فنا ذات .mp3
1.74M
حتما گوش کنید
فنا ذات...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
♦️ ️کشف سوزن های مخصوص انتقال آلودگی و بیماری هایی مانند ایدز از اغتشاشگرها در تهران!
🔹 «قابل توجه سلبریتی ها و رسانه های داعش که جوانان را دعوت به اغتشاش می کنند ، به نظر شما کسانی که به این بلا و بیماری هاآلوده شده اند جز مردم نیستند؟»
#خیانت
#فتنه
🍃🌹ــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
پست اینستاگرامی آنجلینا جولی با نزدیک به ۱۴ میلیون دنبال کننده در حمایت از فتنه گران ضد حجاب و ارزشها
تمام بردگان شیطان در تمام جهان در برابر دین و انقلاب ما به خط شده اند!
تمام سلبریتی های مطرح ماسونری و... به جنگ مردان علوی و زنان فاطمی ما آمده اند!
دنیای کفر با تمام توانِ رسانه ای و با استفاده از تمامی فاحشه های حقیقی و مجازی و سلبریتی های ضد ارزشی خود پا به میدان گذاشته!
ولی اینجا جمهوری اسلامی ایران است...
اینجا حرم است...
اینجا مملکت امام زمان علیه السلام است...
اینجا کشور شهداست...
اینجا رهبری دارد به نام سید علی...
اینجا با نیروی ایمان مجاهدانش و مدد شهدا و رهبری حکیمانه امام خامنه ای در ذیل توجهات حضرت بقیه الله الاعظم بر هم زننده تمامی معادلات شیاطین است
ما در این خاک مقدس همچنان که تا به حال بوده بعد از این نیز به حول و قوه الهی پوزه شیاطین و دشمنان داخلی و خارجی را به خاک خواهیم مالید
👤 آنتی صهیون
#حجاب
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️ خطاب به علی كريمی!
من یک دخترِ فوتبالی و عاشق پرسپولیس بودم که تا سر تمرینِ شما هم آمدهام و حتی از شما عکس و امضا گرفتم. چون بازیکن محبوبَم بودید و برای وطنم افتخار آفریدید.
امروز اما شما آتش بیار معرکه شدید و از آشوبگران و کسانی حمایت میکنید که قرآن، سرباز و پرچمِ کشورم را آتش میزنند.
من نیز به نشانهی اعتراض، عكسهای شما را به آتش کشیدم. باشَد که عبرتی باشد برای بدخواهان و دشمنانِ این آب و خاکِ مقدّس.
#فتنه
#اغتشاشات
🍃🌹ـــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ...
▫️سلام بر تو آنگاه که زلال حمد الهی را در بستر تشنه ی نماز جاری میسازی!
و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کردهاند استغفار میکنی!
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهــمعجـللـولیکالفــرج
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
🔸امام صادق علیه السلام؛
« هیچ عملی در روز جمعه، برتر از #صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »
(الخصال ص۳۹۴)
با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
طبق قرار هر جمعه، #ختم_صلوات داریم به نیت #سلامتی و #تعجیلدرفرج امام زمان عجل الله،
با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/nsvoj3
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_دهم
مرد از بهشت می گفت...
از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم...
از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود...
از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان...راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟؟؟
سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:(سارا.. سارا.. خوبی..؟؟) و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد...
بازویم را گرفت و بلندم کرد( این حرفها..این سخنرانی برام آشنا بود..)
و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد...مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد... شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا..هان؟؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی...همین...دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی...یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست... میبینی همه تون عوضی هستین..)
بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم.
و او ماند حیران،در خیابانی تنها...
چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی...چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر...فقط به دل خودم!!
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
https://harfeto.timefriend.net/16546241380348
نظرات انتقادات خود را باما در میان بگذارید😊😊
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
🌏 سید علی موسوی چرا شهید شد؟!
🔹فرمانده اطلاعات سپاه سیستان و بلوچستان چند سال قبل در حالیکه یک افسر جوان بود به این مسوولیت رسید و در چند سال گذشته مهمترین ویژگی دوره فرماندهی او ایجاد تحرک ویژه در موضوع عملیات های موفق علیه گروه های تروریستی در منطقه بود.
🔹طی دوران فرماندهی او اشرار و سرکرده های معروفی از گروه های تروریستی به هلاکت رسیدند. شهادت او نیز امروز دقیقا در وسط میدان اتفاق افتاده است.
🔹شاید دقیق ترین گزاره این باشد که وقتی اغتشاش می شود، گروه های تروریستی فرصت پیدا می کنند، موانع اصلی سر راه خود را به شهادت برسانند. و بعدها عمق خسران این ماجراها برای امنیت شهر و مردم شهر معلوم می شود.
🔹جریانهای محرک و دروغ پراکن و عوامل ایجاد نا امنی مانند شبه رسانه ها، سیاسیون فرصت طلب و سلبریتی هایی که از شبکه های سعودی خط می گیرند چه پاسخی برای این خون های ریخته شده دارند؟ چه برخوردی باید باید عوامل و بانیان این وضع انجام شود؟
http://eitaa.com/mahdavieat
❣#سلام_فرمانده ❣
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...🤚✨
🌱سلام بر تو ای مولایم،
سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد!
🌱بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست
و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
اللهمعجللولیکالفرج🤲🌿
#امام_زمان
#ربیع_الاول
http://eitaa.com/mahdavieat
🖼 #طرح_مهدوی
📌 مرا عهدیست با جانان
📖 اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً
خدایا! در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهدهام، عهد و پیمان و بیعت تجدید میکنم که از آن، رو نگردانم و هیچگاه دست برندارم.
🔆 فرازی از #دعای_عهد
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
سید علی موسوی مسئول اطلاعات سپاه استان سیستان و بلوچستان که امروز به دست تروریستهای مسلح به شهادت رسید
http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_يازدهم
و من گفتم...از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم.اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد.و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد.بی هیچ کلامی...
من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال...پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم.
قطرات باران مثله کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم...چقدر بچه گی باید میکردم و نشد...
جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان.عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج:(چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟)
بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد.کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود.و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد.
بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم.و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم...راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم!!!
از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد:( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود...حالا چی شده؟؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟کم کم عادت میکنی... این تازه اولشه...یادت رفته، منم یه مسلمونم..)راست میگفت و من ترسیدم...دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم!ولی نه...خدا، خدای همین مسلمانهاست...پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید...آنجا دلها یخ زده بود...
از بین دندانهای قفل شده ام غریدم: (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..)و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود.....
بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد . محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید: (یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی...پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی.... میخوام مبارزه رو نشونت بدم) و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد!!
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat