فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#رهبرانہ
امام خامنهای :
انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد
برای فراموشی شهــدا..
نگذارید یاد شهـدا فراموش شود...
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
http://eitaa.com/mahdavieat
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #نوزده
ساکش آماده بود.
انگار همیشه آماده ی ماموریت بود. هر چه اصرار می کرد استراحت کنم قبول نکردم.
ناهار فسنجان درست کردم.
خیلی دوست داشت. به زهرا بانو و باباهم گفتم بیایند.
توی اتاق تنها بودیم. کیفم را آوردم و تسبیح را به او نشان دادم.
ــ صالح جان... این تسبیح رو خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بهم داده. دفعه ی قبلی که رفتی، باهاش برای سلامتیت صلوات می فرستادم. با خودت ببرش.😔
دستم را بوسید و گفت:
ــ ای شیطون... از همون موقع دلتو دادی رفت؟؟!!😍 می خوام پیش خودت باشه که دوباره برا سلامتیم صلوات بفرستی.
تسبیح را به تخت آویزان کردم.
بغض داشتم و صالح حال دلم را می فهمید.😢😞
دستش را زیر چانه ام گرفت و گفت:
ــ قول میدم وقتی برگردم هر چقدر دوست داشتی مسافرت ببرمت. تو فقط منو ببخش. بخدا دست خودم نیست. اعلام اعزام کنن باید بریم.😊
بغضم ترکید و توی آغوش مردانه اش جا گرفتم.
ــ تو فقط برگرد.😭 سالم و سلامت بیا😭 پیشم من قول میدم ازت هیچی نخوام. 😭مسافرت فدای یه تار موی تو. من صالحمو می خوام، صحیح و سالم...
نوازشم کرد و آنقدر بی صدا مرا در آغوشش گرفت که خودم آرام شدم و از او جدا شدم
و به آشپزخانه رفتم که غذا را وارسی کنم.
همه هوای دلم را داشتند و زیاد پا پیچم نمی شدند.
غذا خورده شد، چه خوردنی.😖 فقط حیف و میل شد و همه با غذایمان بازی می کردیم.
حتی صالح هم میل چندانی نداشت. بخاطر دل من بیشتر از بقیه خورد اما مشخص بود که رفتارش تصنعی ست.
هر چه از لحظه ی بدرقه بگویم حالم وصف ناشدنی ست. زیر لب و بی وقفه صلوات می فرستادم و آیة الکرسی می خواندم.
قرآن و کاسه ی آب آماده بود.
رفتم از توی اتاق کوله اش را بردارم که خودش آمد و گفت:
ــ سنگینه خوشگلم.خودم بر می دارم.
به گوشه ای رفتم و به حرکاتش دقیق شدم. چشمانم می سوخت و گونه ام خیس شد.
هر چه سعی کردم نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم.😭
ــ مهدیه.. 😔 تو رو خدا گریه نکن. بند دلم پاره میشه اشکتو می بینم.😢
سریع اشکم را پاک کردم و لبخندی زورکی به لبم نشاندم.
ــ قولت که یادت نرفته؟☺️
برایم احترام نظامی گذاشت و گفت:
ــ امر امر شماست قربان...😍✋
گونه اش را بوسیدم و گفتم:
ــ آزاد...
و هر دو خندیدیم.
میلی به خداحافظی نداشتیم. بی صدا دست هم را گرفتیم و از اتاق بیرون آمدیم.
این بار بابا هم با پدر صالح همراه شد. برگشته بود و از توی شیشه ی عقب اتومبیل، آنقدر نگاهم کرد که پیچ کوچه را رد کردند.
دلم فرو ریخت و سریع به داخل خانه و اتاقمان دویدم.💔 زجه زدم و های های گریه کردم.
انگار بی تابی سلما اینبار به من رسیده بود. سری قبل، من محرم دلتنگی سلما بودم و حالا زهرا بانو و سلما هر چه می کردند نمی توانستند مرا آرام کنند. حالم خیلی بد بود و انگار اتاق برایم تنگ و تنگ تر می شد.
روی تخت نشستم و چنگ انداختم به تسبیح.
💚اللّٰهُمَ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدِاً وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ...💚
ادامه دارد...
May 11
❣#سلام_امام_زمانم❣
📖السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
سلام بر تو ای گل نرگسِ گلستان رسول الله.
ای که با ظهورت مشام جهان از عطر محمدی آکنده خواهد شد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
http://eitaa.com/mahdavieat
♨️نتيجه بدحجابى!
يكى از علماء مشهد میفرمود:
روزى در محضر مرحوم حجة الاسلام و المسلين سيد يونس اردبيلى بوديم، جوانى آمد و مسئله اى پرسيد و گفت: من مادرم را دو روز پيش دفن كردم و هنگامى كه وارد قبر شدم و جنازه مادر را گرفته خواستم صورت او را روى خاك بگذارم كيف كوچكى كه اسناد و مدارك و مقدارى پول و چك هائى در آن بوده از جيبم ميان قبر افتاده، آيا اجازه میدهيد نبش قبر كنيم تا مدارك را برداريم و تقاضا كرد كه نامه اى به مسئولين قبرستان بنويسند كه آنها اجازه نبش قبر بدهند.
ايشان فرمود: همان قسمت از قبر را كه میدانيد مدارك در آنجاست بشكافيد و مدارك را برداريد و نامه اى براى او نوشت بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقاى اردبيلى ديديم، آقا از او پرسيدند:
آيا شما كارتان را انجام داديد و به نتيجه رسيديد، او غمناك و مضطرب بود و جواب نداد بعد از آنكه دوباره اصرار كردند گفت:
وقتى من قبر را نبش كردم ديدم مار سياه باريكى دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نيش ميزند!! چنان منظره وحشتناك بود كه من ترسيدم و دوباره قبر را پوشاندم! از او پرسيدند: آيا كار زشتى از مادرت سر میزد؟ گفت: من چيزى بخاطر ندارم، ولى هميشه پدرم او را نفرين میكرد زيرا او در ارتباط با نامحرم بى پروا بود و روگيرى و #حجاب نداشت و با سرو روى باز با مرد نامحرم روبرو میشد و بى پروا با او سخن میگفت و در پوشش و حجاب رعايت قوانين اسلامى را نمیكرد با نامحرمان شوخى میكرد و میخنديد و از اين جهت هميشه مورد عقاب و سرزنش بود.
📚گوهر صدف ص۵۵
http://eitaa.com/mahdavieat
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ زیبای " ای جونُم وای عُمرُم"
با لهجهٔ زیبای شیرازی
و نوای حاج محمود کریمی
💌بفرستید برای دوستان شیرازی تون😍
🌺 دهه کرامت و ایام سراسر نور ولادت #امام_رضا علیه السلام گرامی باد.
http://eitaa.com/mahdavieat
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢⭕️💢
واقعا تا الان امید داشتید انقلابتون پیروز بشه خیلی باحالید!!!😁
📝 پاورقی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat