دانشگاه هم شروع شده بود.من یا دانشگاه بودم،یا خونه خودمون یا خونه محمد.وقتم خیلی پر بود. حتی گاهی وقت کم میاوردم.دفتر بسیج و باشگاه هم دیگه نمیرفتم.😣 یه روز ریحانه گفت: _کم پیدایی؟😅 اوضاعم رو که بهش گفتم،گفت:_کمک نمیخوای؟😥 گفتم: _آره.از حانیه بی خبرم.بهش سر بزن.😊 دانشگاه نمیومد.خبری هم ازش نداشتم.گاهی تلفنی باهاش صحبت میکردم. روزها خیلی طولانی به نظر میومد.برای همه مون ماه ها گذشته بود انگار... محمد تو آخرین تماسش گفته بود دو هفته دیگه میاد.همه مون از خوشحالی گریه مون گرفته بود. ولی دو هفته هم خیلی طولانی بود... اما بالاخره روز موعود ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat
خادم الحسین: 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و سوم✨ اما بالاخره روز موعود رسید...😍☺️ قرار بود محمد قبل ظهر برسه.همه خونه ما جمع بودیم.خانواده ما و خانواده مریم.عمه ها و خاله و دایی هم بودن.من فقط یه عمو داشتم که از بابا بزرگتر بود و زمان جنگ شهید شده بود.یکی از دایی هام هم شهید شده بود.🌷🇮🇷 خونه حسابی شلوغ بود.همه خوشحال بودیم و منتظر.بالاخره زنگ در زده شد و محمد وارد حیاط شد... اولین کسی که رفت بغل محمد،ضحی👧🏻 بود.رفت که نه،پرید بغل محمد.تا ضحی پرید بغلش،محمد اخمهاش درهم شد.وای نه،خدای من،نکنه زخمی شده؟!!!😨😥 جدا کردن ضحی از محمد شدنی نبود. محمد هم معلوم بود درد داره.ولی ضحی رو بغل کرده بود و با بقیه روبوسی میکرد.دیگه طاقت نیاوردم... رفتم جلو و با هر ترفندی بود ضحی رو از بغل محمد گرفتم.بردمش تو اتاق و عروسکی که تازه براش خریده بودم رو بهش دادم. خیلی دوست داشتم برم محمد رو ببینم و باهاش حرف بزنم ولی فعلا تو اتاق نگه داشتن ضحی واجب تر بود.بعد از نماز،ناهار خوردیم. مهمان ها کم کم میرفتن که مثلا محمد استراحت کنه.فقط خانواده مریم بودن.ضحی هم روی پای محمد نشسته بود.محمد با آقایون صحبت میکرد و خانم ها هم تو آشپزخونه بودن.منم یه گوشه ایستاده بودم و به محمد نگاه میکردم.👀😍 خیلی خوشحال بودم برگشته.من حتی نتوسته بودم با محمد احوالپرسی کنم. داشت به حرفهای ضحی گوش میداد که چشمش به من افتاد. چند ثانیه نگاهم کرد بعد با اشاره سر بهم فهموند برم تو اتاق.نمیدونستم چرا بهم گفت برم تو اتاق،ولی رفتم.سجاده مو پهن کردم که نماز شکر بخونم.😍✨دستهامو آوردم بالا که تکبیر بگم، گفت:_زهرا برگشتم سمتش.وای خدا،داداشم بود.سرمو گذاشتم روی شونه ش و فقط گریه کردم.😭محمد هم هیچی نگفت و صبر کرد تا آروم بشم.نمیدونم چقدر طول کشید.تمام دلتنگی ها و بدو بدو کردن های این مدت و از همه سخت تر مراقبت از امانتی هاش حسابی پیرم کرده بود.گفت: _چرا اینقدر شکسته شدی؟!! تو مثلا بیست و دو سالته؟😒 لبخند زدم و گفتم: _من یه دختر یک قرن و بیست و دو ساله هستم.پیرم کردی محمد.😒دفعه بعد خواستی بری یه فکری برا زن و بچه هات بکن.من دیگه مسئولیت امانت قبول نمیکنم.😥 -مریم گفته خیلی به زحمت افتادی. -زن داداش کم لطفی کرده.زحمت؟!! روزی هزار بار مردم و زنده شدم.😢 بالبخند گفت:تازه یکی رو پیدا کردم که بتونم با خیال راحت زن و بچه هامو بهش بسپرم.فکرکردی خواهرمن، حالاحالاها زحمت داریم برات.☺️ با اشک و بغض گفتم:... ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خادم الحسین: 📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈سی و چهارم✨ با اشک و بغض گفتم:زخمی شدی؟😢😒 -چیز مهمی نیست.بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁 وقتی نگاه نگران منو دید گفت: _یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌 بالبخند سرشو برد بالا و گفت: _اگه خدا قبول کنه.😇☺️ لبخند زدم و گفتم: _خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄 رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت: _ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️ لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم. ✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من .اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای بوده.تو به من دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨ همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن... حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود. محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون. دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️ این بهترین جایزه بود برای من.😍☝️ سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون. سرم خلوت تر بود... سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.🙈😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم. مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم. اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌 مزار داییم یه قطعه دیگه بود... دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و... ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat
❣ 🔅 السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام... 🌱تمام سلام‌ها و تمام تحیّت‌ها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 در محضر ایت الله بهجت قدس سره: 💫زیارتی که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحب‌الزمان(عجل الله) به آن زیارت می شود و حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره مقید بودند که هر روز آن را بخوانند. ﷽ 💠اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ‏ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ،  وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.💠 http://eitaa.com/mahdavieat