🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای_طلبه💗
پارت١٠٢
تا اینکه یه شب مهدی زنگ زد و گفت سریع زنگ بزنم به تو و خبر نامزدیمونو بدم چون تو میخوای به جواد زنگ بزنی و همه چیزو بگی... منم زنگ زدم بهت... بازم جلوتورفته بودم... مهدی گفت برای ضربه آخرم شده با گوشی جواد بهت اس بدم و نامزدی دعوتت کنم... فائزه من همه این کارارو کردم... ولی فقط روز به روز خودم داغون شدم با دیدن داغون شدن جواد از عشق زیادش به تو... فائزه این وسط فقط مهدی به هدفش رسید...
فاطمه سکوت کرد...
_باورم نمیشه... تمام مدت همه چیز بازی بود... تمام بدبختیام... تموم زجر کشیدنام... چرا الان داری میگی لعنتی؟؟؟ چرا الان؟؟؟
فاطمه: طلبکار من نباش... تخصیر خودته که پا پس کشیدی... من همینم که الان دارم بهت میگم خودش خیلیه... میتونستم بعد عقدت بهت بگم که دیگه راه برگشتی نداری.... یا حتی بهت هیچ وقت نگم... ولی بهت گفتم قبل اینکه زندگیت کامل خراب شه... فائزه... این عقدو بهم بزن... آبرو اون مهدی عوضی رو جلوی همه ببر... تورو خدا دلت به حالش نسوزه... اون خیلی عوضیه... فائزه یه کاری کن... فائزه نباید امشب بشینی سر سفره عقد اون مرد...
_فعلا همه چیزو بزار کنار... فقط بگو محمدم الان کجاست؟
فاطمه: دیشب اومد کرمان... الانم اونجاست... نمیدونم کجا رفته... فائزه یه کاری کن... تورو خدا یه کاری کن
به خودم اومدم... خیلی دیر شده... غروب شده بود...
_من باید برم... باید برم جلوی این اتفاقو بگیرم....
فاطمه: برو تورو خدا... اینم بدون هر شاهدی که خواستی من هستم... فقط نزار زندگی دوتاتون بسوزه...
گوشی رو قطع کردم و خم شدم و گوشه چادر سفیدم که سرم بود رو بوسیدم... اینو شب اول خواستگاری برام آورده بود...
از حیاط رد شدم و وارد خونه شدم.متعجب به چشمای سرخ و متورمم خیره شده بودن... به بابا نگاه کردم.
_بابا میشه بیاید اتاقم باید باهاتون حرف بزنم.
بابا: چرا صدات اینجوری شده؟
چرا گریه گردی؟
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم.خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت١٠٣
_شما بیاید من بهتون توضیح میدم.
وارد اتاقم شدم و بابا پشت سرم اومد تو و در رو بست
_بابا... باید همین الان این مراسم عقد رو بهم بزنیم.
بابا با خشم فریاد کشید: چی داری میگی؟؟
_بابا...بابا...بابا بخدا این دفه دیگه الکی نیست... بابا به جون خودت... به جون مامان... به جون محمدجواد دارم راس میگم...
بابا: به جون محمدجواد؟؟؟
_آره بابا به جون محمدجواد...
بابا مهدی یه آدم عوضیه....
بابا همه بدبختیامون این مدت زیر سر مهدی بود
بابا: دختر گریه نکن مثل آدم حرف بزن بگو چیشده
رو به روی بابا نشستم و با گریه همه چیزو براش تعریف کردم.... همه چیزو... از سفر قم تا همین الان... و همه حرفای فاطمه رو....
بابا با شک گفت: فائزه نکنه این حرفایی که این دختره زده دروغ باشه...
تا اومدم جواب بابارو بدم کل زنای فامیل ریختن توی اتاق
مامان: زود باش مادر این چادرو بپوش بیا بشین سر سفره عقد عاقد اومده
خاله ناهید: زود باش عروس گلم مهدی منتظره
عمه: دختر تو چرا چشمات این قدر قرمزه
به بابا نگاه کردم... اونم داشت نگاهم میکرد... نمیخواستم بازم با آبروش بازی کنم... با بغض صداش کردم: بابا
بابا: شماره اون دختره رو بده و خودتم برو بشین سر سفره عقد
گوشیم رو دادم به بابا و چادری که مامان داد و سر کردم و با خانوما از اتاق رفتیم بیرون روی صندلی کنار مهدی نشستم و به سفره عقد خیره شدم.
منتظر بودم... منتظر بابا بودم...
مطمئن بودم اون نمیزاره من بدبخت شم...
نم نم اشکام روی صورتم می بارید و سعی داشتم چادر رو تا آخرین حد ممکن پایین بکشم... برخلاف تصورم بابا بعد یه رب اومد و کنار عاقد روی صندلی نشست و گفت شروع کنید حاج آقا.
همه امیدم زره زره با اشکام ریخت
عاقد: دوشیزه مکرمه منوره عروس خانوم خانم فائزه جاهد بنده وکیلم شمارو به عقد دائمی آقا داماد مهدی ترابی در بیاروم؟ آیا بنده وکلیم؟
فاطمه با خنده گفت: عروس رفته گل بچینه
همه شروع کردن به کف زدن و کیل کشیدن
عاقد بار دومم گفت و این بار با جواب خانم که گفت عروس رفته گلاب بیاره رو به رو شد... عاقد درحال خوندن خطبه برای بار سوم بود و من درحال جون دادن که نگاهم به قرآن توی دست مهدی افتاد... بدون اینکه نگاهش کنم قرآن رو از دستش گرفتم توی دستم و باز کردم
عاقد گفت: برای بار سوم عروس خانم بنده وکلیم؟
از پشت چشمای تر و پر از اشک سعی کردم یه خط از قرآن رو بخونم.
نگاهم روی خط اول صفحه خیره موند.
و توکلت الی الله و کفی بالله وکیلا
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
▪️این عکس نماینده ی استرالیاست،برای زنان و دختران ما نسخه هرزگی می پیچن و سرگرمشون میکنن با سگ و گربه،اما به خودشون که می رسه مادر بودن میشه اولویت....
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ته آزادیشون در غرب، میشه قلاده سگ به گردن...
که انسان و انسانیت رو به لجنزار میکشه‼️
🔴 وقتی در عصر تکنولوژی، انسان «مانند حیوانات بلکه گمراهتر» میشود!
🚨 قلاده سگ بر گردن انسانِ از خدا جداشده غربی...
==========----------
⛔️ با شیطان، همراه نشوید، چون سرانجام، سقوط می کنید آنگاه خداوند ندا میدهد :
📖 أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ {اعراف، ۲۲}
آيا به شما نگفتم كه شيطان براى شما دشمنى آشكار است⁉️
==========----------
📖 اے بنیآدم! آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید؟
{یس/۶۰}
📖 ابليس گفت :
... اگر تا قيامت مهلتم دهی، بر نسل او افسار زده، زیر سلطه میکشم مگر اندكی را
{اسراء/۶۲}
==========----------
✅ منزلت انسان در نگاه خداوند :
📖 وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَم َ
{اسراء/۷۰}
همانا ما فرزندانِ آدم را گرامی داشتیم
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاحسین(ع) یااباالفضل العباس(ع)
https://eitaa.com/mahdavieat
⚡️تلنگر⚡️
🌱از شیخ انصاری پرسیدند:چگونه میشود یک ساعت فکر کردن، برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟
🌿فرمودند:فکری مانند فکر جناب حر در روز عاشورا...
https://eitaa.com/mahdavieat