15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۳ قرآن کریم (آیات ۶ تا ۱۶ سوره مبارکه بقره )
🍃🌹🍃
🌺 امام علی علیهالسلام میفرمایند: «اِنَّ القُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ» ظاهر قرآن شگفتانگیز و زیبا و باطنش ژرف و عمیق است. (اصول کافی ۲/۵۹۹)
🎙 استاد: مرحوم منشاوی
#روشنگری
#ثامن
#قرآن
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
منتظر ظهور:
#امام_رضاعلیه_السلام
مَنْ قَرَأَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور»
؛هرکس در #ماه_مبارک_رمضان
#یک_آیه از کتاب #خدا را قرائت کند، مثل این است که در ماههاى دیگر #قرآن راختم کرده باشد.
فضائل الاشهر الثلاثه ص97 ، ح82 ـ بحار الانوار(ط-بیروت) ج93، ص341
سلام #بندگیتان قبول حق
یکی از #راحترین کارها در
#ماه_مبارک_رمضان قرات
سوره #توحیدمی باشد
علاوه بر خواندن #قرآن همراه
با توجه به #معناآیات در حد توان
#دراوقات_فراغت سوره اخلاص
را بخوانید با #قرات یک باراین سوره ثواب #چهارختم_قرآن را برایتان می نویسندیکی از بهترین حالت اینه این کار را به نیت #سلامتی و #تعجیل در فرج #امام_زمان_عج انجام بدهیم تا ان شا الله شامل #دعا و نگاه ویژه #حضرت_صاحب_الزمان عج قراربگیریم این سوره را درطی شبانه روز #ماه_مبارک_رمضان از یک تا چند صد مرتبه قرات کنیم
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج مخصوصا لحظه #افطار و #سحرهای #ماه_مبارک_رمضان
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وشش
یک هفته بود که حرکات صالح و سلما و رفتار بقیه مشکوک شده بود.😕
صالح بی قرار بود و زهرا بانو و سلما نگران. این حال و هوا برایم اضطراب آور بود و می دانستم اتفاقی افتاده.😔
بیشتر نگران بچه بودم.
به تازگی نبض های کوچک و نامنظمی را حس می کردم. انگار بچه جان گرفته بود. حس خوبی به آن داشتم و انتطارم برای پایان این مدت شروع شده بود.☺️
گاهی با او #حرف می زدم و برایش قصه یا لالایی می گفتم. برایش #قرآن می خواندم و #مداحی و #مولودی می گذاشتم و با بچه به آن گوش می دادیم. حس می کردم سراپا گوش می شود و شوق و عجله ی او از من بیشتر است برای به دنیا آمدن.
چشمانم را روی هم فشردم که بخوابم اما خوابم نمی برد. صالح آرام درب اتاق را باز کرد و تلویزیون اتاق را خاموش کرد. به خاطر من تلویزیون کوچکی برای اتاق گرفته بودند. درب کمد را باز کرد و آرام کوله را درآورد.
قلبم فرو ریخت.😥 سعی کردم تکان نخورم که صالح فکر کند خوابم.
"پس اینهمه بیا و برو و پچ پچ و رفتارای مرموز مال این بود؟ این روزا اعزام داره که بیقراره...! مطمئنم نگرانه منو تنها بذاره. خدایا کمکمون کن😔 "
قطره اشکی😢 از گوشه چشمم روی بالش افتاد. وقت شام بود و صالح با سینی غذا آمد.
کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش لقمه می گرفت و با کلی خنده و شوخی لقمه ها را به من می خوراند و لابه لای آن بعضی را توی دهان خودش می گذاشت که مرا اذیت کند.
دوست نداشتم از غمم باخبر شود اما... امان از لب و لوچه ی آویزان😔
ــ چی شده قربون چشمات؟ چرا بغض داری؟ حوصله ت سر رفته مهدیه جان؟
ــ نه چیزی نیست.😒
ــ مگه صالح تو رو نمی شناسه؟ چرا پنهون می کنی گلم؟ بگو ببینم چی تو دلته؟
سینی غذا را پس زدم و خودم را به سمت او کشاندم و توی بغلش جا گرفتم. بغض داشتم😣 اما نمی خواستم گریه کنم. بیشتر به هم صحبتی اش احتیاج داشتم.
ــ صالح؟!😞
ــ جانِ صالح؟
ــ چیزی از من پنهون کردی؟
ــ مثلا چی خانومم؟😒
آرام خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و با نگاه پر بغضم به چشمانش خیره شدم. صالح دست و پایش را گم کرده بود. باید به او می فهماندم که خودش را اذیت نکند.
دستش را گرفتم و انگشتر فیروزه را توی انگشتش چرخاندم.
ــ من می دونم...😞
نگاهی گذرا به چشمانش انداختم و سربه زیر گفتم:
ــ کی میری؟
انگار نمی توانست حرفی بزند. دستش رافشردم و گفتم:
ــ فقط می خوام بدونم کی اعزام داری؟ می خوام بچه مو آماده کنم که این مدت باباش نیست منتظر شنیدن صداش نباشه. آخه تازگیا یه تکون های ریزی می خوره. یه چیزی مثل نبض زدن.
اشک توی چشم هایش جمع شده بود.😢 بلند شد و رفت کنار پنجره. آنرا باز کرد و دوباره کنارم نشست. خنده ی بی جانی کرد و گفت:
ــ آخه تو از کجا فهمیدی؟😒
ــ اونش مهم نیست. کی میری؟😔
ــ بعد از سال تحویل.
ــ امروز چندمه؟
ــ بیست و هفتم.
پوفی کشیدم و گفتم:
ــ خدا رو شکر... دو سه روزی وقت دارم.
ــ مهدیه جان... اگه بخوای نمیـ...😢
صحبتش را قطع کردم و دستم را روی لبش گذاشتم:
ــ من کی هستم که نخوام...؟ جواب #حضرت_زینب(س) رو چی بدم؟😓
نوک انگشتم را بوسید و سینی را برداشت و از اتاق بیرون رفت.
بغضم ترکید 😭
و توی تنهایی تا توانستم اشک ریختم و دخیل بستم به عمه ی سادات.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/mahdavieat