#مولایمن
🍂تردید ندارم غم ما میگذرد
یعنی غم هجران شما میگذرد...
🍂راه فرج آنگونه که گفتی با ما
راهی است که از بین دعا میگذرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#صبحتون_مهدوی
❤@mahdavieat❤
51.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️عملیات بزرگ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی علیه رژیم صهیونیستی
#عملیات_بزرگ
اونایی که ندیدن حتما ببینن👌
پرده برداشتن از عملیات فوق پیشرفته رژیم صهیونیستی از بمب گذاری در یکی از مراکز صنعتی #اصفهان
#ایران
#حجاب_بهانه_بود
🍃🌹ـــــــــــــــــــ
❤@mahdavieat❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نوآهنگ ویژه #امام_زمان(عج)
🍃گل با صفاست اما
🍃بي تو صفا ندارد
🎤 #گروه_سرود_اباصالح_المهدی(عج)
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درخواست جالب زن بارداری که ۱۸ ساعت زیر آوار بود از مامور هلال احمر!
⭕️ مامور هلال احمر: اول صبح گفتم خدایا یک معجزه نشانم بده!
⭕️ ماجرای زن بارداری که ۱۸ ساعت، از زیر سه طبقه آوار در زلزله سر پل ذهاب کرمانشاه زنده بیرون آمد و تقاضای جالبی کرد.
❤@mahdavieat❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت؛منقیافمخوبنیسٺ...
اگہشھیدبشمکسےبرامپوستࢪنمۍزنہ
مافࢪاموشــتنمیکنیم،
توامفراموشموننڪن💔
#شهیدانھ/#شهیدهادیذوالفقاری
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️استاد عالی
🔶️خود بیداری سحر در سحر یه فضیلت عظیم است... اگر حال داشتید دعایی یا نمازشبی بخوانید، نور علی نور است...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🇮🇷🌹🍃
✊ندای اللهاکبر در سراسر کشور طنینانداز میشود
♦️شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی با صدور اطلاعیهای اعلام کرد روز شنبه (۲۳مهرماه) پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، بانگ تکبیر در سراسر کشور طنینانداز میشود.
#ایران
#الله_اکبر
🍃🌹ـــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه مسیح پولی نژاد
#سلام_فرمانده🫡
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به این میگن بانوی نمونه که افتخار سرزمین ایران است! نه امثال معتمدآریا که مایهی ننگ مردم ایران هستند!
⭕️ خانم دکتر بیبی فاطمه حقیرالسادات دارای:
1⃣ دکترای تخصصی نانومدیسین از آمستردام هلند
2⃣ ۱۲ اختراع
3⃣ ۲ محصول دانش بنیان
4⃣ کارآفرین نمونه سال ۱۳۹۷
5⃣ مدیر ۶ شرکت
6⃣ همسر آزاده سرافراز
7⃣ مادر ۴ فرزند
8⃣ مقید و معتقد به حجاب فاطمی حتی در اروپا
9⃣ عضو شورای شهر یزد
و....
⭕️ جالب است بدانید که وی بخاطر تحریمها به تولید داروهای گیاهی درمان سرطان و... روی آورده است.
#ایران_قوی
#حجاب
http://eitaa.com/mahdavieat
بسیار مهم
✍ غذا فقط شامل خوردنیها نیست، بلکه هر چیزی که نفس ما دریافت میکند یا خود نفس تولید میکند و دوباره مصرف کند، غذا است
پس همه خوردنیها، نوشیدنیها، گفتنیها، شنیدنیها، پوشیدنیها، انس و ارتباطات با دیگران، معنویات، مطالعه کتب واطلاعات، دیدنیها، اعمال و رفتار، اخلاق، افکار و نیتها، فیلم، قرآنخواندن و... غذا هستند
هر چیزی که نفس ما دریافت و تولید میکند درواقع غدای جسم و روح ماست؛ حال اگر همه اینها طيب باشند انسان میشود معصوم و هر چقدر غیر طیب باشد به همان نسبت شیطانی وغیر الهی میشویم
پس اگر خوب فکر کنیم ما چیزی نیستم به جز غذایی که نفس ما دریافت میکند و در میان این غذا ها نیتها و اعتقادات بالاترین تاثیر را در کمال یا نقص جسم و روح ما دارند
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: دشمن تصور میکرد با تحریم و تهدید کشور را نمیشود اداره کرد
🔹در ۶ ماهه اول کار دولت، رشد اقتصادی ۰.۴ درصد به ۵ درصد رسید. امروز تولید فقط در حوزه صنعت به ۵.۲ درصد رسیده است.
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شَہیددستنۅشتہِخُداسٺ!
درهمانݪحظہکہماغافݪاز،
عشقِیاࢪبـۅدیم؛
شُـہداعـٰاشقشُدند :)
ۅخُداپاےعشقِشانایستاد♥️
#شهیدانھ
🔴دروغی دیگر از بیبیسی، اینبار جان باختن یک دانشآموز در اردبیل
🔹بی بی سی فارسی در دروغ جدید خود مدعی شده بود در اعتراضات مدرسه شاهد اردبیل یک دانشآموز کشته و ۷ دانشآموز نیز دستگیر شدند. کانالهای پان ترک نیز ساعتی قبل خبر کشته شدن یک دانشآموز در اعتراضات این شهر در روز پنجشنبه را نشر داده بودند.
🔹استانداری اردبیل: جان باختن یک دانشآموز کذب است و هیچ دانشآموزی بازداشت نشده است. رئیس آموزش و پرورش اردبیل نیز با مضحک خواندن این ادعا گفت: مدارس استان اردبیل در روزهای پنجشنبه تعطیل است.😂
#دروغ_محض
http://eitaa.com/mahdavieat
❣ #امام_زمان مهربانم
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🌼دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌸خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
🌤تعجیل در فرج آقا صاحبالزمان صلوات
#لبیک_یا_خامنه_ای ✌️
http://eitaa.com/mahdavieat
#تلنگر 🍃
🔴 #گاهی_یڪ_تلنگر_ڪافیست 🔴
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه عڪس شهدا رو بہ دیوار اتاقم چسبوندم ،
ولی بہ دیوار دلم نہ !
🔹#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه اتیڪت خادم الشهدا و ... رو بہ سینہ م میچسبونم ،
اما " خادم پدر و مادر " خودم نیستم !
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست ،
ولی توی خونہ خودمون هیچ ڪاری انجام نمیدم !
🔹#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه برای مادرای شهدا اشڪ میریزم ،
اما " حرمت مادر " خودم رو حفظ نمیڪنم !
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه فقط رفتن شهدا رو میبینم ،
ولی " شهیدانہ زیستنشون " رو نہ !
🔺شهدا شرمندهایم ڪه مدام شرمنده ایم ...😔😔
|💫~
جوان گفت :
امامزمانترا میشناسے؟
پیرمرد :
بلہ میشناسم!
جوان :
پس سلامش کن:)
پیرمـرد:
السلامعلیڪیاصاحبالزمان
جوان لبخندے زد و گفت :
و علیکم السلام:)
آخ خدا تورو به بھترینات!
همچینروزے رو..
نصیبمونڪن💔••
...
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
#مهدویت
http://eitaa.com/mahdavieat
🌿🌹🌿
مجموعه #استوری
✨اینــــــجا ایــــــــران اســـت(۲)
💫زنان در جایگاه های مختلف علمی و....
#حجاب
#ایران
#حقوق_زنان
🍃🌹ـــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابینایی که در شورشهای خیابانی شفا گرفت...😁😁😁
خدا یه عقلی به خودش نداد به اولادش بده سوتی از این واضح تر
#ایران_قوی
#حجاب
http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_شانزدهم
.....چندمتر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم.
از بچگی بدم می آمد کسی،بی هوا مرا به سمت خودش بکشد.
عصبی و ترسیده به عقب برگشتم.عثمان بود! برزخی و خشمگین:(میخوام باهات حرف بزنم)
و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را:( نمیام..برو پی کارت..) و او متفاوت تر:(کار مهمی دارم..بچه بازی رو بذار کنار)
با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم..چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد و متوقفم کرد(خبرای جدید از دانیال دارم..میل خودته..بای) رفت و من منجمد شدم.عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی!
با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم..(عثمان..صبرکن..)
درست روبه رویش نشسته بودم،روی یکی از میزها در محل کارش.سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد.
استرس،مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک،تحویلم میداد...لب باز کرد اما هیستریک:(میفهمی داری چیکار میکنی؟؟وقتی جواب تماسهام و ندادی،فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره...چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون،زنگ درتون رو زدم...هربار مادرت گفت نیستی... نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت... میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری..اما اشتباهه. بفهم..اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟)
داد زدم(خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی..)و بلند شدم...
به صدایی محکم جواب داد:(بشین سرجات..)این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود.خیره نگاهش کردم.
و او قاطع اما به نرمی گفت:( فردا یه مهمون داری..از ترکیه میاد..خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش..بعد هر گوری خواستی برو... داعش…النصر..طالبان..جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی..البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار..راستی یه نصیحت،وقتی مبارز شدی،هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..)
حرفهایش سنگین بود..اشک ریختم اما رفتم...
مهمان فردا چه کسی بود؟؟یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست..دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه...
مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم..دانیال..دانیال..دانیال..
آن شب با بی خوابی،هم خواب شدم... خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش...
صبح زودتر از موعد برخاستم..یخ زده بودم و میلرزیدم..این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟
آماده شدم و جلوی آینه ایستادم... حسی از رفتن منصرفم میکرد... افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم...
اما باید میرفتم...
چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم..دندانهایم بهم میخورد.آن روز هوا،فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا....؟؟؟
نفس تازه کردم و وارد شدم...
عثمان به استقبالم آمد آرام ومهربان اما پر از طعنه:(ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی،نیست.)
میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود...
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_هفدهم
بازهم باران…و شیشه های خیس..
زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:(این زن کیه؟؟)و عثمان فهمید حالِ نزارم را،
نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد...
عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی...
زن ایستاد...دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا...موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم...
من رو به روی دختر...
و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود... چقدر زمان،کِش می آمد...
دختر خوب براندازم کرد..سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد: (خیلی شبیه برادرتی..موهای بور.. چشمای آبی..انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش... درست مثله چای مسلمانان...
صدای عثمان بلند شد:(صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم...
صوفی نفسی عمیق کشید:(عذر میخوام.اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم،قاهره...اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم.
زندگی و خوونواده خوبی داشتم..
درس میخووندم،سال آخر پزشکی...دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم... پسر خوبی به نظر میرسید.زیبا بود و مسلمون، واما عجیب...هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه...جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره...انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم..شایدم گفتنو من نشنیدم..خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام.تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن.
و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل)
حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی...او از دانیال من حرف میزد؟؟؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد... شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست... حق داشت....
دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید:
(ازدواج کردیم...تموم...نمیتونم بگم چه حسی داشتم...فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده...صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه...دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال..رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد...وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره...بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم... یک ماهی استانبول موندیم...خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه،عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی...تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند...پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه...و من خام تر از همیشه..موم شدم تو دست اون حیوون صفت)
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat