eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
362 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ای که نامت به جهان ذکرِ مُدام‌ است، بیا... نَفَسَت سبحه ی تسبیح عَوام است، بیا... ✨شب جمعه‌ست و همه در صف عشّاق توایم... قائم آل نبی، وقتِ قیام است، بیا... تعجیل در فرج مولایمان صلوات http://eitaa.com/mahdavieat
♨️سند عبارت «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»... ⁉️سوال : سند عبارت «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» که پس از صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده میشود چیست؟ آیا در احادیث معصومان علیهم السلام وارد شده و مَنصوص است و یا از چیزهایی است که علاقه مندان و ارادتمندان به آقا عجل الله فرجه، خودشان، پس از صلوات، آن را اضافه کرده اند؟ ✅پاسخ: به حدیث زیر توجه کنید که امام صادق علیه السلام می فرمایند: «مَنْ قالَ بَعدَ صَلوةِ الْفَجْرِ و بَعدَ صَلوةِ الظُّهرِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و اَلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ لَمْ یَمُتْ حَتّی یُدْرِکَ الْقَائِمَ مِن اَلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم» هر کس پس از نماز صبح و نماز ظهر بگوید: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»، از دنیا نمیرود مگر آن که قائم آل محمد را درک می کند. 📚بحار الانوار، ج 53 ،ص176 http://eitaa.com/mahdavieat
🟢سبک زندگی مهدوی 💠تابلوی زندگی 🔹انسان منتظر در انتخابهایش، همیشه به این نکته توجه دارد که منتظر ظهور است نه منتظر حضور و امام عصر را حاضر و ناظر بر انتخابهایش میبیند. انسان منتظر، یک روایت را همچون تابلویی بر دیوار قلبش نصب کرده است و در لحظات مختلف زندگی، مدام به آن فکر میکند و سبک زندگی اش را حول محور این روایت، انتخاب میکند. 🔹موسی بن سیار گوید: همراه امام رضا علیه السلام به شهر توس رسیدیم. صدای شیون می آمد... عده ای، جنازه ای را تشییع میکردند. دیدم امام رضا از اسب پیاده شده و نزدیک جنازه رفتند او را بلند کرده و به خود چسبانید. وقتی جنازه را نزدیک قبر بردند، حضرت خود را به جنازه رساندند دستشان را به سینه او نهادند و فرمودند: ای فلان بن فلان، تو را به بهشت بشارت باد. از این به بعد، دیگر وحشت و ترسی بر تو نیست. 🔹گفتم: این میّت را میشناسید؟ فرمودند: آیا نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود؟ پس اگر خطایی در اعمالشان دیدیم، از خدا برایش طلب بخشش میکنیم، و اگر کار خوبی دیدیم برایش طلب پاداش میکنیم. 📚 بحارالانوار ج۴۹ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 امام خامنه‌ای : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود... تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️ http://eitaa.com/mahdavieat
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت ساکش آماده بود. انگار همیشه آماده ی ماموریت بود. هر چه اصرار می کرد استراحت کنم قبول نکردم. ناهار فسنجان درست کردم. خیلی دوست داشت. به زهرا بانو و باباهم گفتم بیایند. توی اتاق تنها بودیم. کیفم را آوردم و تسبیح را به او نشان دادم. ــ صالح جان... این تسبیح رو خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بهم داده. دفعه ی قبلی که رفتی، باهاش برای سلامتیت صلوات می فرستادم. با خودت ببرش.😔 دستم را بوسید و گفت: ــ ای شیطون... از همون موقع دلتو دادی رفت؟؟!!😍 می خوام پیش خودت باشه که دوباره برا سلامتیم صلوات بفرستی. تسبیح را به تخت آویزان کردم. بغض داشتم و صالح حال دلم را می فهمید.😢😞 دستش را زیر چانه ام گرفت و گفت: ــ قول میدم وقتی برگردم هر چقدر دوست داشتی مسافرت ببرمت. تو فقط منو ببخش. بخدا دست خودم نیست. اعلام اعزام کنن باید بریم.😊 بغضم ترکید و توی آغوش مردانه اش جا گرفتم. ــ تو فقط برگرد.😭 سالم و سلامت بیا😭 پیشم من قول میدم ازت هیچی نخوام. 😭مسافرت فدای یه تار موی تو. من صالحمو می خوام، صحیح و سالم... نوازشم کرد و آنقدر بی صدا مرا در آغوشش گرفت که خودم آرام شدم و از او جدا شدم و به آشپزخانه رفتم که غذا را وارسی کنم. همه هوای دلم را داشتند و زیاد پا پیچم نمی شدند. غذا خورده شد، چه خوردنی.😖 فقط حیف و میل شد و همه با غذایمان بازی می کردیم. حتی صالح هم میل چندانی نداشت. بخاطر دل من بیشتر از بقیه خورد اما مشخص بود که رفتارش تصنعی ست. هر چه از لحظه ی بدرقه بگویم حالم وصف ناشدنی ست. زیر لب و بی وقفه صلوات می فرستادم و آیة الکرسی می خواندم. قرآن و کاسه ی آب آماده بود. رفتم از توی اتاق کوله اش را بردارم که خودش آمد و گفت: ــ سنگینه خوشگلم.خودم بر می دارم. به گوشه ای رفتم و به حرکاتش دقیق شدم. چشمانم می سوخت و گونه ام خیس شد. هر چه سعی کردم نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم.😭 ــ مهدیه.. 😔 تو رو خدا گریه نکن. بند دلم پاره میشه اشکتو می بینم.😢 سریع اشکم را پاک کردم و لبخندی زورکی به لبم نشاندم. ــ قولت که یادت نرفته؟☺️ برایم احترام نظامی گذاشت و گفت: ــ امر امر شماست قربان...😍✋ گونه اش را بوسیدم و گفتم: ــ آزاد... و هر دو خندیدیم. میلی به خداحافظی نداشتیم. بی صدا دست هم را گرفتیم و از اتاق بیرون آمدیم. این بار بابا هم با پدر صالح همراه شد. برگشته بود و از توی شیشه ی عقب اتومبیل، آنقدر نگاهم کرد که پیچ کوچه را رد کردند. دلم فرو ریخت و سریع به داخل خانه و اتاقمان دویدم.💔 زجه زدم و های های گریه کردم. انگار بی تابی سلما اینبار به من رسیده بود. سری قبل، من محرم دلتنگی سلما بودم و حالا زهرا بانو و سلما هر چه می کردند نمی توانستند مرا آرام کنند. حالم خیلی بد بود و انگار اتاق برایم تنگ و تنگ تر می شد. روی تخت نشستم و چنگ انداختم به تسبیح. 💚اللّٰهُمَ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدِاً وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ...💚 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا