eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
عجب ماه بلندی تـــو😍 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویر دستگیری و اعترافات بسیجی شهید سید به همراه اولین تصاویر از صحنه جنایت @mahdavieat
♨️پناهگاه حقیقی‌ خود را بشناسیم... 🔸ابتلائات شیعه امروز بسیار زیاد است. از ظلم و ستم و بلا و فشاری که بر سر اسلام و مسلمانان به خصوص اهل ایمان می آید، کارد به استخوان رسیده است. بیماری های مختلف و حوادث زیاد شده است. 🔸باید در مشاهد مشرّفه و مواقف مهمّه برای رفع ابتلائات شیعه دعا کرد و تضرّع نمود. ما باید از همه بخواهیم که متوسل شوند و دعا کنند و تضرّع نمایند تا بلکه فرجی حاصل شود. دعای فرج اگر موجب فرج عمومی نشود برای دعا کننده موجب فرج خواهد بود إن شاءالله؛ چنانچه در بعضی از روایات آمده: «دعا کنید که در آن فرج شماست». 🔸برخی از مردم به مرحوم آقای شیخ حسنعلی تهرانی متوسل می شدند و نتیجه می گرفتند ولی متوجّه امام عصر علیه السلام نیستند. ما باید به بیش از اینها به امام عصر متوسل باشیم تا نتیجه بگیریم. 🔸اگر اهل ایمان، پناهگاه حقیقی خود حضرت صاحب را بشناسد و به آن پناه برند امکان ندارد که از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند. |آیت الله بهجت رحمةالله| @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل کندن از ته مانده ی آرامش زندگی برای ادای دِین٬ سختترین کار دنیا بود.. و من انجامش دادم به همت یان و سکوت پر طوفانِ عثمان. مادر در تمام مسیر٬ تسبیح به دست ذکرهای مشق شده از خدایش را مرور کرد و به رسم لجبازی٬ لب از لب باز نکرد.. گاهی دلم برای صدایش تنگ میشد. صدایی که خنده های دانیال را در گوشم زمزمه میکرد.. آخ که چقدر هوسِ برادرانه هایش را داشتم٬بی توجه به صوفی و حرفهایش! کاش آن دوست مسلمان هرگز از خیابانه ای روزمره ی تنها خدای زندگیم نمیگذشت و آن را سهمی از تمام دنیا٬ برای من میگذاشت.. هر چه به ایران نزدیکتر میشدیم؛ تپشهای قلبم کوبنده تر میشد. هنوز تصویر آن زنهای چادر مشکی به سر و آن مردهای ریش دار را به خاطر دارم. اما.. حالا بیشتر از هر زمان دیگری از این کشور میترسیدم. ایرانِ حال٬ قصاب تر از ایرانِ گذشته بود.. زشتتر و کریه تر.. ورود به مرزهای ایران از طریق بلندگوهای هواپیما اعلام شد. زنان بی حجاب یک به یک روسری و شال از کیفهایشان بیرون میآورند و علی رغم میل باطنی٬ با غُر زدنهای زیر لبی و صورتهایی پر اعتراض آن را سر میکردند.. چقدر عقب ماندگی بر این دیار حاکم بود.. به مادر نگاه کردم. مثه همیشه روسری به سر محکم کرده بود و در سکوت٬ تسبیح می انداخت محضه رضایِ خدایش.. حالا نوبت من بود.. بی میل٬ به اجبار و از فرط ترس.. روسری آبی رنگی که در آخرین لحظه ی خداحافظی از عثمان هدیه گرفتم را به دور سرم پیچیدم.. و الحق که دیزاینی زیبا داشت با آسمانیِ چشمانم.. ابلهانه بود.. القا تحکمانه ی افکار مذهبی٬ آن هم در عصرِ شکوفایی فکری انسان.. انگار ایرانی با فکر کردن میانه ایی نداشتند.. به ایران رسیدیم.. با ترس از هواپیما پیاده شدم. مادر لبخند زد.. نفس گرفت٬ عمیق.. چشمانش حرف میزد.. اما زبانش نه.. گونه هایش پر شد از مروارید و من فقط نگاهش کردم. این زن چه چیزی برای دلبستن در این خاک داشت؟؟ وارد سالن فرودگاه شدیم. کمی عجیب به نظر میرسد. تمیز بود و شیک.. بدون حضور شتر و اسب.‌. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فرودگاهش که شباهتی به تصویر سازیِ اخبارهای مورده علاقه ی پدر نداشت. چشم چرخاندم٬ تا جایی که مردمکهایم یاری میکرد.. اینجا چقدر مدل و سوپر مدل حضور داشت.. شاید جشنواره ی بازیگران سینمایشان بود.. و شاید جشنی که ثروتمندان را در اینجا جمع میکرد.. آخر دکورِ چهره و لباسِ زنان و مردان گویایِ چیزی جز یک میهمانی عظیم نبود.. با قدمهایی بهت زده از دیدنِ جوانانِ غرق در آرایش و وسواس در مدِل مو و پیچیده در لباسهای خوش دوخت٬ آرام آرام به سمت خروجی رفتم با چمدانی در دست و مادری حیران مانده در فضا.. نه… بیرون از در هم نه درشکه ایی بود و نه خرابه ایی.. همه چیز زیبا بود٬ درست مانند داخل.. ناگهان چشمم به چند زن و دختر چادر پوش افتاد.. اما اصلا شبیه خاطرات کودکیم نبودند.. دو دختر جوان با روسری و کفشای رنگی که با کیفشان ستِ شده بود٬ سیاهی چادر را به رخ هر بیننده ایی میکشیدن و دو زن میانسالِ همراهشان که شیک و تیره پوشی را در زیر آن پارچه ی مشکی به هر عابری متذکر میشدند.. اینجا ایران بود؟ سرزمینِ زشتی و کشتار؟ شاید هواپیمایی در خاکی دیگر به زمین گیر شده بود.. سوار اولین تاکسی زرد رنگ شدیم..نمیتوانستم درست فارسی صحبت کنم. مادر هم که روزه ی سکوتش را نمی شکست. آدرسِ خانه قدیمی مان در ایران را که سالها قبل روی تکه کاغذی توسط پدر حک شده بود و به کمک یان از میان اوراقش پیدا کرده بودم٬ به پیرمرد راننده دادم.. پیرمرد نگاهی به کاغذ کرد ( اوه.. اسم خیابونا خیلی وقته عوض شده.. این آدرسو از کجا آوردین؟) از درون آیینه نگاهش کردم. لغتی مناسب برای پاسخگویی نمیافتم. پیرمرد که گنگی ام را دید لبخند زد ( پس شانس آوردین که گیر یه پیرمرد افتادین.. آخه جوونا که اسم قدیمی خیابونارو بلد نیستن.. اما نگران نباشین من میرسونمتون..) یعنی خیابانهای اینجا چند اسم داشت؟ و این آدرس٬ خاطره ایی خاک خورده از گذشته بود؟ انگار تمام شهر میزبانِ میهمانانِ جشن پوش بود. پدر برای آزادیِ همین خلق شعار میداد و فریاد میکشید؟ خیابانهای زیبا اما شلوغ و پر ترافیک.. زنان و مردانی عجیب که ظاهرشان از آمادگی برای حضور در میهمانی خبر میداد و گاه چادرپوشان و ریش مسلکانِ ساده در بینشان چشم را آگاه میکردند از وجب کردنِ خیابان.. فرقی عظیم بود بین خاطراتِ حک شده در کودکیم و چیزی که قرار بود خاطره شود.. صدای پیرمرد بلند شد( تا حالا ایران نیومدی دخترم؟؟) پیرمرد سری پر لبخند تکان داد (فارسی بلد نیستی.. اشکال نداره٬ من مسافرایی مثه شما٬ زیاد دیدم. یه مدت که بگذره از منم بهتر فارسی حرف میزنید.. غصه ات نباشه بابا جان) بابا؟؟ چه مهربانی عجیبی در بابا گفتنش موج میزد.. حسی غریب که هیچ وقت تجربه اش نکرده بودم! ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عجــــب بازم کار خودمونه😐 ‼️وقتی "زن زندگی (هرزگی) آزادی" تان مثل بختک روی زندگی خودتان خواهد افتاد..! ⭕️و البته اینقدر وقاحت دارید که مسوولیت عمل خودتون رو هم بعهده نمیگیرید 😐 🍃🌹ـــــــــــ : @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ... 🌱سلام بر تو ای چشم بینای پروردگار... که همه عالم در نظر توست و نظر همه عالم به سوی تو.... 📚زیارت امام زمان عجل الله در روزجمعه_مفاتیح الجنان @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملت ايران ملتى بزرگ و شجاع است؛ ملتى است كه متكى و متوكل على‌الله است. تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استقبال پرشور مردم از کاروان فوتبال 🍃🌹ـــــــــــــــــ @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبر خوبم سلام... حال دلتان خوب است؟ اقا جان این روزها دغدغه فرزندانتان حال دل شماست... حالتان که خوب باشد حال دل ما نیز رو به راه می شود... رهبرم! نمی دانم آن روز و در این تصویر، چه گذشت میان شما و امام رئوف... چرا اینگونه بر مضجع شریف امام رضا تکیه کردید... نمی دانم چه گذشت میانتان! اما... اینگونه متوسل شدنتان به آغوش پدر کمی ما را نگران کرد که نکند خبری در راه است که این چنین دست بر عمامه شریفتان برده اید و نجوا کنان راز دل میگویید با آفتاب هشتم... هنوز چند روزی از این تصویر ماندگار نگذشته بود که آتش اغتشاش به جان این ملت افتاد و سوزاند قلب و روحمان را! نمی دانم تصورم درست است یا نادرست... اما این حال شما برایم تداعی‌گر حال دل ما بود در این روزهای سرد دلهره.. تداعی گر کشوری که گرگ‌های داخل و خارج به جانش افتاده بودند تا بدرند و تکه پاره کنند آن را! تداعی گر فتنه و آشوب و اغتشاش خودمانیم، بعضی از ما کمی ترسیده بودیم که چه می شود پایان این تلخی ها... اما این بار نیز،همانند تمام برهه‌های حساس دیگر پدرانه، مقتدرانه، پیروز و قدرتمند به داد دل ما رسیدید و فصل الخطاب این حوادث را در یک جمله روانه قلب هایمان کردید: ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین چقدر آرامش بخش بود طنین صدایتان... قلب هایمان آرام و پر امید و گام هایمان استوار شد شاید اجابت توسل آن روز به امام رئوف همین باشد: انتم الاعلون یعنی بشارتِ ایران استوار وانقلاب ماندگار پس این بار نیز به معجزه نفس گرمتان کنارتان می ایستیم پر انگیزه و قدرتمند تا روز ظهور... @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج رضا ملایی که برای سوریه رفتن محاسن سفیدش را کوتاه کرد بشنوید ازبیان امام خامنه ای حفظ الله وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @mahdavieat
🍂راز شهادت طالعِ اقبالِ آن ها بود عرشِ الهی گرم استقبالِ آن ها بود... 🍂در سینه‌ی آیینه جای خود,خدا دیدند عشقِ شهادت دائماً در فالِ آن ها بود... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو ماه حبس براى كشف حجاب اگر از خانمهايى كه كشف حجاب ميكنند به دادگاه شكايت كنيد محكوميتشون حتميه اگر توهين كنند 74ضربه شلاق درانتظارشون هست... @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اعترافات اوباش مرتبط با موساد یه بار جستی ملخڪ دوبار جستی ملخڪ آخر تو گونی میری ملخڪ😂😂👌 @mahdavieat
خب نوبتی هم باشه بریم سراغ ادامه رمان که خیلیاتون ناشناس و پی وی بنده لطف میکنید میاین و خواستار ادامه رمان هستین ممنونم که حمایت میکنید و هستین🌹😊🌹🙏
نشستن در یک تاکسی زرد آن هم در کشوری که کابوسِ حاکمیتش تیشه شد بر ریشه ی زندگیمان٬ ناباورانه ترین٬ ممکنِ دنیا بود .. بیچاره پدر که عمرش به مستی و سلامِ بی جوابِ هیلتری در دنیایِ سازمانی اش گذشت...و نفهمید که خلق ایران در گیرو دار ِ روزمرگی فراموششان کرده اند.. خیابان ها هر چند پر از دست اندازهای ماشین افکن اما زیبا بود.. پر از هجوم زندگی.. ریتمی ِاز هالیوود زده گی و سنت گرایی.. که در ظاهرِ عجیبِ مردم و صفِ غری بِه نانوایی هایشان کاملا مشهود بود.. حکایتی از کلاغ و تلاش بی فرجام برای طاووس شدن... چقدر تاسف داشت؛حال این مردم.. در ترافیکی بی انتها زندانی شدیم.. دلهره ایی مَلَس به وجودم چنگ میزد. پیرمردِ راننده سری تکان داد:(هی.. یادش بخیر..این آدرستون خیلی از خاطرات گذشته رو برام زنده کرد.. چه روزایی بود.. الانمو نبین.. تو جوونی یه یلی بودم واسه خودم.. اعلامیه میذاشتیم زیر لباسامو ده برو که رفتیم.. مامورای ساواک خودشونو میکشتن هم به گردِ پامم نمیرسیدن..) آه کشید٬ بلند و پر حزن:(داداشم واسه این انقلاب شهید شد.. خیلی از رفیقام جون دادن زیر دست و پای اون ساواکی های از خدا بی خبر.. به قول نوری گفتنی: "ما برای آنکه ایران... خانه ی خوبان شود.. رنج دوران برده ایم" اما آخرش از کل انقلاب سهممون شد همین یه ماشین و کرایه اش که نون زن و بچه مونو باهاش میدیم.. اما بازم خدارو شکر.. راضیم..امنیت باشه٬ ما به نونِ خشکم راضی هستیم) خدا.. خدا.. خدا.. بختکی که برای تمام زندگیم نقشه داشت.. و حالا از زبان این پیرمرد آتش میشد و سینه ام را میسوزاند.. باید عادت میکردم.. خدا وِردِ زبانِ این جماعت ایرانی بود.. بالاخره بعد از ساعتها ترافیکِ سرسام آور اما پر از مردم شناسی به خانه رسیدیم.. چشمان مادر دو دو میزد. پیرمرد چمدان ها را جلوی پایم گذاشت و آدرس خانه را با اسمایی جدیدش روی تکه کاغذی نوشت و به دستم داد:(اینو داشته باش که یه وقت به مشکل نخوری.. راستی٬ به ایرون هم خوشی اومدی باباجان.. ان شالله کنگر بخوری و لنگر بندازی.. اینجا یه تیکه نون بربریش میارزه به کل فرنگستون و آدماش) چشمها و لبخنده کنج لبش زیادی مهربان بود٬ درست مثله تمام مسلمانان ترسو.. در کنار مادر٬ رو به روی خانه ایستادم! درش بزرگ بود و تیره رنگ... کلید را به طرف در برم..اما نه..این گشایش٬ حق مادر بود.. کلید را به دستش دادم... در را باز کرد با صورتی خیس از اشک! و زبانی که قصد شکستنِ طلسمش نبود.. با باز شدن در٬ عطری از گذشته بر مشام خزید.. کهنه گی در برگهای مرده ی زیر پایمان هویتشان را فریاد میزدند.. خانه ایی عجیب.. درست شبیه همان فیلمهایِ ایرانی که گاه مادر در نبود پدر میدید... با حیاتی بزرگ و مدفون در برگهای چندین ساله که محصولِ درختان بلند و تنومندِ باغچه ی حاشیه نشینِ دیوارش بود و حوضی بزرگ که از علائم حیاتی اش آبی لجن بسته به چشم میخورد.. و خانه ایی بزرگ که بی شباهت به محل تجمع ارواح نبود و میلی برای بازدیدِ داخلش سراغت را نمیگرفت‌.. نمیدانستم حسم چیست؟؟ نفرت یا علاقه..؟؟ اما هر چه بود٬ عقل ماندن را تایید نمیکرد... پیرمرد کنار ماشین اش ایستاده بود و با دستمالی قرمز رنگ شیشه هایش را تمیز میکرد. (هتل)؟؟ پیرمرد ایستاد:( میخواین برین هتل باباجان..) با سر تایید کردم.. مادر قصد دل کندن نداشت اما من هم قصدی برای ماندن نداشتم. با گامهایی تند به سراغش رفتم. دستش را کشیدم. تکان نمیخورد. درست مانند کودکی لج باز. کنار گوشش زمزمه کردم:( بیا بریم هتل. این خونه الان قابل سکونت نیست) مسرانه سرجایش ایستاد. کلافه شدم:(اگه بیای بریم هتل؛قول میدم خیلی زود کسی رو بیارم تا اینجا رو تمیز کنه.. بعد میتونیم اینجا بمونیم..) انگار راضی شد و با قدمهایی سست به سمت ماشین رفت! ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️قدم های اولیه برای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه 💠آیت الله ناصری دولت آبادی رحمة الله: 🔸برای کسانی که خواهان تقرب به خدا و ساحت مقدس علیه السلام هستند می‌توان موارد زیر را که متخذ از روایات هستند، توصیه کرد. این موارد در حقیقت، قدم‌های اولیه خودسازی و سلوک معنوی هم محسوب می‌شوند. 1⃣ اول توبه‌ای از اعمال گذشته بکند و تصمیم بگیرد که در آینده گناه نکند، مبارزه با حق ننماید و شیطان را پیروی نکند. 2⃣ ملتزم بشود که نمازهایش را اول وقت بخواند. 3⃣ تسبیح علیها السلام را بعد نمازها حتماً بخواند. 4⃣ هر صبح، دعای عهد را بخواند. 5⃣اغلب اوقات با وضو باشد. 6⃣ همین طوری که در روایت آمده است، روزی صد بار استغفار کند. 7⃣ روزی پنجاه آیه قرآن بخواند. 8⃣موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند. 📌انجام این اعمال، بسیار مفید است و سبب زوال یا کم‌رنگ شدن این حجاب‌ها می‌شود و در نتیجه، انسان از انوار قدسی حضرت بیشتر بهره می‌برد. @mahdavieat