شبیه دستِ گرفتارِ در حنا مانده
میانِ بهمنِ کوچِ تو عشق جا مانده
تو رفته ای و به امیّدِ کشفِ روزنه ای
تمامِ قد ،نگران دست در دعا مانده
برای درک حقایق همیشه کور و کر است
کسی که عشق چشیده ست و مبتلا مانده
دوباره رخت عروسی به تن کشیده زمین
میان کوچه ی برفی دو ردّ پا مانده...
دلم به میل خودش رفته تا قدم بزند
دوباره شب شده این خیره سر کجا مانده!؟
گمان کنم که قرار و مدار و خاطره ای
میان برف دل انگیزِ کوچه ها مانده
و باز پای قرارش نشسته یخ زده است
امان ز دستِ دلِ مبتلایِ وا مانده
طبیب آمد ودید و سپس جوابش کرد
دلی که بعد تو بی رحم ،در کما مانده
#محمدجواد_منوچهری
📚گیدا
http://eitaa.com/mahdavieat